English | Persian
  امروز: شنبه ٢٨ اردیبهشت ١٤٠٣  
وبلاگ  |  زندگینامه  |  پیشینه کاری   |  پروژه کیش   |  دیدگاهها   |  فعالیتهای فرهنگی اجتماعی   وب سایت   لینک ها
 
     ۲۹ و ۳۱ خرداد ** دكتر شريعتي و دكتر چمران ** 83/03/27

۲۹ خرداد سالروز درگذشت معلم بزرگ ، شهیر و مظلوم دكتر شريعتي است که بحق بنیانگذار واقعی  نهضت اسلامی معاصر بحساب می آید و۳۱  خرداد نيز شهادت دكتر چمران است .

سازمان امنيت و اطلاعات كشور در زمان حكومت شاهنشاهي در تاريخ 6/6/47 طي نامه اي بشماره 1236/315 از امريكا وضعيت دكتر چمران را اينگونه تشريح مي كند: دكتر چمران فارغ التحصيل در رشته مهندسي الكترونيك متاهل و داراي چهار فرزند دو پسر و دو دختر مي باشد. همسر وي آمريكايي است و نام او پروانه است. دكتر چمران در لانايت زندگي مي كند و يك زندگي بي نهايت ساده بدون تجمل دارد مثلاً در اطاق پذيرايي وي كه در حدود 10 در 14 فوت است يك نيمكت و يك قاليچه ايراني خيلي كوچك بيش نيست اين خانه متحرك در قسمتي از زمين منزل پدر زن او گذاشته شده است و بچه هاي وي مي توانند از استخر شناي پدر بزرگشان استفاده نمايند. نامبرده داراي يك اتومبيل فولكس واگن مي باشد و از افراد جبهه ملي بوده و آدمي است بينهايت مطلع در موضوعات مختلف از نظر مذهب بسيار متدين است و عده اي از دوستان و دانشجويان از اين نظر با او مخالفت مي كنند ومي گويند يك دانشمند مثل دكتر چمران حيف است كه تا اين اندازه پايبند دين و مذهب باشد ولي او با خونسردي عجيب كه مخصوص اوست به اين موضوع مي نگرد. و در مواقع بحث چون از اغلب آنها مطلع تر و با سوادتر است آنها را قانع مي نمايد. حتي چندي قبل طي يك سخنراني با بكاربردن فرمول هاي رياضي ايده طبيعيون را رد كرد و وجود خدا را ثابت نمود و او مورد احترام فرد فرد دانشجويان مي باشد بي نهايت متواضع و متين است هميشه مي كوشد جلوي كسي راه نرود و سعي مي كند قبل از اينكه كسي به او سلام كند او سلام كرده باشد نسبت به كمونيست ها بسيار بدبين است ولي طرفدار سوسياليست مي باشد و از توده اي هاي ايران بسيار بد مي گويد و معتقد است آنها از سياست خارجي تبعيت مي نمايند و به مراتب نشان دادند كه در مواقع ضروري و دقايقي كه ايران وايراني به آنها احتياج داشته از كمك خودداري كرده اند و مي گويد لذا آنها قابل اعتماد نمي باشند. طرفدارتصوف مي باشد ودر گفته هاي خصوصي هميشه از فرمايشات حضرت علي (ع) مثال مي آورد با دولت ايران و حكومت ايران مخالف است و در صحبت هايش هميشه متذكر اين موضوع مي گردد. دكتر چمران طرفدار جنبش هاي انقلابي است بخصوص سياه پوستان آمريكايي . از چه گوارا هميشه به نيكي نام مي برد او معتقد است انقلاب هميشه بايد به وسيله مليون صورت گيرد و انقلابي مثمرثمر خواهد بود كه ملت آنرا تشكيل بدهند نه به دولت هاي خارجي متكي باشد ايشان فعلاً در يك موسسه كار مي كنند . ----- و حال اين چمران است كه درسوريه - دمشق و در جوار حرم حضرت زينب (س) و در لحظه خاكسپاري دكتر شريعتي با چشماني اشك آلود سخنراني پر سوزي دارد كه خلاصه اي از آن به اين شرح است : -- اي علي ! شايد تعجب كني، اگر بگويم كه همين هفته گذشته كه به محور جنگ « بنت جبل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي مقدم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل » گذراندم، فقط يك كتاب با خودم بردم و آن «كوير » تو بود . كويري كه يك عالم معني غنا داشت و مرا به آسمان ها مي برد و به ازليت و ابديت متصل مي كرد... ... اي علي! ياد تو، نام تو، گفته هاي تو، افكار تو همه براي من نوعي نماز است كه مرا به خدا نزديك و نزديك تر مي كند. تو اي علي! در همه نمازهاي مخلصانه ما حضور داري و ما را در همه پرواز ها به آسمان ها همراهي مي كني، بر همه مجاهدين كه در راه حق به افتخار شهادت نائل مي شوند، تو شاهد و شهيدي ... »

عکس ها

.





.








































حسینیه ارشاد که همیشه یادآور نطق های ماندگار شریعتی است و اکثر مردم حسینیه ارشاد را با نام شریعتی می شناسند.





در نهایت آرامش !!















 
نظرها

   طهماسب پور ،   تهران
دبيرستان ميرفتم و معلمي داشتم که در آن دوران کتاب هاي دکتر را مخفيانه برايم مي آورد و من که پدرم نظامي بود خوب ميدانستم که بردن نام دکتر يعني چه...هنوز که هنوز است شيرين ترين خاطراتم زماني است که دور از چشم پدرم در زير زمين خانه مان و در زير نور چراغ گردسوز مي نشستم و فاطمه فاطمه است را مي خواندم... يادم مي آيد در مقر ستاد جنگ هاي نامنظم در دانشگاه جندي شاپور اهواز بوديم، به يکباره ولوله اي سر گرفت و ماشين دکتر بدون سردار از دهلاويه بازگشت و آنروز من همه آمال و آرزوهايم در جنگ را بر باد رفته ديدم و اشک حسرت ريختم و تنها از خدا خواستم در سرتاسر عمرم بتوانم براي يک لحظه هم که شده همانند او زندگي کنم.



   يزدان پناه ،   تهران
با سلام ــ مطلبي را در مورد دکتر شريعتي که توسط آقاي ابطحي نوشته شده بود ديدم فکر کردم آن را ثبت کنم که نوشته اي زيباست و آن اين است : دکتر شريعتي، نياز هميشگي . در اوائل نوجواني با نام دکتر شريعتي آشنا شدم. دشمنان آن روزش که تقريباً بخشِ اعظم روحانيت بودند او را به ما شناساندند. جوانان پرشورِ عدالت خواه ديني ايرانِ آن روز که نمي خواستند به تنها مکتب مطرح، کمونيزم يکي تاز، دل ببندند، شور عدالت خواهي و آرمانگرايي ديني خود را در مکتب شريعتي يافتند. او حماسه انقلابي گري را از لابلاي تاريخ اسلام بيرون مي آورد و به جامعه جوان عرضه مي کرد. مثل همه انقلابيون از دو سو مورد تهاجم قرار گرفت، از يکسو بي دينان ايراني، اعم از کمونيست و روشنفکر ضد دين او را به باد انتقاد گرفتند و از سوي ديگر با صدايي بلندتر ارتجاع متحجر ديني و متوليان سنتي دين به او حمله آغاز کردند و سخت هم از همه ابزارهاي تحريک احساسات بهره بردند. چه روضه ها خواندند و چه منبرها رفتند و چه کتابها عليه او قلمي کردند. دکتر شريعتي اينقدر به راه برتر خود اعتقاد داشت که نگذاشت در اين ميانه دو لبه تيز قيچي بي دينان و متحجران نابود شود و در تاريخ ايران به عنوان فکر ماندگار، هميشه جاويد است و خواهد ماند. ** چهلم دکتر شريعتي را در مسجد ملا هاشم مشهد برگزار کردند. به خوبي به ياد دارم همراه شهيد هاشمي نژاد به مراسم رفتم. آخر مجلس بود. آقاي هاشمي نژاد برگشت. من به داخل مسجد رفتم. آقاي خامنه اي آن روز و مقام معظم رهبري امروز در مسجد بودند، کنار استاد محمد تقي شريعتي. صداي لرزان پدر که در مرگ فرزندش صحبت مي کرد هنوز در گوشم طنين انداز است. ** چند سال پيش يکبار تحقيق تاريخي!!! کردند و کتاب نوشتند که شريعتي عامل ساواک بوده است. در همان سالها در يک سخنراني در دانشگاه تهران گفتم با اين ادعاهاي واهي سعي نکنيد ساواک را براي نسل بعد از انقلاب تبرئه کنيد. شريعتي آنقدر بزرگ بود که اگر با جايي همکاري مي کرد آنها تبرئه مي شدند. جنايات ساواک را با اين تحقيقات!! کم رنگ نکنيد. ** شريعتي همچنان نياز امروز ماست. اگرچه دوران انقلابي گري تقريباً سپري شده است ولي نگاه مترقي به دين، امروز بيش از هرزمان ديگر نياز ما و دنياي ماست. چيزي که متحجران هنوز هم از آن سخت واهمه دارند. شريعتي سمبل اسلام مترقي بود. ياد و نامش پاينده باد.



   يزدان پناه ،   تهران
با سلام ــ مطلب ذيل در سايت بازتاب بتاريخ ۲تيرمه ۱۳۸۳ در مورد دکتر شريعتي آمده است **** سقايي تشنه‌كام از كوير **** يادي از مرحوم دكتر علي شريعتي ***** امراله قاضي amir_ghazi22@yahoo.com 29 خرداد امسال، بيست‌وهفتمين سالگرد درگذشت دكتر علي شريعتي است. دكتر شريعتي از جمله انديشمنداني است كه هم در حيات و هم پس از مرگش، از سوي جناح‌ها و گروه‌هاي مختلف و با گرايش‌هاي متفاوت و با تهمت‌هاي گوناگون، مورد بي‌مهري مفرط قرار گرفت. به گفته خودش، در عربستان در كنفرانس انديشمندان مسلمان، هنگامي كه چكيده سخنراني او را پيش از ايراد سخنراني ملاحظه كردند، به دليل دفاع افراطي وي از اهل بيت، از سخنراني او ممانعت به عمل آوردند و در همان زمان در كشور خودمان كساني كه ديدگاه‌هاي اورا با منافع خود در تضاد مي‌ديدند، به بهانه عدم اعتقاد او به تشيع، او را آماج تهمت‌هاي ناروا قرار مي‌دادند. پس از انقلاب نيز اين روند به شكل‌هاي متفاوتي ادامه پيدا كرد. از يك سو متحجرين به نقد مغرضانه آثار وي پرداختند و از ديگر سو، بعضي از گروه‌ها و افراد براي جبران عقده‌هاي فروخورده خويش با دفاع مزورانه و مفرطانه خود از ديدگاه‌ها و نظريات دكتر اين فرصت را در اختيار منتقدان غيرمنصف دكتر قرار دادند تا بيش از پيش بر عليه وي بشورند و عقده‌گشايي نمايند. او كه خود معتقد بود، «دفاع بد، بيش از حمله براي كوبيدن حقيقت مؤثر است» اين بار خود قرباني اين شيوه شد. در ادامه، ضمن آرزوي سعادت براي حق‌باوران و حق‌خواهان، ديدگاه برخي از شخصيت‌ها را در مورد وي بيان مي‌كنم: حضرت آيت‌الله‌ خامنه‌اي، رهبر انقلاب: مرحوم شريعتي، مهم‌ترين كارش اين بود كه تفكر و انديشه اسلامي را در سطح جوان‌ها به صورت وسيعي مطرح كرد. به نظر من، نقطه شروع يك تحرك همگاني در بين جوانان از روزي است كه شريعتي پا در ميان كار تبليغات اسلامي گذاشت... البته نسبت به بعضي از شخصيت‌هاي روحاني ايشان خيلي اظهار علاقه داشتند و نسبت به «امام» به صورت عاشقانه‌اي اظهار علاقه مي‌كردند. آيت‌الله‌ طالقاني: شريعتي در دوره‌اي كه «اسلام زنده‌باد» گفتنش جرم بود، شروع كرد و جوان‌ها را جذب كرد. *** شهيد مطهري: به آينده شما از نظر روشن كردن نسل جوان به حقايق اسلامي اميدوارم. خداوند مثل شما را فراوان فرمايد. محمدرضا حكيمي: شريعتي توانست انقلاب را نيرويي عظيم بخشد و توده‌هاي وسيع جوان را در جبهه اسلام قرار داده به حرك درآورد. حجت‌الاسلام هاشمي رفسنجاني: شريعتي از جمله افرادي است كه واقعا به اين نهضت خدمت كرده است و فعاليت‌هاي ايشان در جندين ساله اخير بر قشر وسيعي از كساني كه ما به آنها دسترسي نداشتيم اثر داشته و آنها را به ميدان كشانيد. شهيد چمران: اي علي، تو نماينده بحق محرومين و زجرديدگان تاريخي و من ناله دردمندان را از حلقوم تو مي‌شنوم ... و من مي‌گويم كه دكتر شريعتي، سير تكاملي مبارزه در راه حق و عدالت را 70 سال به جلو برد. پروفسور حامد الگار: دكتر شريعتي به انقلاب غناي فكري بخشيده كه پس از مرگ نيز همچنان چنين نقش ايفا خواهد كرد. حجت‌الاسلام دعايي: من معتقدم همين تخطئه نكردن و برخورد منفي نكردن امام(ره) با مرحوم دكتر، چون امام اگر چيزي را مخالف دين تشخيص بدهند ضرورتا بايد اعلام كند، هيچ ملاحظه‌اي هم ندارد با هيچ‌كس و اين نحو برخورد با آن نحو ديگر كه بسياري از افراد در داخل تخطئه مي‌كردند، خودش قابل تأمل است و اهميت دارد. امام موسي صدر: دكتر شريعتي نقش ارزنده‌اي در آگاه كردن و جهت دادن نسل جوان داشت و از جمله آن جوانان، طلاب جوان حوزه‌ها بودند كه يقينا قدرشناس هستند نسبت به دكتر. شهيد بهشتي: مرحوم شريعتي خودش تجلي يك پويش و يك حركت تحول‌دار بود



   . ،   .
دکتر علی شریعتی در بخشی از وصیت های خود به فرزندش احسان آورده است: و آخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم و از آن میان بخصوص روشنفکران و از این میان بالخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی توانسته اند به سادگی مقامات حساس و موفقیتهای سنگین بدست آورند. اما آنچه را در این معامله ازدست می دهند بسیار گرانبهاتر از آن چیزیست که به دست می آورند که شرافت مرد اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش نمی کند. دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم وآن « متن مردم » است و پیش از آنکه به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایش مان زبان آنها را از یاد برده ایم و این بیگانگی قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاشهای ماست. تو می توانی هرگونه بودن را که بخواهی باشی انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهار چوب حدود انسان بودن محصور است . با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد وگرنه دیگر از« آزادی وانتخاب» سخن گفتن بی معنی است می بینیم در این زندگی مصرفی واین تمدن رقابت و حرص وبر خورداری همه چیز دارد پایمال می شود.انسان در زیر بار سنگین موفقیتهایش دارد مسخ می شود.علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل می کند. تو هرچه می خواهی باشی باش ....اما انسان باش.

مجموعه آثار 1 ، صفحه 245و246



   . ،   .
وصي دكتر علي شريعتي





محمد اسفندياري
هرگز باور نمي كنم كه سالهاي سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. يك كاري خواهد شد.
زيستن مشكل شده است... چه خيال انگيز و جانبخش است اينجا نبودن.شريعتي
سه تن از سرآمدان نهضت اصلاح ديني در جهان اسلام عبارتند از: سيد جمال الدين اسدآبادي، دكتر محمد اقبال لاهوري و دكتر علي شريعتي.
در اين مختصر حتي نمي توان به مختصري از انديشه هاي اصلاحي دكتر شريعتي و نقش او در پيروزي انقلاب اسلامي ايران اشاره كرد. نيز آنچه مرا از اين كار معاف مي دارد، اين است كه مخالفان شريعتي نقش او را در پيروزي انقلاب و جذب جوانان به دين انكار نمي كنند و جملگي برآنند كه وي شخصيتي استثنايي و فراعادي بود.
دكتر شريعتي در سال ۱۳۱۲ به دنيا آمد و در سال ۱۳۵۶ (هنگامي كه ۴۴ سال داشت)، در گذشت. پنج سال آخر عمر خويش را در زندان بود يا خانه نشين. عمده فعاليت هاي علمي او از سال ۱۳۴۷ بود تا سال ۱۳۵۱؛ يعني ميان ۳۵ تا ۳۹ سالگي. آثار وي بيش از پانزده هزار صفحه است و عمده آنها نيز حاصل همان سالهاست؛ يعني همان پنج سالي كه در موسسه حسينيه ارشاد به تدريس و سخنراني مي پرداخت.
از همين جا مي توان دريافت كه او پديده اي استثنايي وعديم المثال بود. وي در طي پنج سال، هزاران صفحه كتاب پديد آورد و ملتي را تكان داد؛ آن هم پنج سال از دهه چهارم زندگي اش و هنگامي كه به چهل سالگي نرسيده بود. بنابراين اگر بخواهيم افرادي را با دكتر شريعتي مقايسه بكنيم، بايد اين سالهاي عمرشان را با او مقايسه كنيم. نبايد شريعتي چهل ساله را با فلان متفكر، در شصت سالگي، مقايسه كرد. هرچند در چنين مقايسه اي هم مي نگريم كه بسياري از همان متفكران بزرگ پيش از چهل سالگي چندان كاري عرضه نكردند و اغلب آثارشان براي پس از چهل سالگي است و همگي از شريعتي كارنامه كم برگ وبارتري دارند.
دكتر شريعتي مي دانست كه رژيم شاه وجود او را در حسينيه ارشاد برنمي تابد از اين رو به شتاب مي گفت و مي نوشت و عرضه مي كرد و مجال بازنگري و بازنويسي و تحقيق كافي نداشت. چنين هم شد و در آن حيص و بيص، حسينيه ارشاد در سال ۱۳۵۱ بسته شد و شريعتي خانه نشين و زنداني گرديد و سرانجام در سال ۱۳۵۶ به شهادت رسيد.
بديهي است كه «كارها به صبر برآيد و مستعجل به سر درآيد.» و شريعتي مستعجل، كه در آن محيط خفقان آور مجال تحقيق آكادميك نيافته و فقط فرياد كشيده بود، در پاره اي موارد به سر درآمد و در خطابه ها و نوشتارهايش خبط و خطا كرد. اين، نه كشف من است و نه كشف مخالفان دكتر شريعتي، بلكه همو دريافته بود كه گاه لغزيده است و آن لغزش ها بايد اصلاح شود.
چاره اين بود كه شريعتي زاويه بگيرد و در گوشه اي بنشيند و آثارش را بازنگري كند و از خطاها بپيرايد. اما اميد نداشت كه اين مجال را بدو دهند. نيز اميدي به ادامه حيات نداشت؛ چنانكه در وصيتنامه اش به اين موضوع اشاره نموده و نيز در آخرين نامه اش از خويش با عنوان «شهيد شاهد» ياد كرده است. پس لازم مي نمود كه كسي را وصي خويش كند و تصحيح آثارش را به وي واگذارد. اما چه كسي؟ مدتي زمزمه اين سخن مي رفت و عده اي از اعلام مايل بودند كه اين افتخار به آنان داده شود و نامشان در كنار نام علي شريعتي و به عنوان وصي او، قرار بگيرد. در آن ايام و در ميان آن همه اعلام، از تنها كسي كه سخن نمي رفت، استاد حكيمي بود. و دكتر شريعتي تنها كسي را كه برگزيد، استاد حكيمي بود.
دكتر شريعتي از سالها پيش استاد حكيمي را مي شناخت. با او در مشهد، ازجمله در كانون نشر حقايق اسلامي (پايگاه فرهنگي پدرش)، آشنا شده بود. همچنين مقدمه اي، به زبان فرانسه، بر كتاب سرود جهش ها (نخستين تأليف استاد حكيمي، در سال ۱۳۴۳)، نوشته بود. حساسيت ها و دغدغه هاي استاد حكيمي را درباره امامت و عدالت، و نظريات انتقادي اش را درباره دين موجود و روحانيت موجود مي دانست. خلاصه اينكه دكتر شريعتي تير درتاريكي نينداخت و رجما بالغيب استاد حكيمي را به عنوان وصي خويش برنگزيد.
باري، دكتر شريعتي در آذر ۱۳۵۵ (هفت ماه پيش از مرگش)، وصيتنامه اي خطاب به حكيمي نوشت و او را وصي شرعي خود قرار داد. اين وصتينامه با اين عبارت آغاز مي شود: «برادرم، مرد آگاهي و ايمان، اخلاص و تقوي، آزادي و ادب، دانش و دين، محمدرضا حيكيمي»، و در آن آمده است:
در اين فصل بد، كه هر خبري مي رسد شوم است و هرچه روي مي دهد فاجعه و «هر دم از نو غمي آيد به مبارك بادم»، نام شما بر اين دو يادنامه براي من يادآور آن آرزوي ديرينه و شيرين بود كه همچون صدها هزار آرزوي ديگري، كه طوقي كرده بودم و به گردن فردا بسته بودم، در اين تركتاز زمانه گسست و به يغما رفت و آن آرزو، در يك كلمه، بازگشت شما به ميدان بود؛ ميداني كه اين چنين خالي مانده است...
اين وصيتنامه مهمترين انتخاب شريعتي در سراسر عمرش بود. زيرا او ثمره همه عمر و تلاشش را، كه بيش از پانزده هزار صفحه كتاب بود و در ميليون ها نسخه منتشر شده بود، يكجا به دست يك نفر سپرد و او را فعال مايشاء كرد. شريعتي در اين وصيت نامه دست وصي خود را در اصلاح آثارش باز گذاشت و هرگونه اختياري را بدوداد تا هرچه مي خواهد، بكند. بنابراين وصي او به استناد اين وصيتنامه مي توانست تصرفات بسياري در آثارش كند و آنها را به كلي دگرگون سازد.
از اينجا مي توان دريافت كه دكتر شريعتي به رأي و نظر استاد حكيمي بسيار اهميت مي داد و آن را صائب و منصفانه مي دانست. با اينكه مي دانست ممكن است حكيمي پاره اي از افكارش را نادرست بداند، اما نظر او را بر نظر خود مقدم داشت و راه را بر انتقادهاي او گشود.
باوجود اين، استاد حكيمي چنين نكرد و به ويرايش علمي آثار شريعتي نپرداخت و آثار او، چنانكه بود، منتشر شد و مي شود. چرا؟ پاسخ آنرا از زبان حكيمي بخوانيم و از گمانه زني بپرهيزيم. وي در پاسخ به اين پرسش كه چرا آثار دكتر شريعتي را اصلاح نكرده ايد، گفت: من اشتباهي كه شخصيت شكن باشد و عقايد دكتر شريعتي را زير سئوال ببرد، در آثار دكتر نديدم.
كتمان نمي كنم كه استاد حكيمي در گفت وگويي با نويسنده اين كتاب مي فرمود: چنين نيست كه كتاب هاي شريعتي هيچ نيازي به تصحيح نداشته باشد. خود وصيتنامه حاكي از اين نياز است. اما دريغا كه من به عمل كردن بدين وصيتنامه موفق نشدم. ازجمله به دليل همكاري در تأليف كتاب الحياه كه از همان سالها شروع شد و هنوز هم تمام نشده است. از طرفي در آن سالها لازم بود كتاب هاي دكتر شريعتي هرچه سريعتر و وسيعتر در دسترس نسل جوان و دانشگاهي قرار گيرد و اين كار، با دقتي كه براي تصحيح لازم بود، سازگار نبود و چه بسا خلاف تكليف بود.
البته چون از استاد حكيمي كتاب هاي متعددي منتشر شده است، مي توان از لابلاي آنها نظريات او را با نظريات دكتر شريعتي مقايسه كرد و دانست كه او درباره افكار شريعتي چه سان قضاوت مي كند. وي در بحثي زير عنوان «دكتر علي شريعتي فرياد مجسم رابطه مذهب با زمان»، از او چنين سخن گفته است:
دكتر شريعتي سه نياز مرتبط را، بخوبي، درك كرد:
۱. نياز مذهب به انطباق با زمان؛
۲. نياز جامعه به داشتن پايگاه مذهبي؛
۳. نياز تحقق اين دو به نسل جوان.
دكتر شريعتي پس از درك اين سه نياز، به صورتي جدي، با داشن مايه هاي مهم، چون اطلاع وسيع از مسايل تاريخ و جهان معاصر، قدرت تحليل نيرومند، هوش سرشار، نبوغ فكري و ادبي، تخصص در جامعه شناسي و خلوص انديشه ، به موفقيتي عظيم دست يافت و توانست انقلاب را نيرويي عظيم بخشد و توده هايي وسيع از نسل جوان را در جبهه اسلام قرارداده، به حركت درآورد.
... من هم به برخي از ملاحظات، كه درباره پاره اي از نظرهاي ايشان هست، توجه دارم. اما اين ملاحظات از ارزش عظيم كار او... نمي كاهد و بزرگداشت ما را در برابر حق انقلابي او در فرهنگ اسلامي و شناخت شيعي ناروا نمي سازد.
استاد حكيمي در جايي ديگر، بي آنكه تصريح به نام دكتر شريعتي كند، به او و برخي مخالفت ها با او، اشاره كرده است. سخنش خواندني است و هنوز موضوعيت دارد:
گاه اتفاق مي افتد كه برخي از متفكران و مصلحان و روشن روانان و صلاح انديشان مذهبي مي خيزند تا به بازسازي اذهان، در بعد مذهبي، دست يازند و تطهير زمان و تهذيب جامعه را كاري كنند؛ اما اندوها كه اين گونه آگاهان مقدم را مي كوبند. و مي شودكه در اين كوبيدن، با دشمن همدست و همداستان شوند؛ برخي به عمد و براي از دست ندادن چيزهايي، و برخي از سر جهل و ندانستن و انحطاط فكر و ابتذال انديشه و فاقدبودن افق فكري و شعور مرامي و درك اصيل مذهبي.
و البته يكي از عوامل اين درافتادن با روشنفكران و كوبيدن آنان، چنانكه روشن است، عدم سنخيت است و درك نكردن و نرسيدن به سطح انديشگي آنان و جهل به مسائل و مقارناتي كه آن متفكران و مصلحان، آن مسائل و مقارنات را مي دانند، بلكه لمس مي كنند. جاي تأسف بسيار است كه برخي «عوام ذهنان»، به نام دفاع از مذهب و عقيده، دست به اين كار مي زنند و اين زيان بزرگ، يعني صدمه زدن به متفكران مذهبي را، باعث مي شوند. و به جاي اينكه از چنين كساني تقدير كنند، در كار آنان تخريب مي كنند؛ درصورتي كه مي توان، بلكه بايد، به سوي آنان شتافت و نواقص كارشنان را برطرف ساخت و اگر در مسأله اي، ازنظر ديد جوهري مذهب، اشتباه كرده اند، كه هركسي اشتباه مي كند، آنان را توجه داد و با ذكر وجه صحيح و منطقي موضوع و توجيه مناسب و قابل قبول آن، به غائله پايان بخشيد. اما اگر غير از اين شود و در چنين امر حساسي مردم عوام و، حتي، رجاله دخالت داده شوند، اين رفتار باعث اشاعه كينه و دشمني و پراكندگي و بدبيني در گروه هاي مختلف ديني و اجتماعي مي شود و كار به تفسيق و تكفير مي كشد و هركه هر كه مي شود و كار به جايي مي رسدكه در مسائل عاليه و تخصص طلب، هر رهگذري دخالت كند و هوار بر آورد...
و اينكه در بالا «عوام ذهنان» تعبيركردم، براي اين است كه اين گونه كسان، كه مورد اين گفت وگويند، ممكن است تحصيلاتي هم داشته باشند و، به اصطلاح، «ملا» باشند و... اما ذهنا عوامند و عامي.
ناگفته نماند كه در شهريور ۱۳۵۶، چندماه پس از شهادت دكتر شريعتي، به اهتمام دكتر كاظم سامي، از دوستان ونزديكان شريعتي، كتابي منتشر شد تحت عنوان يادنامه دكتر علي شريعتي به مناسبت چهلم او. اين اثر نخستين كتابي بود كه در بزرگداشت شريعتي به چاپ رسيد و مشتمل بر چند مقاله، از چند نويسنده (بدون ذكر نام)، بود. ازجلمه شامل مقاله ستايش آميزي بود با عنوان «روحي كه همواره در ميان ماست» كه از استاد حكيمي است.
در اين مقاله نظر دكتر شريعتي درباره روحانيت و تقسيم آن به سه گروه، تبيين شده و تصريح گرديده است.
دكتر شريعتي انساني بزرگ، مسلماني مجاهد، شيعه اي خالص و مخلص و داراي سوز و شور معروف تشيع، علي شناسي آگاه و پرخاشگري بيداركننده و مبارزي آشتي ناشناس و متفكري عميق و وجداني بيدار بود و فريادي كه تا جاودان طنين افكن است... اين مبارز آگاه علوي، سالهاي سال، از كران تا كران ايران و ديگر كشورهاي اسلامي و هر جاي جهان، كه جوانان مسلمان باشند، خود را مي نمايد و در وجدان زمان و پيكر تاريخ حاضر است... به آنان الهام مي بخشد، آرمان مي دهد، حماسه مي آموزد و در آنان آگاهي و ايمان و جهاد مي آفريند.
همچنين چندي پس از شهادت شريعتي، به كوشش سيد محمد مهدي جعفري، و با همكاري استاد حكيمي، كتابي با عنوان عقيده عرضه شد كه شامل گزيده اي از آثار و افكار شريعتي بود و در آن عقيده اش به اسلام و تشيع و ولايت و روحانيت علوي، بخوبي، نشان داده شده است. اين كتاب در پاسخ به تكفيرهاي شريعتي بود و در ابهام زدايي از افكار او و خنثي سازي اتهامات مخالفانش بسيار كارگر افتاد و از آن فراوان استقبال شد.
در پايان اين بحث به نكته اي، كه موجب شگفتي فراوان است، بايد اشاره كرد و آن، اينكه وصيتنامه دكتر شريعتي سالها منتشر نشد. نه در ضمن مجموعه آثار او آمد ونه استاد حكيمي در ضمن آثارش آورد.
چند ماه پس از نگارش اين وصيتنامه، دكتر شريعتي در گذشت و چندماه پس از آن، دفتر تدوين و تنظيم مجموعه آثار دكتر شريعتي، شكل گرفت و آثار او را بتدريج منتشر كرد. مسئولان مجموعه آثار از استاد حكيمي خواستند كه اين وصيتنامه را براي انتشار در اختيار آنان قراردهد، اما او از اين كار خودداري كرد. هيچكس نسخه اي از آن را نداشت و استاد حكيمي نيز آن را منتشر نمي كرد. در محافل نزديك به شريعتي همواره سخن از وصيت او به استاد حكيمي بود، اما كسي متن آن را نديده بود.
استاد حكيمي نمي خواست از قبل دكتر شريعتي بلندآوازه شود. در آن ايام نام شريعتي بر در و ديوار خيابان ها نقش بود و آثارش در شمارگان صد هزار به فروش مي رفت و نه تنها كتابفروشي ها، كه روزنامه فروشي ها نيز آن را عرضه مي كردند و مردم براي خريد صف مي كشيدند. پس كافي بود تا مردم بدانند وصي دكتر شريعتي كيست و آثار او را نيز، چون كاغذ زر، ببرند و بزرگش دارند. اما استاد حكيمي چنين نخواست و وصيتنامه را منتشر نكرد و به هيچ روي، خود و آثار خود را به چنين امري نيازمند نمي ديد. نيز به نشر آن همه تجليل از خود، كه بر قلم دكتر شريعتي جاري گشته بود، راضي نگشت، تا اينكه نشر وصيتنامه، به دلايلي، لازم آمد.
دكتر سيد محمد مهدي جعفري، از رهياران ونزديكان دكتر شريعتي، كه نخستين بار متن كامل وصيتنامه را منتشر كرد، در اين باره مي گويد: طي سال هاي اخير، علي رغم اصرار و ابرام بسياري از دوستداران دكتر شريعتي، آقاي حكيمي از انتشار متن وصيتنامه او خودداري كرد. و علت آن، با توجه به محتواي وصيتنامه، كه شامل ستايش از آقاي حكيمي نيز هست، فروتني و شكسته نفسي فوق العاده ايشان است.

سه شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۱۵- Nov. 4, 2003



   . ،   .
وصيت نامه دكتر علي شريعتي به محمد رضا حكيمي

عزيزتر از كودكانم

اشاره:




در آذرماه ۱۳۵۵، دكتر علي شريعتي، پس از سال ها تفكر، نويسندگي، سخنراني و بحث و تدريس در آستانه هجرتي دوباره بود؛ هجرتي بدون بازگشت. در دي ماه ۱۳۵۵ و در آخرين ساعات شب، شريعتي در منزل حاج حسين مهديان و در پايان يك ميهماني كوچك، در ميان پله هاي راهرو، چند ورق تاشده را از جيب كتش بيرون آورده و به استاد محمدرضا حكيمي مي دهد. چندي بعد به انگلستان پرواز مي كند و ديگر از اين سفر بازنمي گردد. كاغذهاي تا شده، وصيت دكتر شريعتي است درمورد آنچه كه خود آن ها را «عزيزتر از كودكانم» ناميده است: حدود دويست اثر، از مقاله و كتاب و نامه و ترجمه.
همشهري چاپ اين وصيت نامه و در كنار آن مقاله «وصي دكتر علي شريعتي» نوشته محمد اسفندياري، پژوهشگر را گامي در شناخت اين دو ستاره درخشان مي داند.
وصيت شرعي
مشهد- آذرماه ۱۳۵۵، علي سربداري
برادرم، مرد آگاهي و ايمان، اخلاص و تقوا، آزادي و ادب، دانش و دين، محمدرضا حكيمي.
دراين فصل بد، كه هر خبري مي رسد، شوم است و هر چه روي مي دهد، فاجعه و «هردم از نو غمي آيد به مباركبادم» نام شما بر اين دو «يادنامه» * براي من ياد آور آن آرزوي ديرينه و شيرين بود، كه همچون صدها هزار آرزوي ديگري كه طوقي كرده بودم و به گردن فردا بسته بودم، دراين تركتاز زمانه گسست و به يغما رفت و آن آرزو، در يك كلمه بازگشت شما به ميدان بود. ميداني كه اينچنين خالي مانده است و در پيرامون، نسلي عاشق و تشنه ونگران، ايستاده و چشم انتظارتا مگر در برابر اين «غوغا» روياروي اين دن كيشوت ها و شومن هاي شبه هنري و شبه سياسي و شبه مذهبي واين همه خيمه شب بازي ها كه در مسجد و ميخانه برپاست و كارگردان همه يكي است، سواري بيرون آيد، شمشير علي در دست و زبان علي در كام ودلي گدازان از عشق وسري بيدار از حكمت و سپر گرفته از تقوي و برگذشته از اُحُد و خندق و صفين وصحراي تَفَ و چمنزار سرخ عذرا، و با ابوذر در ربذه بسر برده و با هزارها قرباني خلافت اموي و عباسي و سلطنت غز و مغول وسلجوقي وغزنوي و تيموري و ايلخاني... در سياهچالهاي دارالاماره هاي وحشت، شكنجه ها ديده و در آوردگاههاي خون و خيانت صليبي ها شمشيرزده وخط كبود شلاق استعمار تاتارهاي مسيحي و آدمخوارهاي متمدن را در اين قرنهاي غارت و خواب، برجان وتن خويش تجربه كرده و پرچم رسالت خونخواهي هابيل برسردست و كوله بار آگاهي و رنج انسان برپشت، راه سرخ شهادت را در طول اين تاريخ طي كرده وداغ فلسطين و بيت المقدس و سينا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده و اينك، برسيماي وارث آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد و علي و حسن و حسين و... به مثابه يك «امت» - چون ابراهيم - قلم را تبركند و بت هاي نمرودي اين عصر، عصر جاهليت جديد را بشكند و از عزيزترين ارزش هايي كه بي دفاع مانده اند و آن همه يادهايي قدسي كه دارد فراموش مي شود و اين ميراث گران وگرامي كه دسترنج نبوغها و جهادها و شهادتهاي تمامي تاريخ ماست بر باد مي رود، قهرمانانه دفاع كند، بياد آوردونگاه دارد.
عليرغم «اين سموم كه برطرف بوستان ما مي گذرد» ، هنوز بوي گل و رنگ نسترن هست، هنوز نسل جوان كه همه توطئه هاي استعمار فرهنگي براي پوچ و پليد و بيگانه كردن وي بكار مي رود، تب وتاب حق پرستي را دارد و براي مقابله با اين سموم كه از همه سو وزيدن گرفته، يادآور همداستاني احزاب است و داستان خندق** - در جستجوي پايگاه اسلام راستين خويش اند و ايستادن بر روي دو پاي خويش، و هنوز حوزه ما - كه سيصد سال است از درون، بيمار خواب و خرافه اش كرده اند و پنجاه سال است كه از بيرون محاصره اش كرده اند و درهمش مي كوبند - استعداد معجزه آساي خويش را در خلق انسانهاي بزرگ و نيرومند و خلاق و چهره هاي تابان و تابناك انساني - حتي در عصر انحطاط و سقوط و رواج بي شخصيتي و توليد و تكثير ماسك هاي مسخره وآدمك هاي مقوائي و تكراري و همه پوك و دروغ و بي روح - نشان مي دهد و نقش انقلابي و انساني ويژه خويش را -كه جذب روح هاي عاشق و نبوغ هاي پنهان، ازاعماق محروم ترين توده هاي شهري و بيشتر روستائي است، و سپس پيرايش و پرورش آنها در چهره بزگترين مراجع علمي و فكري مردم و والا ترين رهبران و مسئولان جامعه و درخشان ترين حجت هاي زمان وآنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خويش به دست آنان - همچنان بدست دارد.
در چنين يأس و با چنين مايه هاي اميد، خاموش ماندن كسي چون شما پيداست كه تا كجا يأس آور است. درست به همان اندازه كه، اكنون شكست سكوتتان و شنيدن سخنانتان اميد بخش است.
قدرت قلم، روشني انديشه، رقت روح، اخلاص نيت، آشنائي با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندي هاي جهان و داشتن فرهنگ انساني اسلام شيعي و زيستن با آن «روح» كه ويژه «حوزه» بود، و يادگار «صومعه خالي آنروزها» و سرچشمه زاينده آن همه نبوغ ها و جهاد ها و اجتهادها و ميراث آن تمدني كه با علم و عشق و تقوي بنا شده بود، همگي در شما جمع است و مي دانيد كه اين صفات بسيار كم باهم جمع مي شوند و اين «ويژگي» آنچه را امروز «مسئوليت» مي نامند، بردوش شما سنگين تر مي سازد. و سكوت و انزوا را - به هر دليل - برشما نه خدا مي بخشايد، نه خلق.
و اما... برادر! من به اندازه اي كه در توان داشتم، و توانستم، در اين راه رفتم و با اينكه هر چه داشتم، فدا كردم، از حقارت خويش و كار خويش شرم دارم و در برابر خيلي از «بچه ها» احساس حقارت مي كنم. در عين حال، خداوند به كار ناچيز من ارزش و انعكاسي بخشيده است، كه هرگز بدان نمي ارزم. و مي بينم كه «كَمْ مِن ثَناءٍ جَميلَ لَستَ اهَلاً لَهُ نَشَرَته.» و اكنون بدترين شرايطي را كه يك انسان ممكن است بدان دچار شود، مي گذرانم و سرنوشتي جز مرگ يا بدتر از مرگ ندارم.




با اين همه، تنها رنجم اين است، كه نتوانستم كارم را تمام كنم و بهتر بگويم، ادامه دهم. واين دريغي است كه برايم خواهد ماند. اما رنج ديگرم اين است كه بسياري از كارهاي اصلي ام بهمان علت هميشه، زنداني زمانه شده و به نابودي تهديد مي شود، آنچه هم از من نشر يافته، به دليل نبودن امكانات و كمبود فرصت، خام و عجولانه و پر غلط و بد چاپ شده است. و تمامي آنرا نه بعنوان كارهاي علمي و تحقيقي، كه فريادهايي از سرد درد، نشانه هايي از يك راه، تكانهايي براي بيداري، ارائه طريق، طرح هايي كلي از يك مكتب، يك دعوت، جهات و ايده ها و بالاخره نوعي بسيج فكري و روحي در جامعه بايد تلقي كرد. آن هم در شرايطي تبعيدي، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتي كه هر لحظه اش انتظار فاجعه اي مي رفت.
آنها همه بايد تجديد نظر شود، از نظر علمي غني شود و خورشت بخورد، غلط گيري معنوي و لفظي و چاپي شود. اينك، من همه اينها را كه ثمره عمر من و عشق من است، وتمام هستي ام و همه اندوخته ام و ميراثم را با اين وصيت شرعي، يكجا بدست شما مي سپارم و با آنها هر كاري كه مي خواهي بكن.***
فقط بپذير، تا سرنوشت سختي را كه در پيش دارم، بتوانم با فراغت دل بپذيرم و مطمئن باشم كه خصومت ها و خباثت ها در محويا مسخ ايمان و آثار من كاري از پيش نخواهند برد و وديعه ام را بدست كسي مي سپارم كه از خودم شايسته تر است.
لطف خدا و سوز علي، تو را در اين سكوت سياه، به سخن آورد كه دارد همه چيز از دست مي رود، ملت ما مسخ مي شود و غدير ما مي خشكد. و برجهاي افتخار در هجوم اين غوغا و غارت بي دفاع مانده است.
بُغض هزارها درد، مجال سخنم نمي دهد و سرپرستي و تربيت همه اين عزيزتر از كودكانم را به تو مي سپارم. و تو را بخدا و... خود در انتظار هر چه خدا بخواهد.
علي.مشهد، آذر۵۵
پي نوشت ها:
* مقصود «ياد نامه علامه اميني» و كتاب « شيخ آقابزرگ تهراني» است كه در آن زمان توسط استاد حكيمي جمع آوري و چاپ شده بود. اين دو كتاب داراي مقالات عميق از فرهيختگان آن زمان بود.
** اذجآؤ كُم مِن فوقِكُم وَ مِن أسفَلَ مِنكُم وَ اِذ زاغَتِ الأَبصارُ وَ بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ. (سوره احزاب، آيه ۹)
آنگاه كه از سمت بالا و از سمت پايين بر شما تاختند، چشم ها خيره شد و دل ها به گلوگاه رسيده بود.
*** حدود دويست اثر است، از مقاله و كتاب و نامه و ترجمه كه پس از جمع آوري ترتيب تسليم آنها را بعدا خواهم داد و بهتر است كه ترتيبي دهم كه جايي محفوظ باشد و هرگاه وقتش رسيد بتوانيد در اختيار داشته باشيد..
سه شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۱۵- Nov. 4, 2003



   . ،   .
نقل از سایت بازتاب.--------------------------------------------------------------------------------
۳۰ خرداد ۱۳۸۴ -



ناگفته‌هاي خاكسپاري غريبانه شريعتي

--------------------------------------------------------------------------------
دکتر صادق طباطبايي

--------------------------------------------------------------------------------
خرداد ۱۳۸۴ -




اين روزها مصادف است با فقد پررمز معلم شهيد علي شريعتي. از من خواسته‌اند، براي خوانندگان «بازتاب» مطلبي در بزرگداشت او بنگارم و از مراودت و از آشنايي با او و نيز از توفان مجاهدت‌هاي فرهنگي او در آن دوران سياه و ستم، مطالبي را بنگارم، خاصه براي نسل امروز که تنگ‌نظري‌هاي برخي متوليان متحجر، عرصه زندگي را براي او به شدت تنگ کرده‌اند و مي‌رود که از دين و مذهب بگريزد، بازخواني انديشه‌هاي دکتر شريعتي که مبين اسلام ناب و بي‌پيرايه است، بسيار ضروري به نظر مي‌رسد.

به رغم قول مساعدي که در اين زمينه داده بودم، تحولات و جريانات روزهاي اخير تمرکز و ذوق اين کار را از من ربوده است. لذا با ذکر مقدمه‌اي در بيان احوال او به شرح خاطراتي از مهاجرت و رحلت و بزرگداشت پرحادثه و پرارج او بسنده مي‌کنم و آن وظيفه را به شرايطي ديگر و حال و هوايي ديگر موکول مي‌کنم.

در قرآن کريم مي‌خوانيم: «ان الذين آمنوا و عملوالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا»؛ آنان که ايمان آوردند و کارهاي شايسته و صالح انجام دادند، خداوند برايشان در دل اهل ايمان محبتي قرار مي‌دهد و ايشان را محبوب دل‌ها مي‌سازد.

همچنين در فرازي از فرمان حضرت امير به مالک اشتر به اين حقيقت ناب بر مي‌خوريم که: «و انما يستدل علي الصالحين بما يجري الله لهم علي السن عباده»؛ والبته صالحان را فقط به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاري مي‌کند، مي‌توان شناخت.
اگر آن آيه و اين کلام گهربار را معيار و ملاک قرار داده و به دل‌هاي بيشماري که در سوگ از دست دادن او گداختند و به مضامين بزرگاني که در ستايش مجاهدت‌هاي علمي‌، فرهنگي، ديني و انقلابي او بر زبان راندند، دقيق عنايت کنيم، آن بيان الهي و اين توصيف علي‌ابن‌ابيطالب(ع) را در معرفي بندگان صالح خدا، مصداق وجود پراثر و پرگهر آن عزيز فقيد، يافته و او را بي‌ترديد در زمره بندگان صالح خداوند خواهيم يافت.

مرحوم استاد محمدتقي شريعتي در سوگ فرزندش در جمع کساني که به دلداريش آمده بودند گفت: «هيچ‌کس نمي‌داند که در دل من چه مي‌گذرد. فقط خدا مي‌داند. روز عاشورا، وقتي مصيبت سيدالشهدا(ع) به نهايت رسيد، آمد به در خيمه که از اهل بيتش خداحافظي کند. بچه‌اش را دادند دستش، از بچه شش ماهه چطور خداحافظي مي‌کنند؟ بچه را مي‌بوسند. در لحظه‌اي که خواست او را به مادرش برگرداند، صداي تيري شنيد. بچه شروع کرد روي دست پدر به پرپر زدن. اين شدت که به نهايت رسيد، امام اين جمله را گفت: «انه يهون علي الخطب انه بعين الله»؛ اين مصيبت سنگين از آن جهت بر من آسان مي‌گردد، که در برابر چشم خدا انجام مي‌گيرد.

من به خصوص در اين مصيبت سنگين که هيچ رنج وشدتي براي من در اين عمر پر از رنج، به اين اندازه نبوده است، اين جمله امام را گفته‌ام و حال نيز باز مي‌گويم: «انه يهون علي الخطب انه بعين الله»؛ اين که انسان مي‌داند که خدا مي‌بيند، مصيبت بزرگ قابل تحمل مي‌شود.

به همين مقدمه کوتاه بسنده مي‌کنم و به ذکر چند خاطره مي‌پردازم:
روزي دايي‌ام، امام موسي صدر، طي گفت‌وگو‌ي اندرزگونه‌اي با من، تعبيري داشتند كه هميشه براي من حكم يك تيتر را داشته است! ايشان گفتند: «صادق جان! ايمان و اعتقادي ارزش دارد و منشأ اثر است، كه انسان از وراي قله علم بدان بنگرد!». بعد اضافه كردند: «يك وقتي هست كه يك اعتقاد قلبي داري، اما قله‌هاي علم را نپيموده‌اي! يك وقتي هم هست كه وارد دنياي علم مي‌شوي و به سؤال‌هاي «چرا»، «اما» و «چگونه» برخورد مي‌كني! اغلب افراد چون از يافتن پاسخ ناتوان هستند، مايوس مي‌شوند. سؤال را كنار مي‌گذارند! بنابر اين يا به دين پشت پا مي‌زنند و يا در دوران بي‌تفاوتي و شك باقي مي‌مانند! اگر در اين دوراني كه انسان به شك مي‌رسد، كه شك بسيار ارزنده‌اي هم هست، تلاش كند كه آن شك را در خود تقويت و نهايتا" به يقين تبديل نمايد، اين يقين برخاسته از شك، خيلي راهگشا خواهد بود! به خصوص اگر وقتي كه آدم به بالاي قله علم بيايد، دست دين خود را بگيرد و به بالا بكشاند! ديني كه از اين بالا عرضه شود يك چراغ فروزان و همان «مصباح الهدايه»‌اي است كه مي‌گويند!».
بعد هم گفتند: «من خيلي خوشحال هستم كه تو را در اين راه مي‌بينم! اگر در اين زمينه از من هم كمكي بر مي‌آيد، دريغ نخواهم كرد».

آقاي صدر نسبت به دكتر شريعتي هم از همين زاويه «منشأ اثر بودن» مي‌نگريستند. ايشان «بردن مذهب به دانشگاه» و «از قله علم به دين نگريستن» را ارزشمند مي‌دانستند. به همين جهت هم به كار دكتر شريعتي به ديده تقدير مي‌نگريستند. يادم هست كه گاهي اوقات، نسبت به مطالبي كه عده‌اي برعليه شريعتي عنوان مي‌كردند مي‌خنديديم. آقاي صدر مي‌گفتند كه يكي از امتيازات دكتر شريعتي اين است كه مخالفينش مغرض و بي‌سواد هستند. به هر حال ايشان از اين زاويه به دكتر شريعتي مي‌نگريستند.

در اينجا بي‌مناسبت نمي‌بينم به جريان ملاقات آقاي صدر با دكتر شريعتي اشاره کنم! در آن مقطع، يعني سال‌هاي 56ـ1355 انجمن‌هاي اسلامي‌ دانشجويان در اروپا به يك قدرت دانشجويي سياسي و مذهبي قوي تبديل شده بودند. به همين جهت، هجرت دكتر شريعتي به خارج از كشور، مي‌توانست در آن شرائط خيلي منشاء اثر باشد. بسياري از دوستان ايشان، از جمله دكتر حبيبي يا دكتر چمران نيز در خارج از کشور بودند. تلاش امام صدر اين بود كه با تأسيس «حسينيه ارشاد در تبعيد» و تلاش دكتر شريعتي، يك پايگاه علمي ـ مذهبي در پاريس يا لندن به وجود آورند. حتي در راه كه از بوخوم به پاريس مي‌رفتيم، تأكيد داشتند كه اين كار هرقدر هزينه لازم داشته باشد، با همكاري و همت دوستان دكتر در ايران و نيز لبناني‌هاي مهاجر در آفريقا، آن را تأمين خواهند كرد. بنابراين زمينه اين ملاقات از اين قرار بود. جلسه‌اي كه تشكيل شد، بيشتر جنبه تعارفات اوليه و تشويق و تحسين داشت. فرض بر آن بود كه مدتي زمان نياز هست تا دكتر مستقر گردد، خانواده‌اش به او ملحق شوند و در نتيجه آرامش روحي پيدا كند. در آنجا قرار گذاشته شد تا جلسات ديگري نيز برقرار گردند كه متاسفانه تقدير يار نبود و دكتر چند روز پس از آن به طرز مرموزي در انگليس درگذشت.

از وفات دكتر هم ايشان خيلي افسرده شدند. بايد دانست كه براي انتقال جنازه دكتر به زينبيه(ع) و همچنين مراسم هفتم و چهلم دكتر در لبنان، امام صدر سنگ تمام گذاشتند. بايد گفته شود كه بعد از اعلام وفات دكتر، رژيم شاهي ورق را ناگهان برگرداند و در نظر داشت با تجليل و احترام خاصي جنازه دكتر را به ايران بياورد. اين مطلب را در متن و فحواي روزنامه‌هاي آن روز ايران مي‌توان ديد. رژيم در واقع مي‌خواست وانمود كند كه او مورد قبول و حمايت نظام شاهنشاهي است. بلكه تأثير كلام او را در جوانان و انقلابيون از بين ببرد. در لندن هم سفارت ايران در خواست كرده بود جنازه را تحويل بگيرد و به عنوان متولي يك ايراني كه در آنجا فوت كرده است وارد كار شود. اقدامات ما هم مي‌رفت تا بي‌ثمر شود که با احسان، فرزند دكتر كه در آمريكا بود، توانستيم ارتباط برقرار كنيم. خوشبختانه او در همان روز‌ها وارد 18 سالگي شده بود. قرار شد تلگرافي به پزشك قانوني لندن مخابره کرده و از آن‌ها بخواهد تا آمدن او جنازه را در سرد خانه نگاه دارند و به كسي تحويل ندهند.

ابتدا تلاش ما اين بود كه جنازه را به نجف ببريم ولي رژيم عراق را برادران ما در عراق خصوصا آقاي دعايي نتوانستند راضي كنند و آنها نمي‌خواستند با شاه روابطشان را تيره كنند. لذا با آقاي صدر تماس گرفتيم، ايشان گفتند به سوريه بياييد و همين کار را هم کرديم.
در مورد تشييع جنازه دکتر در لندن در کتاب خاطراتم به تفصيل پرداخته‌ام. لذا در اينجا اجمالا مي‌گويم که به شدت نگران بوديم مبادا از ساواک رودست بخوريم. چون احتمال مي‌داديم ايادي ساواک با همدستي پليس انگليس جنازه را بربايند.

در مراسم تشييع جنازه دکتر شريعتي، اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي ‌دانشجويان در اروپا يک بسيج عمومي‌ و سراسري از تمامي‌ دانشگاه‌هاي اروپا در لندن ترتيب داده بود. به طوري که مراسم تشييع به يک تظاهرات عظيم ضدرژيم سلطنتي ايران تبديل شده بود.اجتماع عظيم دانشجويان به صورت صفوف منظم چهارنفري به دنبال جسد دکتر که در آمبولانسي حمل مي‌شد، از خيابان‌هاي بزرگ و مهم لندن با طنين بلند «الله‌اکبر» و «لااله‌الاالله» عبور مي‌کرد. در مسير راه، اطلاعيه‌هايي در معرفي دکتر شريعتي و تشريح اوضاع سياسي ايران به زبان انگليسي به مردم و تماشاچيان داده مي‌شد. پليس‌هاي محافظ نيز سوار بر اسب‌هاي تنومند، دو طرف صفوف راهپيمايان را اسکورت مي‌کرد.بالاخره پس از رسيدن به ميدان نزديک‌ «هايدپارک» بر جنازه نماز گزارده شد و سپس آمبولانس جنازه را به سردخانه شرکت هواپيمايي سوريه منتقل کرد. در تمامي ‌مسير حرکت و حتي پس از آن تا سردخانه و بالاخره تا هنگام پرواز پيوسته چند تن از برادران در کنار جنازه مانده و بشدت از آن محافظت مي‌کردند.

حدود ساعت 22بود که هواپيماي جمبوجت سوري حامل جنازه دکتر و پانزده تن از همراهان او، لندن را به مقصد دمشق ترک کرد.
در فرودگاه بين‌المللي دمشق، امام موسي صدر، دکتر چمران، نماينده آقاي حافظ اسد، وزير اوقاف سوريه و نيز حجت‌الاسلام دکتر محمد مفتح که در آن موقع در دمشق بود و آقاي سيدمحمود دعايي که از نجف شبانه خود را به آنجا رسانده بود، منتظر ما بودند.
حوالي اذان صبح بود که هواپيما در دمشق بر زمين نشست.

تألم و تأثر غير‌قابل‌وصفي همه ما را در بر گرفته بود. به ميزباني وزير اوقاف سوريه و امام صدر به سالن تشريفات رياست‌جمهوري هدايت شديم. پيام تسليت آقاي «حافظ اسد» توسط وزير اوقاف سوريه به همه ما و خصوصا به احسان شريعتي ابلاغ گرديد.
همه ما مشغول صرف قهوه عربي و چاي بوديم که يکي از مأموران فرودگاه مطلبي را در گوشي به آقاي صدر گفت. لحظه‌اي بعد آقاي صدر با اشاره مرا خواستند و آهسته به من گفتند خدا کند رودست نخورده باشيد زيرا ظاهرا در هواپيما از جنازه خبري نيست و اضافه کردند بر خود مسلط باشم تا چند دقيقه ديگر که ببينيم چه اتفاقي خواهد افتاد.

صادق قطب‌زاده که متوجه جريان شده و حالت بهت و حيرت مرا تشخيص داده بود، مرا به کناري کشيد و جوياي موضوع شد. من نيز همان مطلب را براي او باز گو کردم. سخت برآشفته شد، خصوصا که او عهده‌دار حفاظت از جنازه بود.
دقايق سختي بر ما گذشت تا اين‌که صداي تلاوت آيات قرآن بلندشد. آقاي صدر به من اشاره کردند که نگران نباشيم.
بعدا معلوم شد که چون جسد موميايي شده بود، آن را در قسمت مرسله‌هاي ديپلماتيک جاي داده بودند. مأموران تخليه بار که در قسمت مخصوص حمل اجساد، جنازه را نيافته بودند موضوع را به اقاي صدر خبر دادند. زماني که براي تخليه ساير مرسله‌ها و بارها به ديگر قسمت‌ها مراجعه کردند با جعبه حاوي پيکر دکتر مواجه شدند.

بعد از انجام مراسم احترام در فرودگاه،همگي به دنبال پيکر پاک دکتر به زينبيه رفتيم. در آنجا تني چند از روحانيون مبارز مقيم دمشق و تعدادي از اعضاي انجمن اسلامي ‌دانشگاه‌هاي بيروت در انتظار ما بودند.
به امامت آقاي صدر، نماز بر ميت خوانده شد و سپس جنازه بر دوش حاضران تا آرامگاه مورد نظر تشييع گرديد.

حال و روزگار عاطفي ما در آن لحظات قابل بيان نيست. به ياد دارم که دفن جسد به دليل قرائت دعاهاي مخصوص، به ويژه مرثيه‌اي که مصطفي چمران قرائت کرد طول كشيد.

در اين جا فرازهايي از آن مرثيه را مي‌آورم:
«… اي علي! هميشه فکر مي‌کردم که تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثيه مي‌خوانم!
اي علي! من آمده‌ام كه بر حال زار خود گريه كنم، زيرا تو بزرگتر از آني كه به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!....
خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي.
مي‌خواستم که غم‌هاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اکسير صفت» غم‌هاي کثيفم را به زيبايي مبدّل کني و سوزوگداز دلم را تسکين بخشي.
مي‌خواستم که پرده‌هاي جديدي از ظلم وستم را که بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) مي‌گذرد، بر تو نشان دهم و کينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه‌بازي‌هاي کثيفي را که از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمايانم.
اي علي! تو را وقتي شناختم که کوير تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مي‌ديدم و حتي از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم مي‌کردم؛ اما هنگامي ‌که با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشين شدم.

اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا کردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نمي‌دانستم. تو دريچه‌اي به سوي من باز کردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتي‌ها و زيبايي‌هاي آن را به من نشان دادي.
اي علي! شايد تعجب کني اگر بگويم که همين هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي متقدّم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يک کتاب با خودم بردم و آن «کوير» تو بود؛ کوير که يک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها مي‌برد و ازليّت و ابديّت را متصل مي‌کرد؛ کويري که در آن نداي عدم را مي‌شنيدم، از فشار وجود مي‌آرميدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز مي‌کردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت مي‌رسيدم؛ کويري که گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، مي‌گداخت و همه ناخالصي‌ها را دود و خاکستر مي‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مي‌نمود...

اي علي! همراه تو به کوير مي‌روم؛ کوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در توفان‌هاي سهمگين تاريخ که امواج ظلم و ستم، در درياي بي‌انتهاي محروميت و شکنجه، بر پيکر کشتي شکسته حيات وجود ما مي‌تازد.
اي علي! همراه تو به حج مي‌روم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو مي‌شوم، اندامم مي‌لرزد و خدا را از دريچه چشم تو مي‌بينم و همراه روح بلند تو به پرواز در مي‌آيم و با خدا به درجه وحدت مي‌رسم.
اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو مي‌روم، راه و رسم عشق بازي را مي‌آموزم و به علي بزرگ آن‌قدر عشق مي‌ورزم که از سر تا به پا مي‌سوزم....

اي علي! همراه تو به ديدار اتاق کوچک فاطمه مي‌روم؛ اتاقي که با همه کوچکي‌اش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي که يک در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکي که علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکي که مظهر عشق، فداکاري، ايمان، استقامت و شهادت است.




راستي چقدر دل‌انگيز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان مي‌دهي که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌هاي بسيار کوچکش نوازش مي‌دهد و زير بغل او را که بي‌هوش بر زمين افتاده است، مي‌گيرد و بلند مي‌کند!
اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بي‌امانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاکي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنين‌اراده را چه زيبا تصوير کردي، وقتي که استخوان‌پاره‌اي را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» مي‌کوبد و خون به راه مي‌اندازد! من فرياد ضجه‌آساي ابوذر را از حلقوم تو مي‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را مي‌بينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مي‌يابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌هاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان مي‌دهد ... .

‌اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با تکفير روحاني‌نمايان، با دشمني غرب‌زدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبه‌رو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تکيه به ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي کوه و برّندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي.
اي علي! دينداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفير کوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نيز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مي‌ناميدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبيدند و اهانت‌ها کردند. رژيم شاه نيز که نمي‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود مي‌ديد، تو را به زنجير کشيد و بالاخره... «شهيد» کرد... .

يکي از مارکسيست‌هاي انقلابي‌نما در جمع دوستانش در اروپا مي‌گفت: «دکتر علي شريعتي، انقلاب کمونيستي ايران را هفتاد سال به تأخير انداخت» و من مي‌گويم که: «دکتر علي شريعتي، سير تکاملي مبارزه در راه حقّ و عدالت را هفتاد سال به جلو برد»... .

تو ‌اي شمع زيباي من! چه خوب سوختي و چه زيبا نور تاباندي، و چه باشکوه، هستي خود را در قربانگاه عشق، فداي حق کردي.
من هيچ‌گاه از سوزش قلب تو و کوه اندوه تو و هاله حزني که بر وجودت سايه افکنده بود، احساس نگراني نمي‌کردم؛ زيرا مي‌دانستم که تو شمعي و بايد بسوزي تا نور بدهي. سوختن، حيات است و آرامش، مرگ تو؛ و حرام است که شمع مقدّس وجود تو، قبل از آن‌که سر تا به پا بسوزد، خاموش و تاريک گردد.

اي علي! اي نماينده غم! ‌اي درياي درد! اين رحمت بزرگ خدا بر تو گوارا باد... .
اي علي! شيعيان «حسين» در لبنان زندگي تيره و تاري دارند، توفان بلا بر آنها وزيدن گرفته است، سيلي بنيان‌کن مي‌خواهد که ريشه اين درخت عظيم را براندازد. همه ستمگران وجنايت پيشگان و عمّال ظلم و کفر و جهل، عليه ما به ميدان آمده‌اند، قدرت‌هاي بزرگ جهاني، با زور و پول و نفوذ خود در پي نابودي ما هستند. مسيحيان به دشمني ما کمر بسته‌اند و مناطق فلک‌زده ما را زير رگبار گلوله‌ها به خاک و خون مي‌کشند و همه روزه شهيدي به قافله شهداي خونين‌کفن ما اضافه مي‌شود، متحدين و عوامل کشورهاي به اصطلاح چپي نيز ما را دشمن استراتژيک خود مي‌دانند و در پنهان و آشکار، به دنبال نابودي ما هستند. عدّه‌اي از روحاني‌نمايان و مؤمنين تقليدي و ظاهري نيز ما را محکوم مي‌کنند، که چرا با انقلاب فلسطين همکار و همقدم شده‌ايم. به شهداي ما اهانت مي‌کنند و آنها را «شهيد» نمي‌نامند، زيرا فتواي مرجع براي قتال ضد اسرائيل و کتائب هنوز صادر نشده است! اين روحاني‌نمايان، ما را به حربه تکفير مي‌کوبند. ...

اي علي! به جسد بي‌جان تو مي‌نگرم که از هر جانداري زنده‌تر است؛ يک دنيا غم، يک دنيا درد، يک کوير تنهايي، يک تاريخ ظلم وستم، يک آسمان عشق، يک خورشيد نور و شور و هيجان، از ازليّت تا به ابديت در اين جسد بي‌جان نهفته است.
تو‌ اي علي! حيات جاويد يافته‌اي و ما مردگان متحرک آمده‌ايم تا از فيض وجود تو، حيات يابيم.
قسم به غم، که تا روزگاري که درياي غم بر دلم موج مي‌زند، ‌اي علي، تو در قلب من زنده و جاويدي... .
قسم به شهادت، که تا وقتي که فداييان از جان گذشته، حيات و هستي خود را در قربانگاه عشق فدا مي‌کنند، تو بر شهادت پاک آنها شاهدي و شهيدي!

و تو ‌اي خداي بزرگ! علي را به ما هديه کردي تا راه و رسم عشق‌بازي و فداکاري را به ما بياموزاند؛ چون «شمع» بسوزد و راه ما را روشن کند و ما به عنوان بهترين و ارزنده‌ترين هديه خود، او را به تو تقديم مي‌کنيم، تا در ملکوت اعلاي تو بياسايد و زندگي جاويد خود را آغاز کند...» .

جسد دکتر در ميان حزن و اندوه بي‌حد و حصر و در جمع کوچک ما و خانواده‌اش دفن شد.
پس از آن همگي به دمشق رفته و در دفتر امام صدر به صرف نهار پرداخته و براي مراسم ديگر خصوصا هفتم و چهلم به تبادل‌نظر پرداختيم. تصميم جمع بر آن شد که به دليل کوتاهي زمان تا مراسم شب هفت، برنامه چهلمين روز فقد او را هر چه باشکوه‌تر در بيروت برگزار کنيم.

در مراسم چهلم دکتر، عده زيادي از روحانيون مبارز خارج از كشور، تعدادي از اعضاي انجمن‌هاي اسلامي ‌دانشجويان در اروپا و نيز برادراني از نجف آمده بودند. اين محفل به همت امام صدر و دکتر چمران به يك محفل و يک ميتينگ بزرگ سياسي عليه شاه تبديل شد و تا مدتها انعكاس زيادي در خارج و نيز بازتاب بسيار خوبي در ايران داشت.
«ياسر عرفات» رهبر سازمان آزاديبخش فلسطين ـ که در آن روزگار وجهه و اعتبار فراواني نزد انقلابيون و مبارزان داشت و به شدت هم مورد خشم و غضب و تحت ذره‌بين دستگاه شاه و ساواک داشت ـ و تني چند از ديگر رهبران فلسطيني و نيز نمايندگان چندي از ديگر سازمان‌هاي آزاديبخش، نظير اريتره و صحرا و الجزاير و... حضور داشتند. سخنراني آقاي صدر و نيز بيانات ياسر عرفات، بازتاب گسترده‌اي در رسانه‌هاي عربي و اروپايي داشت. نوار اين سخنراني‌ها بلافاصله به ايران رسيد و در سطح کشور توزيع شد و طبعا" خشم شاه و ايادي و جاسوسانش را برانگيخت.

همين جا لازم است بگويم که پس از برگزاري مراسم هفتم در زينبيه دمشق که با کمک‌هاي فراوان آقاي صدر صورت گرفت، عده‌اي از روحانيون ايران و لبنان به شدت عليه آقاي صدر وارد معركه شدند. خوب است براي نشان دادن مخالفان متحجر آقاي صدر، عين متن نامه يكي از علما به معاون آقاي صدر در مجلس اعلاي شيعيان، مرحوم آيت‌الله شيخ شمس‌الدين را در اينجا بياورم:

«حضور شيخ‌محمدمهدي شمس‌الدين
پس از سلام، شكايات و اخبار و اعتراضات زيادي به من رسيده كه شفاهي، كتبي و تلگرافي بوده‌اند و آن در مورد سيدموسي صدر بوده كه براي مرگ علي شريعتي كه يك فرد كافر به دين و طريقت بود، مجلس عزاداري برپا نموده و يك فرد فاسق و بزرگترين دشمن دين و دينداران در تمام دنيا را شخص بزرگواري معرفي نموده است. اين عمل او خلاف دين است و گمراهي را زياد مي‌كند و نمي‌دانم چه جوابي در قيامت خواهد داد.
انا للله و انا اليه راجعون
و السلام».

جالب اينجاست كه اين نامه حتي خطاب به خود امام موسي صدر نوشته نشده است. اما ايشان به اين مسائل اصلا اهميتي نمي‌دادند و بي‌توجه بودند.
به طوري که گفتم، به رغم همه اين اهانت‌ها و تهديد‌ها، مراسم چهلم دكتر بسيار باشكوه برگزار شد. شخصيت‌هاي بزرگ مذهبي و سياسي لبنان و سوريه و نيز مقامات رده بالاي سازمان‌هاي آزاديبخش در جهان و نيز رهبران سازمان‌هاي مقاومت فلسطين، حاضر شدند و حتي سخنراني‌هاي انقلابي وخوبي ايراد كردند.

از زماني که تاريخ و جزييات برنامه چهلم شريعتي در لبنان انتشار يافت، حملات گسترده‌تر و شديدتري عليه امام صدر از هر سو آغاز شد. سفارت ايران در بيروت با بهره‌گيري از مشتي به قول امام خميني «آخوندهاي درباري» و پاره‌اي مزدوران وابسته به فئودال‌هاي فاسد لبناني و نيز موذي‌گري‌هاي مشتي ورشکسته سياسي و دربدر ايراني، از هيچ اقدامي ‌فروگذاري نکردند. کوشش‌هاي آنان حتي متوجه رؤساي دانشگاه‌هاي بيروت نيز بود که تالار بزرگ دانشکده حقوق را براي برگزاري مراسم در اختيار ما قرار داده بودند. ترجمه متن سخنراني امام صدر را در آينده نزديک در همين سايت خواهيد خواند، که در آن جايگاه شريعتي به عنوان معمار انقلاب فکري و اسلامي‌ جوانان و به عنوان پيامبري ستوده شده، که رسالتش را در بردن مذهب آزادي‌بخش و خلاق و روشنگر و آينده‌ساز و نستوه و انقلابي تشيع به درون دانشگاه‌ها مي‌ديد و سر انجام هم جان خود را در راه بازگرداندن جوانان مسلمان به هويت اصيل و اسلامي ‌خود و ايجاد پلي ارتباطي ميان عالمان متعهد ديني و دانشگاهيان روشنفکر و متدين و پيشتاز در امر مبارزه عليه استيلاي خارجي و اسبداد داخلي، در طبق اخلاص نهاد و در هجرت، به جان‌آفرين تسليم کرد.
افسوس كه مهاجرت دكتر به اروپا در پي تعطيل شدن حسينيه ارشاد و فشارهاي روحي و جسمي‌ و ايجاد تضييقات غيرقابل‌توصيفي که از سوي رژيم بر وي وارد مي‌آمد، با فقدان وي بدون نتيجه ماند و امام صدر نيز يک سال بعد با توطئه «معمر قذافي» از امت مسلمان ربوده شد. اگر آن پايگاه مورد نظر آقاي صدر و شريعتي ايجاد شده بود، چه بسا هنوز هم مي‌توانست فعال بوده و كانون روشنگري و پژوهش‌هاي مذهبي بسيار والايي باشد. زيرا با آن نگرش‌هاي منتقدانه و بينش خلاق دكتر و آن اجتهاد مبتني بر اقتضائات زمان که در آقاي صدر متبلور بود، در نسل جوان و دردمند حوزه‌هاي علميه، تحولي اساسي آغاز مي‌شد و در پي پيروزي انقلاب اسلامي‌ و حاکميت فقه دوران‌ساز امام، ديگر مشكل مي‌بود كه افكار عقب‌مانده بتواند مانع حركت‌هاي متناسب با زمان و عصر حاضر باشد و موجب دلمردگي و دلزدگي جوانان گردد.
به اميد خدا در آينده‌اي نزديک در اين مورد بيشتر خواهم نوشت.
والسلام
.



   . ،   .
ميزگرد ”انديشه‌هاي دكتر شريعتي“ با حضور سوسن شريعتي، محمدرضا هزاوه‌اي و حاتم قادري
به مناسبت فرا رسيدن سالروز درگذشت غريب معلم انقلاب، دكتر علي شريعتي، و به منظور نقد و تبيين انديشه‌هاي او، ميزگردي با حضور سوسن شريعتي، محمدرضا هزاوه‌اي و حاتم قادري، در محل خبرگزاري دانشجويان ايران برگزار شد.

به گزارش بخش حكمت و فلسفه ايسنا، ابتدا سوسن شريعتي و حاتم قادري از علل ترديدشان براي حضور در اين ميزگرد گفتند؛ سوسن شريعتي اظهار كرد: ترديد من در سه چيز بود؛ اول، نسبت خانوادگي كه به هر حال براي خواننده سخت است از اين نسبت خانوادگي در بحث چشم‌پوشي كند و ديگر، ترس از تكرار مكررات و سوم اينكه اصلا بحث كردن در مورد شريعتي، سخت است؛ زيرا براي اينكه مطالب كاملا گفته شود، به جسارتي در حد خود شريعتي نياز است؛ اما ارثي كه از پدر به من رسيده است، علت غلبه بر اين ترديدها بود و آن، استقبال از كشمكش و وسوسه تقابل است.

اما حاتم قادري عدم اعتمادش از اين جهت كه تمامي مطالب منعكس شود را علت ترديد براي شركت در جلسه بيان كرد و همچنين اينكه به اعتقاد وي نبايد در مناظره به صورت يك گلادياتور وارد شد و با هر چه كه بيان مي‌شود، مخالفت كرد.

دكتر هزاوه‌اي از ابتدا ديدگاهش را نسبت به شريعتي مطرح كرد و گفت: مرحوم شريعتي بيش از هر چيز، يك شخصيت ديني است و اصلا نگاه ابزاري به دين ندارد. براي ايشان دين موضوعيت داشت؛ نه طريقت؛ ولو اينكه اهداف ديگري هم دنبال مي‌كرد.

اين شاگرد دكتر شريعتي افزود: در جلسه‌اي نسبتا خصوصي كه در خدمتشان بوديم، گفتند من يك هدفم اين است كه اسلام را مطرح كنم و زيبايي‌ها و جاذبه‌هاي اسلام را ارايه دهم و نيز كشورهاي اسلامي آگاهي يابند. او براي اسلام و مقدسات اسلامي، ارزش والايي قايل بود.

وي خلاء‌ها و گسست‌هايي كه در نوشته‌ها و گفته‌هاي شريعتي قايل است را در ورودي‌هايي كه شريعتي به امانيسم و ليبراليسم دارد، مي‌داند.

اما سوسن شريعتي با بيان اينكه برخلاف شيوه غالب ـ چه در شرح دعوت شريعتي و چه نقد شريعتي ـ كه معمولا از شباهت‌هاي گفتمان شريعتي با زمانه خودش شروع مي‌كنند، از راه ديگر وارد مي‌شود، شريعتي را به دليل تفاوتهايي كه با زمانه خودش داشت، مورد بررسي قرار داد و دليل اعتبار شريعتي را در همين تفاوت‌ها دانست و در اين‌باره گفت: برخي، از طريق كشف شباهت‌هاي شريعتي به زمانه خودش مي‌خواهند به اين نتيجه برسند كه چون زمان تغيير كرده است، اين تفكر و انديشه بي‌اعتبار است. كساني هم كه به قصد شرح وارد مي‌شوند، البته با حسن نيت، به هر حال به محورهاي ثابت مي‌رسند كه حول و حوش اين سه چهار محدوده مي‌چرخد.

وي ادامه داد: يكي اينكه مي‌گويند شريعتي، محصول دوره گذار است (بدون اينكه مشخص بشود يعني چه؟)، دوم اينكه مي‌گويند شريعتي دين را ايديولوژيك كرد، لذا از اين طريق قصد آگاهي معطوف به عمل، يا معطوف به تغيير را دارد و يا آگاهي سياه و سفيد و تلاش براي اينكه موجب تغيير در اجتماع شود و تمام مباحث مثل برخورد ابزاري با دنيا، بيدار كردن ديو خفته سنت و اجتماعي كردن دين، حول و حوش اين بحث مي‌چرخد.

سوسن شريعتي افزود: سوم اينكه مساله نوستالژي متفكران دوره ‌گذار براي گذشته از دست رفته و بازگشت به خويشتن و احتمالا در حسرت يك ناكجاآباد هنوز به دست نيامده؛ و اين نوستالژي و اين آرزو باعث مي‌شود كه دعوت شريعتي يك دعوت دوگانه و دو پهلو باشد.

دختر شريعتي درصدد ديدگاه خودش گفت: ‌هر انسان پوست و گوشت و استخواني، طبيعتا از زمانه خودش متاثر است؛ ولي به ميزان مقاومتي كه در برابر قالب زمانه خودش مي‌كند، مي‌تواند اسم روشنفكر بر روي خودش بگذارد و به نظر من، پدرم در هر سه مقوله كه روشنفكران به آن مي‌پردازند، يعني غرب، قدرت و دين و سنت، متفاوت با زمانه خودش عمل كرد و در مقابل گفتمان غالب زمانه خويش ايستاد.

وي در شرح ديدگاهش گفت: ‌در حوزه تفكر ديني، دو گرايش غالب جامعه، يكي خلوت‌نشيني در برابر تهاجم فرهنگي دهه 40 و 50 است و يكي هم كه تحت عنوان بنيادگرايي اسلامي به دليل ترس خوردگي از مواجهه با جو موجود فرهنگي وجه تهاجمي و سلبي پيدا كرد. همچنين يك اقليت روشنفكر ديني وجود دارد كه نطقه عزيمت بحث خود را در مقابل غرب مي‌داند. اين تفكر، مشكل اصلي جامعه را استعمار و استبداد داخلي مي‌بينيد و تمام هم و غم خود را در تقابل و مبارزه با استبداد و قدرت سياسي مسلط مي‌داند. در حالي كه شريعتي برابر اين گرايش مي‌ايستد و اين موضوع را مطرح مي‌كند كه مشكل اصلي ما نه استعمار است و نه استبداد؛ بلكه استحمار است و ضرورت اصلي را در حركت فرهنگي درازمدت و آگاهي بخشي و بحث علت قريب (استعمار و امپرياليزم) و علت بعيد و اصلي (عقب‌ماندگي فرهنگي) را مطرح مي‌كند و به همين دليل است كه وارد جريانات سياسي زمانه خودش نمي‌شود و از جايي شروع مي‌كند كه هيچ اجماعي روي آن نيست.

فرزند دكتر شريعتي همچنين اظهار داشت: در حوزه تفكر سياسي، دو قطب رفرميسم از دهه 30 تا 4هست و راديكاليسم معطوف به عمل نظامي دهه 40 كه بر حركت نظامي و مسلحانه اجماع دارند. شريعتي مبارزه مسلحانه را راه رفتن با سر مي‌داند و معتقد است كه انقلاب بايد با پا راه برود. او به كار درازمدت فرهنگي اعتقاد دارد و وظيفه اصلي روشنفكر را بيداري مردم مي‌داند.

سوسن شريعتي در ادامه گفت: در مقوله سوم هم برخلاف گرايش‌هاي موجود، يعني تسليم در برابر مدرنيته يا گارد بستن در مقابل آن، رفتار جديدي كه «گفت‌وگو» تعبير امروزي آن است را پيشنهاد مي‌كند و لذا در هر سه حوزه، رفتاري متفاوت دارد.

وي اين نكته را حايز اهميت دانست كه اگر به اين تمايز ـ كه مشخصه اصلي شريعتي است ـ در دعوت اجتماعي او و پروژه اجتماعي اصلاح ديني توجه نشود، به بدبيني‌هايي دچار خواهد شد؛ چه در حوزه دعوت به دينداري و چه در نقد دينداري مسلط و موجود.

شريعتي همچنين اضافه كرد: دعوت شريعتي يعني پروژه اجتماعي شريعتي كه مبتني است بر يك پارادوكس بين زمان تاريخي و زمان تقويمي؛ يعني از سويي قرن بيستم و از سويي مشكلات اساسي قرن 15 و 16 را داريم و به دليل تفاوت بين دو دوره تاريخي و اين ناهمزماني است كه شريعتي ضرورت اصلاح‌ ديني را بيرون مي‌كشد و دعوت وي وجه سلبي پيدا مي‌كند.

سوسن شريعتي افزود: اصلاح ديني معمولا با اجتماعي كردن دين خلط مي‌شود و مي‌رسد به اينكه علت عقب‌ماندگي همان درك از مذهب و نوع رفتار ديندار است كه بايد از همين جا شروع كرد. لذا شريعتي از رفرم شروع مي‌كند و مباحث تصفيه منابع فرهنگي، پدر! مادر! ما متهميم و مذهب عليه مذهب، و آنچه وجه سلبي دعوتش دارد براي تصفيه و تحريك وجدان مذهبي جامعه مطرح مي‌كند و آنجاست كه نوك حمله دعوتش به روي نوع دينداري جامعه ما مي‌باشد و تمام بحث‌هاي پروتستانيسم اسلامي يا رنسانس هم حول و حوش اين قضيه مي‌چرخد.

شريعتي در ادامه، از وجه ايجابي دعوت پدرش، اين‌گونه سخن گفت: اين وجه، نوع ديگري است، كه مورد خطابش فردي است كه در بحران است و از سنت گسسته و از طرفي در برابر حرفهاي جديد كه از جاي ديگر مي‌آيد، قرار گرفته و به نوع جديدي از دينداري دعوت مي‌شود. اين امر مبتني بر پاراكسهايي است كه خود شريعتي اينگونه بيانشان مي‌كند: ايراني امروز چندلايه است؛ از نوع فرهنگ و نوع زيست و هم زيستي ساخت‌هاي مختلف را با يكديگر تجربه مي‌كند و دچار سراسيمگي است.

او ادامه داد: انسان مدرن قرن بيستم ايران، از يك طرف ناظر بر بحرانهاي قرن بيستم و ناظر بر بحرانهايي كه گسست از مذهب و بحرانهاي جامعه مدرن وارد كرده است و از طرف ديگر جهان سومي است و در برابر مشكلي مثل مسخ فرهنگي قرار گرفته، و از طرفي هم مسلمان است و در برابر سنت و عقب‌ماندگي قرار دارد، و اين بحرانها هم‌زمان بايد حل شوند.

دختر دكتر شريعتي سخنان خود را اين‌گونه تكميل كرد و گفت: وجه ايجابي مساله دعوت شريعتي به نوع جديد دينداري، اين است كه اساسا مي‌خواهد نسبت ما را و نسبت بين ايراني شرقي مسلمان را با غرب، با مذهب و با سنت مسلط تغيير دهد. يعني تعريف دوباره از اين نسبت‌ها بدهد و نوع نگاه مرا به اين مقولات عوض كند و كيفيت حضور مذهب را با ديندار، با متن مقدس، با امر قدسي، با ديروز خودم تغيير دهد و هم نسبت من ايراني را با قدرت غرب دچار تغيير كند.

وي ادامه داد: به نظر من وجه مميز ايشان تعريف دوباره نسبت‌هاست و درنتيجه با اين معنا، چون مسلط بر اين پارادوكس‌هاست، لذا از غلطيدن به اين سياه و سپيد ديدن و نگاه ثنوي و دوقطبي مصون مي‌ماند و همين باعث مي‌شود كه اين انديشه امكان بازسازي خودش را داشته باشد.

اما حاتم قادري در خطاب به سوسن شريعتي گفت: هم نوع صحبت و هم چهره‌ي شما براي من يادآور دكتر شريعتي مي‌باشد؛ اما اين بار در قالبي لطيف‌تر. اين را گفتم كه حتما منعكس شود.

وي در ادامه بحث را از جاي ديگر آغاز كرد و نظرش را درباره پارادوكسيكال بودن يا نبودن واژه روشنفكر ديني بيان كرد و گفت كه به اين اعتقاد ندارم؛ چون روشنفكري را يك پروسه مي‌دانم و معتقدم روشنكفر ديني يك امر قطعي نيست، بلكه يك راه است و خيلي طبيعي است كه يك عده از طريق اين روشنفكري خودشان را آغاز كنند و تاملات هستي‌شناسانه خودشان را پيش ببرند و اينكه آيا روشنفكر ديني درواقع نقطه مثبتي است براي برخي از فعل و انفعالات و اثرگذاري اجتماعي؟ ـ كه قطعا هست ـ ولي آيا نقطه مناسبي است براي ايستادن؟ به عقيده من خير.

قادري با اشاره به تعبير هابرماس در مورد مدرنيته در قبال پست مدرن‌ها گفت: اگر او مدرنيته را پروژه‌اي ناتمام مي‌دانست، من هم روشنفكر ديني را ناتمام مي‌دانم. البته اين بدان معنا نيست كه از روشنفكري سكولار دفاع كنم، خير، من از روشنفكري معناياب دفاع مي كنم كه البته از اين روشنكفري معنايايي هم در مرحوم شريعتي مي‌توان ديد؛ ولي وجه غالبش اين‌چنين نبود.

وي يكي از نقدهاي جدي كه به روشنفكري ديني وارد است را عدم پرسش در مورد وثاقت و گزاره‌هاي ديني عنوان كرد كه روشنفكر ديني بيشتر در قالب تفاسير و برداشتها و روايت‌ها، نسبت‌هاي جديد و تعابير مناسبي برقرار مي‌كند.

قادري معتقد است كه روشنفكران ديني به سختي بتوانند از اين دفاع كنند كه اگر در يك جغرافياي ديگر هم بودند و يك فرهنگ و زمان ديگر، باز از همان گزاره‌ها دفاع مي كردند كه حال دفاع مي‌كنند؟ و اين مساله را در مورد شريعتي مطرح مي‌كند و مي‌گويد: بياييد جغرافياي شريعتي را تغيير دهيم، تاريخش را عوض كنيم و فرهنگش را، در اين حال شريعتي يك مسلمان شيعه 12 امامي امت‌گراي ناتمام تعاليمي كه در اسلام شناسي‌اش دارد، مي‌بود؟ به نظر من روشنفكر ديني به رغم مزايايي كه يك برهه از اجتماع دارد، روشنفكري‌اي ناتمام است.

او اضافه كرد: چون از زاويه نقد مي‌خواهم وارد شوم، مزاياي روشنفكر ديني را انكار مي‌كنم؛ ولي مشكل ديگري كه دارد، اين كه روشنفكر ديني تصويري از دين ارايه مي‌دهد كه چه بسا تصويري تاريخي و به واقع نبوده است. مثلا شريعتي اسلام سنتي و صفوي را نقد مي‌كند، ولي من بعيد مي‌دانم اسلام علوي كه او از آن دفاع مي‌كند، اسلام تاريخي و واقعي بوده باشد. به عبارت ديگر، روشنفكر ديني در كنار مزايايي كه در باب تفكر ديني و اجتماعي خودش دارد، تزييني از دين ايجاد مي‌كند كه اين تزيين امكان تبديل شدن به حجابي براي دين را دارد كه اين حجاب با امر واقع سازگار نباشد، يعني همين كه دين را كامل به روز مي‌كند، درواقع نوعي احياي مفاد و محتوايتش مي‌كند و تصور مي‌شود اين احيا از دل خود دين برآمده است؛ در صورتي كه به عقيده من احيا نيست و خرافه‌زدايي نيست كه بخواهد اين لايه زخيم خرافه را كنار بزند و چه بسا كه دارد دين را جعل مي‌كند و خودش مي‌سازد و بخواهد به مخاطب خودش بقوبلاند كه اين جو هر دين و اصل دين است.

قادري مخالفتش را با روشنفكر ديني در اين دو نكته دانست: اينكه روشنفكر ديني نمي‌تواند از وثاقت گزاره‌هاي خودش در تغيير شرايط استفاده كند و اينكه روشنفكر ديني قاعدتا آرايه‌اي به دين مي‌دهد همواره نمي‌شود ثابت كرد اين آرايه برخاسته شده از خود دين است.

وي در اين‌باره افزود: بيشتر مواقع، روشنفكر ديني از سمپاتي (همدلي) اوليه خرج مي‌كند و اين خاص روشنفكر ديني ما هم نيست. لذا اگر خود شريعتي بين كويريات و اسلام‌شناسي تفاوت قايل شده است، آيا لزوم دارد كه من هم اين كار را بكنم؟ خير، من مي‌توانم اين رابطه را برقرار كنم؛ لذا در نگاه من، اسلام شناسي شريعتي در كنار مزايايي كه داشته، يك آراستني هم به دين اسلام داده كه خود يك حجاب است كه زدودن آن مشكلات و چالشي را مي‌طلبد.

استاد دانشگاه تربيت مدرس در ادامه، روشنفكران را به چهار دسته تقسيم كرد: يكي روشنفكراني كه توزيع‌كننده‌اند و يك سري كه به طور آموزشي به مرحله روشنفكري مي‌رسند و ديگري آنكه در يك حادثه و موقعيت قرار مي‌گيرند و روشنفكر مي‌شوند، و دسته چهارم آنان كه از يك كاراكتر و منش برخوردار هستند و اين منش آنها را به روشنفكر ذاتي تبديل مي‌كند.

قادري شريعتي را جزو گروه چهارم دانست؛ يعني اگر شريعتي در‌ آفريقا به دنيا مي‌آمد يا مكزيك، باز هم از خودش رگه‌ي روشنفكري نشان مي‌داد. البته او رگه‌ي روشنفكري شريعتي را رمانتيك دانست (با اين توضيح كه وجه منفي رمانتيك نه) و در اين رابطه گفت: اتفاقا جايي كه فكر مي‌كنم خودم مي‌توانم با شريعتي يك رابطه حسي برقرار كنم، بخشي از كارهاي رمانتيك خودم با بخش رمانتيك شريعتي است و اينكه دختر شريعتي بحث نوستالژي را به من نسبت مي‌دهد، من نوستالژي را در باب شريعتي زيرمجموعه رمانتيسم او قرار مي‌دهم. يعني به تعبير خود شريعتي اگر به جغرافياي حرف من توجه نشود، نوعي نوستالژي مجرد برداشت خواهد شد؛ ولي تعبير من اين است كه شريعتي ويژگي رمانتيكي بسيار داشت و اين ويژگي رمانتيكي است كه اسلام‌شناسي خودش را كاملا اشباع مي‌كرد و اجتماعياتش نيز همين‌طور.

وي با اين ادعا كه عمده مخاطبان شريعتي، خورده بوژواهاي رمانتيكي بودند كه حالت عصيان و شتاب و حداقل چالش مدرنازيسيون داشتند و جوانهاي 21 يا 22 ساله بودند، گفت: من هيچ موقع شريعتي را از نزديك نديدم، چون آدم محفلي نبودم و «آري چنين بود برادر» اولين مطلبي بود كه از او خواندم، دو سه بار هم خواندم؛ با اينكه كمتر كاري را باز مي‌خوانم.

قادري در مورد ويژگي‌هاي رمانتسيم شريعتي از گريز از حال بودن و نفي گذشته و رسم آينده طلايي نيامده و اسطوره‌گري و شخصيت‌گرا بودن آن نام ‌برد و به عنوان مثال از به نام كتابهاي شريعتي و اسطوره‌هايي مثل ابوذر و سلمان اشاره كرد و گفت: وي از حسش خيلي استفاده مي‌كند؛ البته نه بدان معنا كه عقلانيت را كلا كنار گذاشته باشد.

او از ديگر ويژگيهاي رمانتيسم شريعتي را ادبيات تعريف‌گرايش نام برد و گفت: شريعتي از معدود برجسته‌ترين افراد در اين قرن است كه داراي اين نوع ادبيات مي‌باشد. شريعتي نمي‌تواند اين نوع نگاهش را از نگاه اجتماعياتي يا دين شناسانه‌اش خارج كند.

قادري اظهار داشت‌: شريعتي در عين حال، روح بسيار حساسي داشت كه مرا به ياد تعبيري از روسو مي‌اندازد كه نقل مي‌كنند در يك سفر، به گونه‌اي رفتار مي‌كرد كه انگار در دو لحظه پوستش را مي‌كنند. براي من خيلي عجيب است كه كاراكتر بدين حساسيت بتواند با ابوذرنامي كه انسان باديه‌نشين ساده‌زيست است، يك جامعه مشترك را تشكيل دهد.

وي در ادامه گفت: من تصور مي‌كنم كاراكتر رمانتيسم عصيانگر روشنفكر شريعتي كه آكنده از عصيان بود، درواقع اين آمادگي را داشت كه عليه حتا چهره‌هايي كه خودش هم طرح مي‌كرد، در يك شرايط عيني خارجي قرار ‌گيرد.

او در ادامه گفت: آيا زمينه‌هاي بيروني،‌ فرهنگ خانواده، ارتباطات سياسي اجتماعي شريعتي در اسلام‌شناسي و روشنكفري اش موثر بود؟ بله، به‌ويژه كاراكتر رمانتيسم او. شريعتي هيچ‌گاه وثاقت گزاره‌هاي اصلي و مياني را مورد پرسش قرار ندارد. يعني از آن چيزي كه با سوسياليست‌هاي خداپرست با آن آشنا شد، همواره با خود داشت و همچنين بعدا وقتي اروپا رفت، با خانواده و سارتر و ديگران.

اما دكتر هزاوه‌اي اين را كه شريعتي دين را احيا نكرده، بلكه آن را دين جديدي متناسب با ذوق مخاطبانش ساخته است، مستلزم اثبات دانست و گفت: ديني كه شريعتي از آن دفاع مي‌كند و با مخاطبانش در ميان مي‌گذارد، ديني است كه ادعاي خاتميمت، جامعيت و ارشاد و هدايت بشر را دارد. آيا اين مقولات افسانه است؟ آيا موارد يادشده ابزار است؛ يا قابل اثبات؟ اين پيش فرض معرفت شناسانه‌ براي ما مطرح است؟

اين استاد دانشگاه تربيت معلم افزود: تصور من اين است كه شريعتي دين را به عنوان مطلب حق پذيرفته بود؛ نه به عنوان ابزار و نه به عنوان راهي كه در آن مقطع تاريخي مطرح بود، بلكه به عنوان اعتقاد خودش به آن مي‌انديشيد.

وي از خصوصيات شريعتي ياد كرد و گفت: اينكه ايشان تعبد به عبادت ديني داشتند و حتا مقيد به خيلي از مستحبات بودند را نمي‌توان اين‌گونه توصيف كرد كه دين را به عنوان ابزار مي‌دانستند. من معتقدم كه براي شريعتي دين محور بوده است و به لحاظ حق بودن و پيام‌دار بودن آن اگر وارد جامعه بشود، با مخاطبانش تعامل خواهد داشت و جامعه را در مسيري كه مي‌خواهد، سوق خواهد داد.

شاگر شريعتي افزود: امروز مطالب، سخنان و كتابهاي مرحوم شريعتي در بخش زيادي، بسيار زنده‌تر از زمان خودش هستند. مثلا بحثي كه مرحوم شريعتي مطرح مي‌كند كه همان نهضت و نظام است و اينكه وقتي كساني كه انقلابي هستند پيروز مي‌شوند، خودشان محافظه‌ كار مي‌شوند، امروز ما همين مطلب را به عينه مي‌بينيم. خودم گاهي فكر مي‌كنم اين پيشگويي مرحوم شريعتي پيامبرگونه است. ما امروز خرافه‌هاي فراواني را در جامعه مي‌بينم كه حتا در رسانه‌ها نيز پخش مي‌شوند كه سخنان شريعتي حتا در زمان ما در همين موارد مي‌تواند بسيار سازنده باشد كه خرافه‌زدايي كنيم. اين مطالب و بسياري مطالب ديگر نيز هست كه نياز امروز ما به شريعتي را روزافزون كرده است.

دكتر هزاوه‌اي گفتارش را چنين خلاصه كرد و گفت: در مورد اينكه معناي روشنفكري براي يا خوب‌رو شدن نيست، بايد بدانيم شريعتي چگونه روشنفكري بود. در مورد اسلامي كه شريعتي به عنوان دين انتخاب كرده بود، بايد گفت كه دين برايش صرفا يك ابزار نبود و او به دين اعتقاد داشت و بايد به اين مساله توجه كنيم كه از مجموعه‌ كارهاي شريعتي امروز چه استفاده‌اي را مي‌توانيم بكنيم و جوانان ما و نسل سوم انقلاب چه بهره‌اي از اين فعاليت‌ها مي‌توانند داشته باشند.

همچنين سوسن شريعتي در مقام پاسخ به حاتم قادري برآمد و گفت: آنچه را كه شريعتي زير سؤال نبرده، يك سري پيش‌فرض‌هاي استوار بوده است كه براي دينداري لازم است و معتقدم شريعتي در هر دو وجه اجتماعي و وجه ايجابي كه دارد، انسان را به بازگشت به خويشتن دعوت مي‌كند و پرسشهاي اساسي مطرح مي‌كند. يعني هم به ديندار مي‌آموزد كه نسبت به متن مقدس يا اسطوره‌هاي مذهبي، نوع نگاهش را تغيير دهد و جسور باشد و مستقل بينديشد. در تعريفي كه شريعتي در بحث فلسفه خلقت مي‌كند و از همدستي و هم‌داستاني انسان و خدا صحبت مي‌كند و اينكه قرار بود انسان عامي باشد و در برابر خداوند قرار گيرد، انسان به ميزاني كه مي‌گويد نه و در برابر اراده مقدسه قرار مي‌گيرد، انسان مي‌شود و قرار نيست كه فرشته باشد و دست بسته و بي‌گناه باشد، قضيه از اينجا شروع مي‌شود. درنتيجه قرار نيست كه ايمان شما بر ترس استوار باشد.

وي همچنين اضافه كرد كه شريعتي در خواندن اين آيه كه مؤمن و عابد و عبيد كسي است كه زمين ناهموار مي‌كوبد تا صاف شود، تا خداوند بر روي آن راه برود، بسيار عصباني مي‌شود و مي‌گويد: قرار نيست كه من عبد و عبيد باشم و زمين صاف باشم كه خداوند بر روي من راه برود، پس من چه؟ براي هميشه اين درگيري من را به عنوان انسان مستقل خودآگاه دارد. در پايان اين آيه مي‌گويد بله قرار است كه من زمين صاف شوم كه خداوند به روي من راه رود براي چي؟ براي اينكه خداوند به من برسد. شريعتي رابطه خود و خداوند را يك طرفه و ترس خورده و بالا و پايين نمي‌دانست و رابطه مؤمن با امر قدسي، همان قضيه هم‌دستي و هم‌داستاني است.

سوسن شريعتي خاطرنشان كرد: شريعتي بحث مراجعه مستقيم به متن مقدس و مؤمن خلاق را ترتبيت كرد؛ همان بخشي كه پروتستانها‌ مي‌گويند تنها خدا و تنها ايمان و تنها متن را مطرح مي‌كند و اين، يكي از پرسش‌هاي اصلي است و بحث نسبت مؤمن با اسطوره‌هاي ديني را نيز متفاوت مطرح مي‌كند و مي‌گويد كه اينها انسانهاي ماورايي ممكن است باشند، ولي ماوراء انسان نيستند و آنها را در جايگاه تاريخي خودشان قرار مي‌دهد. شريعتي معتقد است كه اين اسطوره‌ها انسانهايي مثل ما هستند؛ فقط واكنش آنها با ما متفاوت بوده است.

سوسن شريعتي در ادامه گفت: اگر اسطوره را از آسمان پايين آوريد، دو حالت پيش مي‌آيد؛ يا خطر خوداسطوره‌پنداري كه ما در جامعه امروز با اين قضيه مواجه هستيم و ديگر اينكه اسطوره را وجه تاريخي بيبينيم و اصطلاحا اسطوره‌زدايي كنيم كه البته بسيار مناسب است و اتفاقا كاري روشنفكرانه است.

وي گفت: كار شريعتي اسطوره‌زدايي بود؛ نه تسليم شدن در برابر اين اسطوره‌ها و از ديگر سؤالات اساسي كه به اعتقاد من مطرح كرده است، سؤالي است در مورد نفي دينداري. مهم‌ترين مشخصه شريعتي اين بود كه همه مؤلفه‌هاي دينداري را در دعوت فكري اش به عنوان مصلح زير سؤال برده است. از همه اين حرفها منظورم اين است كه شريعتي آگاه است بر تناقضهايي كه ممكن است وجود داشته باشد و تلاش او اين نيست كه از طريق مقايسه سرهم‌بندي مؤلفه‌ها را به هم نزديك كند. اتفاقا از طريق حفظ نگاه انتقادي به هر دو مقوله، مؤلفه‌ها را به هم نزديك كرد. اشاره كردند كه تمام گرايش روشنفكري ديني اين بوده است كه مؤلفه‌هاي متضاد را به هم نزديك كند و به هم وصل كند. در نقدهايي كه شريعتي به روشنفكران زمان خودش از جمله مهندس بازرگان مي‌زند، همين است. شايد از درون اين بيزي كلاژها و چسباندن متضاد، مجموعه‌اي بيرون بيايد، ولي يك مجموعه فرانكشتايني زشت و بد. حال آنكه ما بايد اين مقولات را تصفيه كنيم و تطبيق دهيم.

او در پايان سخنان خود، به بازسازي امر تاريخي اشاره كرد و اينكه نگاه مورخ همواره در امر تاريخ مؤثر است و بازسازي امر تاريخي، كار مورخ است، و گفت: طبيعتا كار هر مورخي بازسازي است با دغدغه‌ها و نگاه امروزي براي پيدا كردن پاسخي به پرسشهاي امروزي، و اين كاري است كه شريعتي مي‌كند.

اما قادري در اين بخش از صحبت‌ها، ابتدا به ضرب‌المثلي از بودا اشاره كرد و گفت: وقتي به ماه اشاره مي‌كنم، به جاي ديدن ماه، به انگشت من نگاه مي‌كنند. ادامه بحث نيز خارج از مباحث مطرح شده توسط اوست و براي او فرقي ندارد كه شريعتي متعبد هست يا خير و مي‌گويد آنچه دكتر هزاوه‌اي و دكتر سوسن شريعتي گفته‌اند، از روي ديدگاهي است كه از نوشته‌هاي شريعتي به دست آمده است نه از روي خود شريعتي، و سوسن شريعتي در حال پاسخ‌گويي به تصويري ذهني است كه براي خودش از مخالفان شريعتي تجسم كرده است و بحث خود را در كاراكتر شريعتي مي‌داند و اينكه شريعتي قادر به جدا كردن اين كاراكتر از خودش نيست.

قادري در ادامه گفت: حرف من اين است كه شريعتي پرسش‌هايي به شكل عميق و تئوري‌وار در گزاره‌هاي ديني و قداست‌هاي مسلمانان و اين موارد ندارد. شايد حتا طرح قضيه مي‌كرد و به شكل خطوط سياه بر صفحه كاغذ مي‌نشاند و به شكل گفتار ارايه مي‌كرد، ولي خودش وارد اين چالش نشد. البته شايد عمرش كفاف نداد و شايد به خاطر اينكه درگير منازعات سياسي و اجتماعي بود.

وي ارزش شريعتي را در همين ناتمامي دانست و گفت: اصلا دهه 40 و 50 دهه شريعتي است. جلال آل‌احمد را ببينيد، آنها دارند اين كار را انجام مي‌دهند، مخاطبانشان هم خورده بورژواي رمانتيك هستند. البته معناي تحقير نمي‌خواهم داشته باشد، منظورم مخاطبان عام و حتا خواستگاه اجتماعي و اقتصادي آنها است. برخي از نكاتي كه شريعتي در باب عصيان قدسي مي‌گويد، حقيقتا خاص شريعتي نيست و آن را مي‌توانيم در ديگران نيز ببينيم. حرف من اين است كه شريعتي بسيار درگير اين مباحث و منازعات شد كه فرصت به بازنگري آنچه عصيان خودش مي‌گفت، پيدا نكرد.

دكتر هزاوه‌اي صحبت را زياد ادامه نمي‌دهد و دليلش را در اين مي‌بيند كه حاضران در ميزگرد با پيش‌فرض‌هاي معرفت‌شناسانه بحث مي‌كنند كه البته مورد پذيرش ديگران نيست. او با ديدگاه ديگري به شريعتي مي‌نگرد و معتقد است كه در جايي ديگر بايد به نقد اين پيش فرض‌ها پرداخت و آنها را به چالش كشيد كه آيا گزاره‌هاي مطرح شده صادق‌اند يا خير؟ مباحثي مثل اينكه پروتستانيزم اصلا درست است يا خير و اگر صحيح نبوده، براي مسيحيت درست بوده. براي هر ديني صحيح است و نيز معناي روشنفكري كه آيا مورد قبول همه است، و مي‌گويد ما در باب شريعتي نوعي تفسير به راي مي‌كنيم؛ يعني حرفهاي خودمان را از زبان شريعتي بيان مي‌كنيم.
سوسن شريعتي نيز در ادامه بحث اينكه شريعتي رمانتيك است، با يكسري خصوصيات كه قادري براي او اذعان مي‌كند، مخالفتي ندارد و مي‌گويد خود شريعتي اين را بيان كرده است؛ در آنجا كه مي‌گويد: من يك بريده از غيرم، نه يك خيزيده در خويش.

دختر شريعتي گفت: اين حس‌گرايي و اينكه نوعي رويكرد عاطفي به مسائل داشت را قبول دارم؛ ولي وقتي تعميم پيدا كند به حوزه اجتماعي و به نقد شريعتي به مدرنيته و يا از زاويه‌اي نگاه شود كه اين حسرت‌زدگي براي ديروز تفسير شود، مانند تفسيري كه از بازگشت به خويشتن شد كه شريعتي در حسرت همان ديروز است كه داشته و دارد از دست مي‌رود و در نتيجه از طريق اين رفلكس و واكنش به عقب دارد، نه، قبول ندارم.

وي اظهار كرد: يا بايد از ديدگاهي كه او بيان كرد به شريعتي نگاه كرد و اگر بخواهيم با ديدگاه دكتر قادري بنگريم، شريعتي شخصيت‌گراست؛ ولي از اين ديدگاه كه شريعتي فقط به قصد تغيير نسبت من با اسطوره آنها را مطرح كرده است، نه، به قصد شخصيت‌سازي و قصد دارد كه فرنكسيون و كاركرد اين شخصيت‌ها را در وجدان مذهبي ما تغيير دهد. در بحث بازگشت به خويشتن نبايد گفت كه دنيا در حال كن‌ فيكون شدن است و او در حسرت ديروز است؛ زيرا اين بازگشت به خويشتن، از نوع فانون و امه‌سزر نيست و خودش تكرار مي‌كند كه «من بايد بگويم به كدام خويشتن» و چون در مبداء بحث، «كدام» مطرح است، كدام مذهب، كدام اسلام، كدام خويشتن، اين است كه بحث نوستالژي مطرح نيست و اگر اشاره مي‌كند كه ما به همان خويشتن مذهبي برگرديم كه همان تحصيل حاصل است، مي‌گويد به كدام مذهب مي‌خواهيم برگرديم. اگر دقت نكنيم وارد مباحث كلان مي‌شويم كه بله درست است، شريعتي در حسرت ديروز است، اتفاقا خودش مدام اين رفتن و آمدن را آفيشه مي‌كند. در مورد زبان كه صحبت مي‌كند، مي‌گويد: وقتي زنان مدرن را مي‌بينيم، باز هم همان خانمهاي قديم و امنيت‌بخشي زن قديم است. وقتي زن سنتي را مي‌بينيم، مي‌گوييم باز همان زن مدرن كه حداقل جست‌وجو مي‌كند كه كنجكاوي دارد و همين‌طور در حوزه فئوداليته بوروژوازي.

سوسن شريعتي اين حرف قادري كه شريعتي قالب نپذيرفته و به اين معنا ناتمام است را مي‌پذيرد و مي‌گويد: درباره اينكه شما مي‌گوييد گسست تجربه نكرده و تا آخر ماجرا نرفته، ‌قاعدتا قرار نيست كه وقتي مدعي است كه اين نگاه مذهبي ضروري است و در عين حال قبول دارد كه اين سنت بايد تغيير كند، دعوت به گسست كند. اگرچه كه معتقد است تجربه اين گسست لازم است و بارها گفته كه «دعوت من به مذهب، مذهبي‌ها را خوشحال نكند» چون او از چير ديگري صحبت مي‌كند كه ماجراي پس از گسست از درك سنتي است. درنتيجه اسمش مذهب پس از علم است. درحقيقت پس از اين گسست دعوت دوباره به نگاهي مذهبي است؛ به دليل همان آگاهي كه به تجربه غرب دارد.

سوسن شريعتي اذعان كرد كه قصد شريعتي بازسازي الگوي پروتستانيزم در غرب نيست؛ گرچه شايد مؤلفه‌هايي از آن قرض گرفته شود؛ مثل مراجعه به متن مقدس و وجه فردي به دين دادن كه البته شريعتي معتقد است اينها از دل خود اسلام بيرون مي‌آيد و تمايزش با مسيحيت در اين است و اينها فقط شباهت‌هاست و اگرنه تفاوتها بسيار زياد مي‌باشد.

او با بيان اينكه اكنون بحث تشابه‌ها است؛ ولي در بيان تشابهات بايد دوره‌هاي تاريخي را تشخيص داد، در ادامه مي‌گويد: مواظب باشيم كه اگر از غرب هم تقليد مي‌كنيم، از قرن بيستم تقليد نكنيم. همين حالا اتفاق مي‌افتد؛ بحث پست مدرن‌ها در ايران كه بنياد‌گرايان از آن استفاده و بهره‌برداري مي‌كنند و از رفرنس دادن به قرن 21 و غرب بحران زده به اين نتيجه مي‌رسند كه وضعيت ما خوب است و همين جا بايد ايستاد و حركت نكرد.

وي افزود: دكتر هزاوه‌اي اشاره دارد كه اتفاقا بايد از تفاوتها صحبت كرد تا اشتباه نشود، چون وقتي پروتستانيزم مطرح مي‌شود، آخرت‌گرايي را كلا نفي مي‌كند. همچنان‌كه امانيزم هم غايت‌گرايي را كلا نفي مي‌كند، ولي در نگاه شريعتي آخرت‌گرايي نفي نمي‌شود و در خيلي از بحث‌ها آخرت مطرح است. اما وقتي تشابهات مطرح مي‌شود، بدين معناست كه ما آن را نوسازي مي‌كنيم؛ در صورتي كه تقابل ما با آن در بيان تفاوت‌ها نهفته است.

قادري تذكر مي‌دهد: هر گاه اينكه شريعتي رمانتيك است را مي‌پذيريم، بايد تبعات آن را هم بپذيريم. كسي كه ويژگي‌ رمانتيك طبيعي دارد، در همه عرصه زندگي او اثر مي‌گذارد. من نمي‌گويم شريعتي شخصت‌گراست كه البته اين توهين به شريعتي است، من مي‌گويم شريعتي رمانتيك است؛ لذا خواه نا‌خواه شخصيت‌گراست. شريعتي مي‌آيد و ابوذري را مطرح مي‌كند كه كسي به او اهميت نمي‌دهد. بايد بگويم كه شريعتي بايد به ابوذر اهميت دهد؛ براي اينكه بايد او را اسطوره‌زدايي كند نه! ابوذر را يك اسطوره كرد. همان ابوذر را كه سنت‌گرايان مي‌گويند يك راهزن بود در بيابان، يك اسطوره كرد. اسطوره‌اي كه خودش هم نمي‌تواند با او زندگي كند. راجع‌ به ديگران هم همينطور.

وي در ادامه اظهار داشت: ‌از طرفي، شريعتي پرسش مي‌كند؛ ولي از طرف ديگر، مي‌خواهد پيوند با مذهب را برقرار كند. يعني همه اينها يك ترفند است و اين گفته شما اين برداشت را دارد كه شريعتي دبيري انديشده كه دوباره مردم را برگرداند به مذهب.

سوسن شريعتي در جواب اين تذكر قادري او را به دو وجهي بدون دعوت شريعتي كه قبلا گفته شد توجه مي‌دهد كه در وجه حضور مذهب در جامعه است كه دكتر به نقد مي‌پردازد، حمله مي‌كند و سؤال مي‌كند؛ ولي وجه دعوتي او موقعي است كه فرد را خطاب قرار مي‌دهد و به فرد مي‌گويد تو كه حالا در بحران مذهبي هستي و ناظر بحراني، انسان مدرن هستي، اينجا مي‌تواني به مذهب و امر قدسي بينديشي.

وي در ادامه گفت: در صورتي كه ما نظر شما را بگيريم كه ديگر نبايد سراغ اصلاح ديني و رمفرم برود، چون در آن صورت بايد بداند كه وقتي بحث اصلاح ديني را مطرح مي‌كند، نهايتا اجتماع يك گسست را تجربه خواهد كرد. ولي شريعتي از اين گسست نمي‌ترسد و در آن وقت فرد را خطاب قرار مي‌دهد و او را به مذهب دعوت مي‌كند؛ لذا جنبه‌ ترفند ندارد.

در پايان سوسن شريعتي از پدرش نقل قول ‌كرد: منظورم به غير از مذهب سنتي است. چه، همه مذهب‌هاي سنتي و موروثي مثل هم مي‌باشند؛ زيرا به نظر من چيزي كه ناآگاهانه ارثي و تكراري برحسب عادت باشد، هر اسمي داشته باشد، فرقي نمي‌كند؛ چه شيعه، چه سني، چه اسلام و چه بودايي، در جهل درجات وجود نداد. ناآگاه به اسلام با ناآگاه به كفر فرق نمي‌كند. من به آن نخي مي‌انديشم كه تيپ سنتي ايران در جامعه خودمان اول عليه سنتهاي تحميلي و ناآگاهانه كه بر او تحميل شده عصيان مي‌كند و همه را دور مي‌ريزد. قاطعانه‌تر از اين نمي‌شود حرف زد؛ مثل من پرهيجان حرف زده، بعد به يك مرحه كاملا خلاء مي‌رسد، اصلا خلاء را تجربه مي‌كند، بعد اضطراب و نياز به جستن يك راه به وجود مي‌آيد. و اينجاست كه شريعتي دعوت به دينداري مي‌كند؛ لذا هم وجه قدسي سنت را زير سؤال مي‌برد (چون از ديروز آمده پس حتما مقدس است) و دعوت مي‌كند به خلاء و تجربه گسست و هم دعوت مي‌كند به بازيافت نوعي ديگر مذهب كه هم در فرم و هم در محتوا فرق كرده است.

شريعتي اينگونه صحبت‌هاي خود را پايان داد كه: شريعتي هيچ قالبي را نپذيرفت؛ نه شرقي و نه غربي و نه مذهبي را و به آن افتخار مي‌كرد؛ ولي ما مي‌توانيم اين را به نوعي نقص تبديل كنيم و بگوييم دينداري او آشفته است و از موضع غير ديني هم مي‌توان گفت كه اين ملغمه است و سرهم‌بندي است كه البته اينگونه نمي‌تواند باشد.

http://rooydadnews.com/archives/000674.php



   . ،   .
مصطفي گفت: اگر رضايت ندهيد، شهيد نمي‌شوم

--------------------------------------------------------------------------------
غاده چمران

--------------------------------------------------------------------------------
۳۱ خرداد ۱۳۸۴ -




زندگي پرفراز و نشيب مصطفي چمران، از ايران تا آمريكا و از جبل‌عامل لبنان تا دهلاويه خوزستان و از دانشگاه تا جنگ و مبارزه، از جمله برگ‌هاي افتخارآفرين است. چندي پيش، «غاده چمران» همسر لبناني شهيد چمران، بخش‌هايي از زندگي مشترك خود با مصطفي چمران را بازگو نمود و اين اظهارات تحت عنوان كتاب «نيمه پنهان ماه» به چاپ رسيد.

آنچه مي‌خوانيد، بخش‌هايي از اين كتاب است: پدرم بين آفريقا و چين تجارت مي‌كر د و من فقط خرج مي‌كردم، هر طوري كه مي‌خواستم. پاريس و لندن را خوب مي‌شناختم، چون همه لباس‌هايم را از آنجا مي‌خريد.
در طي ديداري كه به اصرار امام موسي صدر برگزار شد، ايشان به من گفت: «ما مؤسّسه‌اي داريم براي نگهداري بچّه‌هاي يتيم. فكر مي‌كنم كار در آنجا با روحيه شما سازگار باشد. من مي‌خواهم شما بيايي آنجا با چمران آشنا شوي» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

يك شب در تنهايي همانطور كه داشتم مي‌نوشتم، چشمم به يك نقّاشي كه در تقويمي‌چاپ شده بود، افتاد. يكي از نقّاشي‌ها زمينه‌اي كاملا سياه داشت و وسط اين سياهي، شمع كوچكي مي‌سوخت كه نورش در مقابل اين ظلمت، خيلي كوچك بود. زير نقّاشي به عربي شاعرانه‌اي نوشته شده بود:
«من ممكن است نتوانم اين تاريكي را از بين ببرم، ولي با همين روشنايي كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان مي‌دهم و كسي كه دنبال نور است، اين نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود».
آن شب، تحت تاثير اين شعر و نقّاشي خيلي گريه كردم.

هنوز پس از گذشت اين مدّت، نمي‌توانم نهايت حيرتم را در اوّلين برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصوير درك كنم. او كسي نبود جز «مصطفي چمران»... .

مصطفي لبخند به لب داشت و من خيلي جا خوردم، فكر مي‌كردم كسي كه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او مي‌ترسند، بايد آدم قسي‌اي باشد، حتي مي‌ترسيدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگير كرد... .
مصطفي شروع كرد به خواندن نوشته‌هاي من، گفت: «هر چه نوشته‌ايد خوانده‌ام و دورادور با روحتان پرواز كرده‌ام» و اشك‌هايش سرازير شد... .

من با فرهنگ اروپايي بزرگ شده بودم. حجاب درستي نداشتم و ... .
يادم هست در يكي از سفرهايي كه به روستاها مي‌رفتيم، مصطفي در داخل ماشين هديه‌اي به من داد. اوّلين هديه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نكرده بوديم، خيلي خوشحال شدم و همانجا باز كردم ديدم روسري است. يك روسري قرمز با گل‌هاي درشت. من جا خوردم امّا او لبخند زد و به شيريني گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسري ببينند».

من مي‌دانستم بقيه افراد به مصطفي حمله مي‌كنند كه شما چرا خانمي‌را كه حجاب ندارد مي‌آوري مؤسّسه، ولي مصطفي خيلي سعي مي‌كرد ـ خودم متوجّه مي‌شدم ـ مرا به بچه‌ها نزديك كند. نگفت اين حجابش درست نيست، مثل ما نيست، فاميل و اقوام آنچناني دارد، اينها روي من تاثير گذاشت. او مرا مثل يك بچه كوچك قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد... .

آن روز همين كه رسيد خانه (دو ماه از ازدواجشان گذشته بود) در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفي شروع كرد به خنديدن. مصطفي پرسيد «چرا مي‌خندي» و غاده كه چشم‌هايش از خنده به اشك نشسته بود گفت «مصطفي تو كچلي ... من نمي‌دانستم!» مصطفي هم شروع كرد به خنديدن... .

...گفتند داماد بايد بيايد كادو بدهد به عروس. اين رسم ماست. داماد بايد انگشتر بدهد. من اصلا فكر اينجا را نكرده بودم. مصطفي وارد شد و يك كادو آورد، رفتم باز كردم ديدم شمع است. كادوي عقد، شمع آورده بود. متن زيبايي هم كنارش بود. سريع كادو را بردم قايم كردم. همه گفتند چي هست، گفتم «نمي‌توانم نشان بدهم» اگر مي‌فهميدند مي‌گفتند داماد ديوانه است. براي عروس كادو شمع آورده.

مادرم گفت: «حال شما را كجا مي‌خواهد ببرد؟ كجا خانه گرفته؟» گفتم: مي‌خواهم بروم مؤسسه با بچه‌ها » مادرم رفت آنجا را ديد، فقط يك اتاق بود با چند صندوق ميوه به جاي تخت ... .
مادرم يك هفته بيمارستان بستري بود ... مصطفي دست مادرم را مي‌بوسيد و اشك مي‌ريخت. مصطفي خيلي اشك مي‌ريخت. مادرم تعجب كرد. شرمنده شده بود از اين همه محبت.

روزي كه مصطفي به خواستگاري‌اش آمد مامان به او گفت: «شما مي‌دانيد اين دختر كه مي‌خواهيد با او ازدواج كنيد چطور دختري است؟ اين صبح‌ها كه از خواب بلند مي‌شود هنوز رفته كه صورتش را بشويد و مسواك بزند كسي تختش را مرتب كرده ليوان شيرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده كرده‌اند. شما نمي‌توانيد با مثل اين دختر زندگي كنيد، نمي‌توانيد برايش مستخدم بياوريد اينطور كه در خانه‌اش هست». مصطفي خيلي آرام اينها را گوش داد و گفت: «من نمي‌توانم برايش مستخدم بياورم، اما قول مي‌دهم تا زنده‌ام، وقتي بيدار شد، تختش را مرتب كنم و ليوان شير و قهوه را روي سيني بياورم دم تخت» و تا شهيد شد، اينطور بود. حتي وقت‌هايي كه در خانه نبوديم در اهواز در جبهه اصرار مي‌كرد خودش تخت را مرتب كند. مي‌رفت شير مي‌آورد خودش قهوه نمي‌خورد ولي مي‌دانست ما لبناني‌ها عادت داريم، درست مي‌كرد.

... من گاهي به نظرم مي‌آمد مصطفي سعه‌اي دارد كه مي‌تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختي‌هاي زندگي مشتركمان در مدرسه جبل عامل را.
خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه چهارصد يتيم ... يادم هست اولين عيد بعد از ازدواجمان ( كه لبناني‌ها رسم دارند و دور هم جمع مي‌شوند ) مصطفي مؤسسه ماند نيامد خانه پدرم. آن شب از او پرسيدم؛ «دوست دارم بدانم چرا نيامديد خانه پدرم» مصطفي گفت، الان عيد است خيلي از بچه‌ها رفته‌اند پيش خانواده‌هايشان اينها كه رفته‌اند وقتي برگردند براي اين دويست، سيصد نفري كه در مدرسه مانده‌اند تعريف مي‌كنند كه چنين و چنان. من بايد بمانم با اين بچه‌ها ناهار بخورم سرگرمشان كنم كه اينها هم چيزي براي تعريف كردن داشته باشند». گفتم: «خوب چرا مامان برايمان غذا فرستاد نخورديد؟ و نان و پنير و چاي خورديد» گفت: «اين غذاي مدرسه نيست». گفتم: «شما دير آمديد بچه‌ها نمي‌ديدند شما چي خورده‌ايد» اشكش جاري شد گفت: «خدا كه مي‌بيند».




آخرين نامه مصطفي را باز كرد و شروع به خواندن كرد: «من در ايران هستم ولي قلبم با تو در جنوب است در مؤسسه در صور. من با تو احساس مي‌كنم فرياد مي‌زنم مي‌سوزم و با تو مي‌دوم زير بمباران و آتش. من احساس مي‌كنم با تو به سوي مرگ ميروم، به سوي شهادت؛ به سوي لقاي خدا با كرامت. من احساس مي‌كنم هر لحظه با تو هستم حتي هنگام شهادت. حتي روز آخر در مقابل خدا. وقتي مصيبت روي وجود شما سيطره مي‌كند، دستتان را روي دستم بگيريد و احساس كنيد كه وجودتان در وجودم ذوب مي‌شود. عشق را در وجودتان بپذيريد. دست عشق را بگيريد. عشق كه مصيبت را به لذت تبديل مي‌كند مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت...».

حتي حاضر نبود كولر روشن كند. اهواز خيلي گرم بود و پاي مصطفي توي گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون مي‌آمد اما مي‌گفت، «چطور كولر روشن كنم وقتي بچه‌ها در جبهه زير گرما مي‌جنگند».
غاده اگر مي‌دانست مصطفي اين كارها را مي‌كند، عقب نمي‌آيد اهواز مي‌ماند و اينقدر به خودش سخت مي‌گيرد هيچ وقت دعا نمي‌كرد زخمي‌ بشود و تير به پايش بخورد. هر كس مي‌آمد مصطفي مي‌خنديد و مي‌گفت: «غاده دعا كرده من تير بخورم و ديگر بنشينم سر جايم».

قرار نبود برگردد... من امشب براي شما برگشته‌ام
- نه مصطفي تو هيچ وقت به خاطر من برنگشته‌اي براي كارت آمدي
- امشب بر گشتم به خاطر شما از احمد سعيدي بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم هواپيما نبود. تو مي‌داني من در همه عمرم از هواپيماي خصوصي استفاده نكرده‌ام ولي امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيماي خصوصي آمدم كه اينجا باشم... .
وارد اتاق شدم ديدم مصطفي روي تخت دراز كشيده فكر كردم خواب است او را بوسيدم. مصطفي روي بعضي چيزها حساسيت داشت يك روز كه آمدم دمپايي‌هايش را بگذارم جلوي پايش خيلي ناراحت شد دويد دو زانو شد و دست‌هايم را بوسيد... آن شب خيلي تعجب كردم كه وقتي حتي پايش را بوسيدم تكان نخورد احساس كردم بيدار است اما چيزي نمي‌گويد چشم‌هايش را بسته بود... و گفت: «من فردا شهيد مي‌شوم» ... ولي من مي‌خواهم شما رضايت بدهيد اگر رضايت ندهيد شهيد نمي‌شوم ... من فردا از اينجا مي‌روم و مي‌خواهم با رضايت كامل شما باشد... آخر رضايتم را گرفت ... نامه‌اي داد كه وصيتش بود گفت تا فردا باز نكنيد.

چرا داشت با فعل گذشته به مصطفي فكر مي‌كرد؟ مصطفي كه كنار اوست. نگاهش كرد. گفت: «يعني فردا كه بروي ديگر تو را نمي‌بينم؟» مصطفي گفت :«نه» غاده در صورتش دقيق شد و بعد چشمهايش را بست گفت: «بايد ياد بگيرم، تمرين كنم چطور صورتت را با چشم بسته ببينم» يقين پيدا كردم كه مصطفي امروز اگر برود ديگر بر نمي‌گردد. دويدم و كلت كوچكم را بر داشتم آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود ... مصطفي در اتاق نبود... .
...بعد بچه‌ها آمدند كه ما را ببرند بيمارستان گفتند دكتر زخمي‌ شده، من بيمارستان را مي‌شناختم وارد حياط كه شديم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. مي‌دانستم كه مصطفي شهيد شده و در سردخانه است زخمي ‌نيست.
من آگاه بودم كه مصطفي ديگر تمام شد... .
احساس مي‌كردم خدا خطرات زيادي رفع كرد به خاطر مرد صالحي كه يك روز قدم زد در اين سرزمين به خلوص ... مصطفي ظاهر زندگيش همه سختي بود. واقعا توي درد بود مصطفي. خيلي اذيت شد. شب‌ها گريه مي‌كرد راه مي‌رفت ..بيدار مي‌ماند ..آن لحظه در سردخانه وقتي ديدم مصطفي با آن سكينه خوابيده، آرامش گرفتم.

چون ما در تهران خانه نداشتيم، در مسجد محل، محله بچگي‌اش غسلش داده بودند و او با آرامش خوابيده بود من سرم را روي سينه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم ... .
... تا ظهر مراسم تمام شد و مصطفي را خاك كردند. آن شب بايد تنها برمي‌گشتم آن لحظه احساس كردم كه مصطفي واقعا تمام شد... . بعد از شهادت مصطفي از خانه بيرون آمدم چون مال دولت بود هيچ چيز جز لباس تنم نداشتم حتي پول داشتم خرج كنم ... .
... هر شب را يكجا مي‌خوابيدم و بيشتر در بهشت زهرا كنار قبر مصطفي ... .

از لبنان كه آمديم هرچه داشتيم گذاشتيم براي مدرسه و در ايران هم كه هيچ ... .
مي‌گفت دوست دارم از دنيا بروم و هيچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر اين را هم يكجور نداشته باشم بهتر است ... .
خدايا من از تو يك چيز مي‌خواهم با همه اخلاصم كه محافظ غاده باش و در خلا تنهايش نگذار! من مي‌خواهم كه بعد از مرگ او را ببينم در پرواز. خدايا! مي‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و مي‌خواهم به من فكر كند مثل گلي زيبا كه در راه زندگي و كمال پيدا كرد و او بايد در اين راه بالا و بالاتر برود. مي‌خواهم غاده به من فكر كند، مثل يك شمع مسكين و كوچك كه سوخت در تاريكي تا مرد و او از نورش بهره برد براي مدتي بس كوتاه.
مي‌خواهم او به من فكر كند، مثل يك نسيم كه از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه عشق گفت و رفت به سوي كلمه بي‌نهايت.
http://www.baztab.com/news/25593.php



   سایت آقای ابطحی ،   .
خرداد ۱۳۸۵

قاعده ی دکتر شریعتی


فردا سالگرد درگذشت دكتر شريعتي است، از دكتر تا كنون تجليل و تحليل فراوان شده است. اما طبيعي است كه به خاطر گذر زمان نسل جوان امروز ايران با انديشه او آشنا نباشند و يا تحليلي از شخصيت وي نداشته باشند.

ولي واقعيت اين است كه جامعه به قانون عمومي نگاه دكتر شريعتي به دين، به سختي نيازمند است:

امروز جامعه ما به شدت در جدال بين نگاه سنتي و قرائت معاصر از دين و سكولاريسم مانده است. بعضي خود را نماينده خداوند مي‌شناسند و انديشه‌هاي متحجر خود را به نام دين ارائه مي‌كنند و بعضي به انديشه اصلاح‌طلبانه ديني و گروهي به نفي دين فرا مي‌خوانند.

درست اين قاعده در دوران شريعتي در اوج بود.شريعتي مقاومت سرسختانه‌اي بين دو لبه قيچي قاريان واپس‌گراي ديني و نفي كنندگان دين مي‌كرد. مكتب مخالفت سنتي با شريعتي كه تا امروز در نام و تفكر مصباحيسم قدرت فراوان‌تري گرفته و قوه مجريه به نوعي شاگردان آن مكتب معرفي شده‌اند، شريعتي را بي‌دين مي‌خواندند. صدها كتاب در آن سال‌ها از حوزه انديشه سنتي ديني عليه او نوشته شد. از سوي ديگر هم روشنفكران سكولار و احياناً ضد دين، حمله بي اماني را عليه شريعتي سامان مي‌دادند كه او از عنصر پوسيده دين بهره مي‌گيرد.

قاعده توجه به دين و ارائه متناسب با شرايط زمان و مكان، هنر شريعتي بود كه مخاطب جوان را در آن روزگار به خود جلب كرد. قطعاً شريعتي اگر امروز بود سخنان ديگري هم مي‌گفت. شايد براي جوانان امروز ايراني محتواي حرف‌هاي دكتر، جاذبه و اهميت ويژه‌اي نداشته باشد ولي ‌قاعده و قانون نفي دين سنتي و مقابله با سكولاريزم نافي دين، قاعده ماندگاري است كه امروز جامعه ما بيش از هميشه به آن قانون نياز دارد.



   مسعودارباب ،   تهران وکیش ... در دود وبوق ...درمیان آب
بسم الله الرحمن الرحيم
زندان که بوديم اتهاممان اقدام عليه امنيت کشور بود .بعدازانتقال ازبازداشتگاه موقت قم به تهران (آنموقع دانشجوی تهران بودم) بعدازآنکه منزل دانشجوئی ام که زیرزمینی درنارمک بود لو رفت و مامورین به آنجاریختند کلی مدرک جمع کرده بودندکه عمده آنهارا یک خورجین کتاب ونوارتشکیل میدادکه اکثرشان بخصوص کتابهای دکتربودندونوارامام ... درست تشخيص داده بودند ... خط شريعتی و راه امام امنيت هر رژيم غيرخدائی راتهديدميکند و سرنگونش ميسازد. حیف که کتابهایش رابخصوص باهمان شکل وقطع سابق درکتابفروشیهانمیبینم . کاش گرایشی درجوانان ونورستگان سیاسی وانقلابی به سوی خواندن کتابهایش ایجادشود... جزیره کیش ۳۰/۳/۸۵



   نقل از سایت بازتاب مورخ 30خرداد 1385 ،   http://www.baztab.com/news/41105.php
بازگشت به شريعتي، 29 سال پس از مرگ

--------------------------------------------------------------------------------
از اين واقعيت نمي‌توان گذشت كه بسياري از شخصيت‌هاي رده‌بالاي جمهوري اسلامي كه دانشجويان انقلابي دوران رژيم گذشته بوده‌اند، پيوستن خود به نهضت اسلامي و انقلاب را مديون استفاده از انديشه دكتر شريعتي هستند.

--------------------------------------------------------------------------------
۳۰ خرداد ۱۳۸۵ - بعد از ظهر ۱۸:۱۵ تعداد بازديد: 1207 كد خبر: ۴۱۱۰۵



اكنون كه 29 سال از 29 خرداد ماه 56، سالمرگ دكتر علي شريعتي مي‌گذرد، لزوم پرداختن دوباره به آثار و افكار اين متفكر، هنوز احساس مي‌شود.

يك استاد دانشگاه با اعلام اين مطلب، ضمن استقبال از رويكرد قوي‌تر صداوسيما به بزرگداشت مرحوم شريعتي اظهار داشت: به نظر مي‌رسد اكنون پس از گذشت 29 سال از مرگ شريعتي و تحولات در صداوسيما، دولت و وزارت فرهنگ و ارشاد، ظرفيت تازه‌اي براي پرداختن به آثار و افكار شريعتي، به عنوان يكي از نيروهاي مؤثر در شكل‌گيري انديشه انقلاب اسلامي به وجود آمده است.

وي گفت: عدالت و دفاع از حقوق مستضعفان، از سرفصل‌هاي مهم انديشه شريعتي است و براي دولت نهم، كه با شعار شيرين و محوري عدالت، نظر مردم را به خود جلب كرده، استفاده از ديدگاه‌هاي شريعتي مي‌تواند در ترويج اين شعار مهم اسلامي مؤثر باشد.

وي افزود: شريعتي يك روشنفكر آزادانديش و باصداقت و به قول مرحوم شهيد دكتر بهشتي، «جستجوگري در مسير شدن» بود و هرچند اشتباهاتي در برخي آثار او ديده مي‌شود، خود او نيز علاوه بر پذيرش نقايصش، در صدد اصلاح آنها بود.

اين استاد دانشگاه ادامه داد: هرچند در سال‌هاي آغازين انقلاب، برخي استفاده‌هاي افراطي از تفكر شهيد منجر به انحراف برخي جوانان شد، اما از اين واقعيت نمي‌توان گذشت كه بسياري از شخصيت‌هاي رده‌بالاي جمهوري اسلامي كه دانشجويان انقلابي دوران رژيم گذشته بوده‌اند، پيوستن خود به نهضت اسلامي و انقلاب را مديون استفاده از انديشه دكتر شريعتي هستند.

وي گفت: به هر حال، انديشه شريعتي، محكمات و فصل مشترك‌هاي مهمي با انديشه امام خميني(ره) دارد و اكنون زمان آن رسيده كه دست‌كم همين بخش افكار او به صورت جدي مورد توجه مسئولان فرهنگي كشور قرار گيرد، به ويژه كه اكنون بخش قابل توجهي از محافل فكري و دانشگاهي، جولانگاه تحركات انحصاري تفكرات ليبراليستي شده كه تفكر پويا و جذاب شريعتي، مي‌تواند در برابر آنها قد علم كند.

وي گفت: اكنون كه از سوءتفاهمات و حساسيت‌هاي سال‌هاي نخست انقلاب كاسته شده، دستگاه‌هاي مهم فرهنگي نظير صداوسيما و وزارت ارشاد، وظيفه دارند كار مدوني را با بهره‌گيري از آثار دكتر شريعتي آغاز كنند. صداوسيما مي‌تواند، به توليد برنامه‌هاي مداوم با استفاده از كلام و آثار شريعتي اقدام كند و وزارت ارشاد نيز مي‌تواند با تمركز روي برخي آثار وي، به حمايت از انتشار دوباره و پرشمار آثار اين متفكر انقلاب اسلامي همت گمارد، چراكه نسل جوان امروز سخت تشنه اين‌گونه آثار است.



   مسعودارباب ،   تهران وکیش
دریغم آمد مناجاتی ازدکتررابرای دوستان نفرستم . این متن که دریکی ازروزنامه های اخیرچاپ شده بود اغلاطی داشت که پس ازاصلاحات جزئی جهت رفع اغلاط مورداشاره و... بشرح زیرتقدیم میشود:
مناجاتي از دكتر علي شريعتي:

خدايا ! به من توفيق تلاش در شكست، صبردر نوميدي ، جهاد بي سلاح ، رفتن بي همراه ، كار بي پاداش ، فداكاري در سكوت ، دين بي دنيا ، مذهب بي عوام ، عظمت بي نام ، خدمت بي نان ، ايمان بي ريا ، خوبي بي نمود ، گستاخي بي خامي ، مناعت بي غرور ، عشق بي هوس ، تنهائي در انبوه جمعيت ، دوست داشتن بي آنكه دوستت بدارند ، روزي كن .

خدايا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختي مكشان ، اضطرابهاي بزرگ ، غم هاي ارجمند ، حيرتهاي عظيم را به روحم عطا كن ، لذتها را به بندگان حقيرت ببخش .

خدايا ! به من تقوا ستيزي بياموز تا در انبوه مسئوليت نلغزم . از تقوا پرهيزي مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم .

خدايا ! مرا در ايمان ، اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصيان مطلق باشم .

خدايا ! خودخواهي را چندان در من بكش يا چندان بركش تا خود خواهي ديگران رااحساس نكنم وازآن در رنج نباشم .

خدايا ! به من زيستني عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم .

خدايا ! چگونه زيستن را تو به من بياموز ، چگونه مردن را خود خواهم آموخت .

=-=-=-=-=-



   دكتر علي شريعتي که بود؟ ،   .
دكتر علي شريعتي که بود؟


29 خرداد روز بزرگداشت دكتر علي شريعتي است
29 خرداد روز بزرگداشت دكتر علي شريعتي است.دانشمندي كه در وصف امام حسين (ع) نوشته است"چگونه نااميد شوم، وقتي كه تو مهربان و صميمي جوياي حال مني "و در وصف بانوي دو عالم نوشته است "خواستم بگويم فاطمه همسر علي ومادرحسنين است اما نه اينها همه است و اين همه فاطمه نيست،فاطمه، فاطمه است.
دكتر علي شريعتي در سال 1312 در روستاي مزينان از حوالي شهرستان سبزوار متولد شد. اجداد او همه از عالمان دين بوده اند.... پدر پدر بزرگ علي، ملاقربانعلي، معروف به آخوند حكيم، مردي فيلسوف و فقيه بود كه در مدارس قديم بخارا و مشهد و سبزوار تحصيل كرده و از شاگردان برگزيده حكيم اسرار (حاج ملاهادي سبزواري) محسوب مي شد. پدرش استاد محمد تقي شريعتي (موسس كانون حقايق اسلامي كه هدف آن «تجديد حيات اسلام و مسلمين» بود) و مادرش زهرا اميني زني روستايي متواضع و حساس بود .... علي حساسيتهاي لطيف انساني و اقتدار روحي و صلاحيت عقيده اش را از مادرش به وديعه گرفته بود.....
ـ علي به سال 1319 در سن هفت سالگي در دبستان ابن يمين، ثبت نام مي كند، اما به دليل بحراني شدن اوضاع كشور ـ تبعيد رضا شاه و اشغال كشور توسط متفقين ـ خانواده اش را به ده مي فرستد. .... و پس از برقراري آرامش نسبي در مشهد علي و خانواده اش به مشهد باز مي گردند و اوبه همان دبستان وارد مي شود.
ـ پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در 16 سالگي سيكل اول دبيرستان (كلاس نهم نظام قديم) را به پايان رساند و وارد دانشسراي مقدماتي شد. در سال 31، اولين بازداشت علي كه در واقع نخستين رويارويي مستقيم وي با حكومت و طرفداري همه جانبه او از حكومت ملي بود، واقع شد و اين نشانه ورود وي به دنياي سياست و بريدن از عزلت صوفيان بود.... بازداشتش اعتراضي بود كه عده بسياري نسبت به روي كار آمدن قوام ابراز داشته و علي نيز با آنها بود....
ـ در همين زمان يعني 1331 وي كه در سال آخر دانشسرا بود به پيشنهاد پدرش شروع به ترجمه كتاب ابوذر (نوشته عبدالحميد جوده السحار) مي كند.... در اواسط سال 1331 تحصيلات علي در دانشسرا تمام شد و پس از مدتي شروع به تدريس در مدرسه كاتب پور احمدآباد كرد. و همزمان به فعاليتهاي سياسيش ادامه داد. كتاب «مكتب واسطه» نيز در همين دوره نوشته شده است.
جواني و تحصيل و مبارزه :
ـ ...... او در سال 1334 پس از تاسيس دانشكده علوم و ادبيات انساني مشهد وارد آن دانشكده شد ...... او در دانشكده مسئول انجمن ادبي دانشجويان بود در همين سالهاست كه آثاري از اخوان ثالث مانند كتاب ارغنون (1330) و كتاب زمستان (1335) و آخر شاهنامه (1328) به چاپ رسيد و او را سخت تحت تاثير قرار داد.
ـ در اين زمان فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي شريعتي در نهضت (جمعيتي كه پس از كودتاي 28 مرداد توسط جمعي از مليون خراسان ايجاد شده كه علي شريعتي يكي از اعضا آن جمعيت بود) همچنان ادامه داشت اگرچه در اين دوره هنوز رنگ و شكلي كاملاً ايدئولوژيك به خود نگرفته بود در مهرماه سال 1336 وي همراه 16 تن از اعضا و پيروان نهضت مقاومت از جمله استاد محمد تقي شريعتي و ... دستگير شدند.
ـ آشنايي او با خانم پوران شريعت رضوي در دانشكده ادبيات منجر به ازدواج آن دو در سال 1337 مي گردد . و پس از چند ماه زندگي مشترك به علت موافقت با بورسيه تحصيلي او در اوايل خرداد ماه 1338 براي ادامه تحصيل راهي فرانسه مي شود...
دوران اروپا 1343 ـ 1338 :
...... وي به پيشنهاد دوستان و علاقه شخصي خود، به قصد تحصيل در رشته جامعه شناسي به پاريس رفت، اما پس از ورودش به پاريس مطلع شد كه بايد دكترايش در ادامه رشته تحصيليش ـ ادبيات فارسي ـ باشد. از اين رو با آقاي پروفسور ژيلبرت لازار كه استاد شرق شناسي زبان و ادبيات فارسي بود گفتگو كرد و به راهنمايي و پيشنهاد ايشان قرار شد، موضوع رساله (وي)، كتاب « تاريخ فضائل بلخ» اثري مذهبي متعلق به قرن 13 ميلادي كه توسط «صفي الدين» نوشته شده بود، باشد. از اين تاريخ علي (شريعتي) تحت نظر آقاي دكتر ژيلبر لازار، مشغول تهيه رساله اش شد.........
در اين ايام علاوه بر نهضت آزاديبخش الجزاير با ديگر نهضتهاي ملي افريقا و آسيا، آشنايي پيدا كرده بود. به دنبال افشاي شهادت پاتريس لومومبا در 1961 تظاهرات وسيعي از سوي سياهپوستان در مقابل سفارت بلژيك در پاريس سازمان يافته بود كه منجر به حمله پليس و دستگيري عده زيادي از جمله دكتر علي شريعتي شد...... دولت فرانسه كه با بررسي وضع سياسي (او)، تصميم به اخراج وي گرفته بود، با حمايت قاضي سوسياليست دادگاه، مجبور مي شود اجراي حكم را معوق گذارد........
ـ (او) در اروپا، به جمع جوانان نهضت ملي ايران پيوست و در فعاليتهاي سازمانهاي دانشجويي ايران در اروپا از جمله اتحاديه دانشجويان ايراني مقيم فرانسه و كنفد راسيون دانشجويان ايراني خارج از كشور مي كرد. در نوشتن اعلاميه ها و قطعنامه ها همكاري لازم و بسيار نزديكي با آنها داشت.......
ـ وي در سال 1963 از رساله خود نيز دفاع كرد و رسماً از دانشگاه با درجه دكتري يونيورسيته فارغ التحصيل شد پس از مدتي او به همراه خانواده و سه فرزندش به ايران بازگشت و در مرز بازرگان توسط مأموران ساواك دستگير شد.
از بازگشت تا دانشگاه 1348 ـ 1344:
ـ ...... اوايل شهريور 1343، دكتر علي شريعتي از زندان آزاد شده ..... و پس از مدتي حكم انتساب مجدد او با رتبه چهار آموزگاري برايش فرستاده شد....
ـ پس از پنج سال تحصيل و آموختن و فعاليت سياسي، در فضاي باز سياسي و فرهنگي اروپا، بازگشت به فضاي راكد و بسته جامعه ايران و آن هم تدريس در دبيرستان بسيار رنج آور بود، سال بعد (وي) پس از قبولي در امتحان به عنوان كارشناس كتب درسي به تهران منتقل مي شود و با آقايان برقعي و باهنر و دكتر بهشتي كه از مسئولين بررسي كتب ديني بودند، همكاري مي كند.
ترجمه كتاب «سلمان پاك» اثر پروفسور لوئي ماسينيون حاصل تلاش او در اين دوره است (سال 45 ـ 1344) ....
ـ از سال 1345 او به استاديار رشته تاريخ در دانشكده مشهد استخدام مي شود. موضوعات اساسي تدرس او را مي توان به چند بخش تقسيم كرد: تاريخ ايران، تاريخ و تمدن اسلامي و تاريخ تمدنهاي غير اسلامي.
از همان آغاز روش تدريس، برخوردش با مقررات متداول در دانشكده و رفتارش با دانشجويان، او را از ديگر استادان متمايز مي كرد و برخلاف رسم عمومي اساتيد ديگر ... از تدريس براساس جزوه ثابت و از پيش تنظيم شده پرهيز مي كرد و برنامه تعيين شده اي را اعلام نمي كرد ... كه اين مسئله مورد اعتراض و شكايت مديران گروه آموزشي در دوره هاي مختلف بود...
ـ كتاب اسلام شناسي درسهاي دكتر در دانشكده ادبيات مشهد در سالهاي 46 ـ 1345 است توسط چند نفر از دانشجويان ضبط و پلي كپي شده بود و بعد توسط او تصحيح و به چاپ رسيد. همچنين در سال 1347 كتاب « كوير» را چاپ مي كند. به گفته وي: «من در كوير از لائوتزو و بودا تا هايدگر و سارتر، پلي زده ام و بهتر بگويم، پلي كشف كرده ام كه آنرا مديون « قصه آدم» درفرهنگ ابراهيمي ام و تجسم عيني سمبليكش «حج»، تئاتري كه در آن كارگردان خداست و بازيگر انسان و نمايشنامه؟ فلسفه وجود و داستان آفرينش و قصه خلقت انسان و تكوينش در تاريخ و حركت در ذات، بر مبناي جهان بيني توحيد!»
از نوشته هاي ديگرش در اين سال « توتم پرستي» است كه نوشته هاي او در رثاي قلم و حركت اوست.
ـ چاپ اسلام شناسي و موفقيت درسهاي دكتر علي شريعتي در دانشكده مشهد و ايراد سخنرانيهاي او در حسينيه ارشاد در تهران موجب شد. كه دانشكده هاي ديگر ايران از او تقاضاي سخنراني كنند اين سخنرانيها از نيمه دوم سال 1347 آغاز شد.
از ارشاد تا زندان 1354 – 1348
در پايان سال 1348، با كاروان «حج» حسينيه ارشاد به مكه رفت و در بازگشت در اسفند 48 سخنراني «معياد با ابراهيم» را ابتدا در دانشگاه مشهد و پس از آن در حسينيه ارشاد ايراد كرد. در فاصله سالهاي 48 تا 50 وي همچنان به فعاليت در دانشگاه مشهد ادامه مي داد و در ضمن آن، سخنرانيهايي نيز در دانشگاههاي ديگر ايراد مي كرد... مجموعه اين فعاليتها مسئولين دانشگاه را بر آن داشت كه ارتباط او با دانشجويان را قطع كنند و به كلاسهاي وي كه در واقع به جلسات سياسي ـ فرهنگي بيشتر شباهت داشت، خاتمه دهند...
در پي اين كشمكشها و دستور شفاهي ساواك به دانشگاه مشهد كلاسهاي درس او، از مهرماه 1350، رسماً تعطيل شد.
ـ ..... نگاهي به سخنرانيهاي وي كه به همت حسينيه ارشاد منتشر گرديد (نيايش 1349- اقبال مصلح قرن اخير 490 – مذهب عليه مذهب 49- روشنفكر و مسئوليت آن در جامعه 49 – حسين وارث آدم 49- مسئوليت شيعه بودن 50- تشيع علوي و صفوي 50) نشان از پر كاري وي در اين سالهاست. او كوشيد تا ارشاد را ازيك موسسه مذهبي به يك دانشگاه تبديل كند. لذا از سال 1350 شب و روزش را وقف اين كار كرد، در حالي كه در اين ايام در گروه تحقيق وزارت علوم هم كار مي كرد.
ـ به مرور زمان حضور وي در حسينيه ارشاد، موجب رفتن برخي كه وجود او بر ايشان ناخوشايند و غير قابل تحمل بود، شد و بافت اعضاء و مخاطبان ارشاد يكدست تر و برنامه آن شكل مشخص تري پيدا كرد... لذا اين امكان را مي يابد تا با پيشنهاد و قوانين جديد به سازماندهي جلسات بحث و گفتگو، ‌كميته هاي هنري، نقاشي وگروههاي تحقيقاتي بپردازد. اين گروهها شامل: گروه تاتر، گروه كودكان و نوجوانان، گروه ادبيات، گروه تحقيقات قرآن و نهج البلاغه، بود كه با استقبال وسيع از طبقات تحصيكرده خصوصاً دانشجويان روبه رو شد....
ـ از اواخر سال 50 تا آبان 51، كار وي در حسينيه ارشاد سرعت غريبي پيدا كرد،‌ به طوري كه براي انجام سخنرانيهايش فرصت تحقيق قبلي نداشت و بيشتر از حافظه اش كمك مي گرفت. نمايش ابوذر درمرداد ماده 1351 درست سه ماه قبل از اينكه حسينيه بسته شود اجرا شد. نمايش بعدي در فاصله كمتر از دو ماه در حسينيه به اجرا در آمد كه منجر به بسته شدن حسينيه ارشاد شد. و از اواخر آبان ماه 51 زندگي مخفي وي آغاز شد و پس از چند ماه زندگي مخفي درمهرماه سال 1352 خود را به ساواك معرفي كرد كه تا 18 ماه او را در سلول انفرادي زنداني كردند.....
ـ آقاي عبدالطيف خميشي (از اعضاي نهضت مقاومت آزاديبخش الجزاير) كه از همكلاسيها و همرزمان دكتر شريعتي بود،‌ در ديداري كه با شاه در كنفرانس اپك داشت (يكي دو هفته پيش از عيد سال 54، شاه براي گذراندن تعطيلات زمستاني، به سوئيس و از آنجا براي شركت دركنفرانس سران اپك به الجزاير مي رود) از او مي خواهد كه دكتر شريعتي را آزاد كند. شاه در آنجا قول آزادي وي را مي دهد كه نهايتاً در اواخر اسفند ماه سال 53 او از زندان آزاد مي شود و بدين ترتيب مهمترين فصل زندگي اجتماعي و سياسي وي خاتمه مي يابد.
از خانه نشيني اجباري تا هجرت
ـ ... در دوران خانه نشيني (دو سال آخر زندگي) فرصت يافت تا به فرزندانش توجه بيشتري كند.. در رفتار بچه ها دقيق و نسبت به انتخابهايي كه مي كردند حساس بود. مثلا اگر لباس را به اين دليل انتخاب مي كردند كه ديگران آن را انتخاب كرده بودند و احيانا مد روز بود، دلخور مي شد اما مستقيما اظهار نمي كرد با شوخي ناخشنوديش را بفهماند....
در اين اواخر، بر شركت بچه ها در جلسات سخنراني اش تاكيد فراواني مي كرد.. گاه مسئوليت پياده كردن نوارها را به آنها مي داد و سعي مي كرد با آنها رابطه فكري برقرار كند. در سال 55، با فرستادن پسرش (احسان) به خارج از كشور فرصت يافت تا مقدمات برنامه هجرت خود را فراهم كند.
ـ دكتر شريعتي نهايتا در روز 26 ارديبهشت سال 1356 از ايران، به مقصد بلژيك هجرت كرد و پس از اقامتي سه روزه در بروكسل عازم انگلستان شد و در منزل يكي از بستگان نزديك همسر خود اقامت گزيد و پس از گذشت يك ماه در 29 خرداد همان سال به نحو مشكوك درگذشت و با مشورت استاد محمد تقي شريعتي و كمك دوستان و ياران او از جمله شهيد دكتر چمران و امام موسي صدر در جوار حرم مطهر حضرت زينب (س) در سوريه به خاك سپرده شد.
روزنامه پست انتلي در تاريخ 14 سپتامبر 1978 نوشت: مرگ شريعتي كه تصور مي رفت بر اثر سكته قلبي باشد در پرده ابهام است ؛ به طوري كه بعداً معلوم شد كه وي به شهادت رسيده است.
فهرست مجموعه آثار شريعتي به شرح زير مي باشد:
مجموعه آثار 1، با مخاطب هاي آشنا
مجموعه آثار 2، خودسازي انقلابي
مجموعه آثار 3 ، ابوذر
مجموعه آثار 4 ، بازگشت. بازگشت به خويش بازگشت به كدام خويش؟
مجموعه آثار5 ، ما و اقبال
مجموعه آثار 6، تحليلي از مناسك حج
مجموعه آثار7 ، شيعه
مجموعه آثار8 ، نياش
مجموعه آثار 9 ، تشيع علوي و تشيع صفوي
مجموعه آثار 10 ، جهت گيري طبقاتي در اسلام
مجموعه آثار11 ، تاريخ تمدن جلد يك
مجموعه آثار 12 ، تاريخ تمدن جلد دوم
مجموعه آثار 13 ، هبوط در كوير
مجموعه آثار 14 ، تاريخ و شناخت اديان جلد اول
مجموعه آثار 15 ، تاريخ و شناخت اديان جلد دوم
مجموعه آثار 16 ، اسلام شناسي 1 درسهاي حسينيه ارشاد
مجموعه آثار 17 ، اسلام شناسي 2 درسهاي حسينيه ارشاد
مجموعه آثار 18 ، اسلام شناسي 3 درسهاي حسينيه ارشاد
مجموعه آثار 19 ، حسين وارث آدم
مجموعه آثار 20 ، چه بايد كرد؟
مجموعه آثار 21 ، زن
مجموعه آثار 22 ، مذهب، عليه مذهب
مجموعه آثار 23 ، جهان بيني و ايدئولوژي
مجموعه آثار24 ، انسان
مجموعه آثار25 ، انساني بي خود
مجموعه آثار26 ، علي
مجموعه آثار27 ، بازشناسي هويت ايراني – اسلامي
مجموعه آثار28 ، روش شناخت اسلام
مجموعه آثار29 ، ميعاد با ابراهيم
مجموعه آثار30 ، اسلام شناسي
مجموعه آثار31 ، ويژگي هاي قرون جديد
مجموعه آثار32 ، هنر
مجموعه آثار33 ، گفتگو هاي تنهايي بخش اول و دوم
مجموعه آثار34 ، نامه ها
مجموعه آثار35 ، آثار گونه گون بخش اول
مجموعه آثار36 ، آثار گونه گون بخش دوم
منبع خبرگزاري فارس:
ـ تلخيص وگزينش از / طرحي از يك زندگي/ دكتر پوران شريعت رضوي/ همسر دکتر شریعتی

http://www.nooronar.com/besmellah/news/000389.shtml



   akbarzade ،  
سلام.مطالبی که گفتيد برايم جديد بود. ممنون



   . ،   .
ناشناخته‌تر‌ين چهره شريعتي از نگاه دخترش

-----------------------------------------------۲۷ خرداد ۱۳۸۶ سایت بازتاب -------------
سارا شريعتي با بيان اينكه چهره شريعتي جامعه‌شناس، يكي از ناشناخته‌ترين چهره‌هاي اوست، گفت: اين ناشناخته بودن به دليل وجود ابهامي است كه در نسبت ميان شريعتي و آكادمي وجود دارد. --------------------------------------

به گزارش خبرگزاري فارس دختر علي شريعتي امروز يكشنبه در سمينار شريعتي، ديروز، امروز، فردا افزود: شريعتي هيچگاه خود را به عنوان آكادميسين معرفي نكرد، به جامعه‌شناسي به عنوان يك حرفه ننگريست و به تأسي از رويكرد دوركيمي كه معتقد بود: "اگر پژوهش‌هاي ما فقط سود نظري داشته باشند، بي‌ارزشند و حتي يك ساعت زحمت نيز نبايد صرف آنها كرد"، دوگانه وبري «دانشمند و سياستمدار» را نپذيرفت.

شريعتي در ادامه افزود: او با تكيه بر سنت جامعه‌شناسي انتقادي، ميدان مطالعه خود را نه نظم كه تغيير اجتماعي قرار داد و واقعيت اجتماعي را نه يك امر متصلب كه يك «كانون آتشفشاني» فعال ارزيابي كرد. از اين روست كه شايد شريعتي بيش از آنكه به عنوان يك جامعه‌شناس شناخته شود، در اذهان عمومي به عنوان يك روشنفكر منتقد شناخته شده است.

سارا شريعتي با بيان اينكه چهره شريعتي جامعه‌شناس، يكي از امروزي‌ترين چهر‌ه‌هاي اوست، گفت: بسياري از موضوعات و ابزاري كه شريعتي در زمانه خود براي فهم جهان اجتماعي ما در اختيارمان قرار مي‌دهد، پس از گذشت سي سال همچنان در تحليل واقعيت اجتماعي امروز ياريمان مي‌رساند.نظريه‌هايي چون جامعه در حال گذار، جامعه ناموزون، تفكيك ميان زمان تاريخي و زمان اجتماعي و مسئله ناهمزماني اين دو، قانون عليت مقابل و سه‌گانه دين، طبقه و دولت از كارآمدترين مباحث جامعه‌شناسي شريعتي است كه اغلب در تحليل جامعه، بي‌ ذكر منبع و گاه فراموشي، از آن استفاده مي‌شود.

شريعتي در ادامه افزود: جامعه‌شناسي كه در مواجهه با پرسش‌هايي چون نسبت فرد و جامعه، ساختار و كنش، توضيح و فهم، علم و اتوپيا و همچنين زمينه تاريخي ظهور و توليد نظرياتش در اين صدساله پس از تولدش، مكاتب و رويكردهاي گوناگوني يافته و امروز اين تكثر، وجود يك تئوري جامعه‌شناسي عمومي را، وسيعا زير سوال برده و از اين روست كه مناظره بر سر نظرها اغلب جاي خود را به مناظره بر سر روشها داده است.

استاديار دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، در بخش ديگري از سخنان خود گفت: جامعه‌شناسي انتقادي، سنتي كه شريعتي بدان متعلق بود،‌اغلب از جانب مخالفانش متهم به غير كاربردي، سلبي و تخريبي بودن است، چرا كه وظيفه خود را، نه كارگزاري نظم اجتماعي و نه كارشناسي جامعه، بلكه بازتابش واقعيت اجتماعي و تعيين انتقادي آن مي‌داند.



   . ،   .
گزارش کامل «سمينار شريعتي؛ ديروز, امروز, فردا»/
اشكوري: شريعتي همچنان در ميان ما زنده است
پيمان: شريعتي براي رهايي جامعه از قيود دروني آن تلاش كرد

سمينار «شريعتي؛ ديروز, امروز, فردا» در سي‏امين يادمان دكتر علي شريعتي روز يكشنبه با حضور چهره‌‏هاي علمي و سياسي در حسينيه ارشاد آغاز به كار كرد.

به گزارش خبرنگار "ايلنا"، در ابتداي اين سمينار كه با حضور چهره‌‏هايي همچون عزت‌‏الله سحابي، محمد ملكي، حسين رفيعي، احسان شريعتي، سوسن شريعتي، هادي خانيكي، فاطمه گوارايي و جمعي از اساتيد دانشگاه و دانشجويان در حسينيه ارشاد برگزار شد، «ناصر ميناچي»، مدير موسسه حسينيه ارشاد و از نزديكان مرحوم شريعتي به آخرين شب زندگي دكتر شريعتي اشاره كرد و گفت: آن شب در اتاق كوچك زير شيرواني با هم نشسته بوديم و از محنت‌‏ها و غم‌‏هاي يكديگر با هم گفت‌‏وگو مي‌‏كرديم. اين گفت‌‏وگو به قدري دردناك بود كه من و مرحوم شريعتي با هم اشك مي‌‏ريختيم.
وي افزود: شريعتي در آخرين شب زندگي‌‏اش از دوستاني كه به ظاهر دوست اما در واقع دشمن بودند، صحبت كرد. وي از يكي از روزنامه‌‏ها گله داشت كه چرا برخي مقالاتش را به گونه‌‏اي چاپ كردند كه القا شود، شرط آزادي دكتر از زندان چاپ آن مقالات بوده است.
ميناچي تصريح كرد: حق دكتر شريعتي اين بود كه امروز در ايران كنار مرقد مطهر امام رضا(ع) دفن شده بود اما اين مساله كه از وصاياي ايشان است، هنوز محقق نشده و جاي تاسف دارد.
در ادامه اين مراسم استاد «طاهر احمدزاده»، مدير موسسه كانون نشر حقايق اسلامي و از نزديكان محمدتقي شريعتي (پدر دكتر علي شريعتي) در توصيف علي شريعتي گفت: وي نويسنده‌‏اي بي‌‏درد نبود بلكه از سوز دل و از سر درد سخن مي‌‏گفت و مي‌‏نوشت. اين پدر و پسر از جمله انسان‌‏هايي بودند كه قران درباره ايشان مي‌‏گويد «من المومنين الرجال» يعني مرداني هستند كه در عهد خود با خدا استوار ماندند و به پيمان‌‏شكني آلوده نشدند.
وي با بيان اينكه دكتر شريعتي در فاصله زماني محدود چند ساله اكثر آثار خود را به زيور طبع آراست، گفت كه شريعتي به وي گفته است رژيم مهلت زيادي به او نخواهد داد كه نداد.
احمدزاده گفت: شريعتي در اين مدت زمان كوتاه آثار خوبي از خود به جاي گذاشت و به نظر من اگر از اين آثار تنها «اسلام‌‏شناسي» و «مذهب عليه مذهب» باقي مانده بود، بر اين باورم كه شريعتي رسالت خود را در برابر خدا و خلق به انجام رسانده بود.
به گزارش خبرنگار "ايلنا"، «حسن يوسفي اشكوري» از شاگردان دكتر شريعتي نيز طي سخناني گفت: امروز 30 سال از شهادت و هجرت جاودانه دكتر شريعتي مي‌‏گذرد، هرچند در اين 30 سال تحولات عظيمي در جامعه ما و جهان اتفاق افتاده و نيازها, مقتضيات و حساسيت‌‏ها تا حدودي نسبت به دوران دكتر شريعتي متفاوت شده است اما شريعتي همچنان در ميان ما زنده است.
وي افزود: سخن گفتن از شريعتي در حسينيه ارشاد تحت عنوان سمينار، صرفا تجليل و بزرگداشت و يك وظيفه اخلاقي صرف نيست بلكه فراتر از آن است. شريعتي در نامه‌‏اي به دكتر ميناچي گفت حسينيه ارشاد ديگر يك مكان از آجر و سنگ آهن نيست بلكه نماد حركت است. سخن گفتن از شريعتي تحت عنوان سمينار چيزي در ادامه همان حركت است. اميدوارم در اين گفت‌‏وگوها صاحب‌‏نظران مطالبي بگويند در بسط و تعميق انديشه‌‏هاي شريعتي كه جامعه هنوز به آن نياز دارد.
وي با طرح اين سوال كه «شريعتي امروز چه پيام‌‏هايي براي ما دارد؟» اظهار داشت: به قول دكتر سروش سفره شريعتي آن قدر رنگين است كه كسي از كنار آن گرسنه برنمي‌‏خيزد.
اشكوري، «موكول كردن انتخاب هر نوع فكر و ايمان به شناخت» را، اولين پيام دكتر شريعتي براي جامعه امروز ايران برشمرد و خاطرنشان كرد: شريعتي تاكيد داشت هر كسي هر انتخابي مي‌‏كند، قبل از هر چيز خود را مفيد به شناخت و كسب آگاهي از موضوع انتخاب خود كند و از اين رو شريعتي در ميان متفكران نوانديش جامعه ما پيش از ديگران بر خرافه‌‏زدايي و اتخاذ عقلانيت و دينداري مبتني بر شناخت تاكيد داشت.
موسس دفتر پژوهش‌‏هاي فرهنگي علي شريعتي، با توجه به اين پيام، از روشنفكران جامعه خواست كه از انجام عكس‌‏العمل‌‏هاي عاطفي و احساسي و بدون شناخت در برابر شرايط جامعه پرهيز كنند.
اشكوري، «خودسازي و پارسايي فردي شريعتي» را دومين پيام وي براي جامعه ايراني عنوان كرد و گفت: خودسازي و پارسايي فردي كه شريعتي از آن تحت عنوان خودسازي انقلابي ياد مي‌‏كرد، يك اصل اساسي است. در حقيقت اين پيام براي ماست كه آزادگي مقدم بر آزادي است. كسي كه به پارسايي و خودساختگي نرسد، ممكن است در مقام محكوميت يك دموكرات باشد اما در مقام حاكميت يك مستبد، زيرا خودسازي نكرده است و هر كس كه به خودسازي رسيد، خود را به زر و زور و تزوير نفروخت.
وي با بيان اينكه شريعتي معتقد بود روشنفكران جامعه ايران بومي و مستقل نمي‌‏انديشند و تاكيد فراواني به استقلال فكري روشنفكران داشت، تصريح كرد: يك متفكر بايد قبل از هر چيز داراي استقلال راي باشد و اگر هم چيزي را از ديگران مي‌‏پذيرد، بتواند خودش از آن دفاع كند. قبل از انقلاب متفكران ما نظير شريعتي و بازرگان قبل از آنكه مبلغ باشند، مولد بودند.
اشكوري افزود: امروز به‌‏راحتي بحث عبور از شريعتي و شريعتي‌‏ها مي‌‏شود، اين خوب است. خود شريعتي هم مي‌‏گفت همه چيز را بخوان اما فراموش كن. اين عبور وقتي خوب است كه آدم آن انديشه شريعتي را فهميده باشد و از آن فراتر برود و اين آرزوي خود شريعتي هم بود.
وي «ارتباط روشنفكر با متن جامعه» را از ديگر پيام‌‏هاي شريعتي براي جامعه كنوني ايران دانست و گفت: شريعتي تلاش مي‌‏كرد سخنانش را به متن جامعه ببرد.
اين پژوهشگر افزود: روشنفكران ما با توده جامعه ارتباط ندارند و آنقدر نخبه‌‏گرا شده‌‏اند و به تفكر محض مي‌‏پردازند كه حرف‌‏هاي مردم را نمي‌‏شنوند و درد‌‏هاي آنان را فراموش كرده‌‏اند.
براساس گزارش خبرنگار "ايلنا"، در ادامه اين سمينار «علي طهماسبي»، دين‌‏پروژه و اسطوره‌‏شناس با موضوع «شريعتي؛ شاعر قبيله» سخنراني كرد.
وي در ابتداي سخنانش گفت: عنوان روشنفكر مذهبي و ديني به قدري دستمالي شده است كه پاسخگوي آنچه امروز مي‌‏خواهم بگويم نخواهد بود، به همين دليل عنوان شاعر را براي شريعتي انتخاب كردم. اصطلاح روشنفكر امروز گويي منقطع از جامعه است و ارتباط زيادي با دردها و رنج‌‏هاي مردم ندارد.
طهماسبي تصريح كرد: شاعر يك قبيله مبين روح جمعي يك قبيله است و به عنوان وجدان مغفوله‌‏ي قبيله، دردها و رنج‌‏هاي پنهان قبيله را آشكار مي‌‏كند.
وي افزود: شاعر به دليل داشتن ارتباط با روح جمعي قبيله، حوادث در كمين قبيله را پيشگويي كرده و با بازخواني اساطير و نياكان به قبيله در برابر دشمنان قدرت مي‌‏دهد.
اين دين‌‏پروژه با بيان اينكه شريعتي شاعر قبيله ماست، گفت: در انديشه شريعتي تقسيم‌‏بندي رايج دوست و دشمن در قبيله‌‏ها جاي خود را به تقسيم‌‏بندي حق و باطل مي‌‏دهد و كتاب «حسين وارث آدم» و «تشيع علوي و صفوي» نمونه بارز اين تقسيم‌‏بندي است اما جاي تامل دارد كه اين مرزبندي‌‏ها مي‌‏تواند در زمان ما گره‌‏گشا باشد يا نه؟
طهماسبي تصريح كرد: شريعتي به جاي اينكه حق و باطل را در گوهر آدم‌‏ها جست‌‏وجو كند، در جريان‌‏ها و شخصيت‌‏ها جست‌‏وجو مي‌‏كرد. اين رويكرد باعث شد تا به جاي مبارزه با ظلم و استثمار، تنها با ظالم و استثمارگر مبارزه شود. من با روستاها ارتباط زيادي دارم، مردم روستايي را ديده‌‏ام كه منتظر امام زمان (عج) بودند اما به هم ظلم مي‌‏كردند و كلك مي‌‏زدند. اين نشان مي‌‏دهد هنوز مفهوم ظلم‌‏ در جامعه ما جا نيفتاده است. ظلم يك مصدر است و اگر خود آن مورد تامل قرار نگيرد، دائم ظالم تحويل جامعه مي‌‏دهد.
وي به بازخواني شخصيت‌‏هاي ديني در چهارچوب ايديولوژيك در انديشه شريعتي اشاره كرد و اظهار داشت: در نظر شريعتي حقيقت از واقعيت برتر است. حقيقت آن بود كه علي بايد عدالت را در زمان خودش به ارمغان مي‌‏آورد اما «ابن‌‏ملجم» نگذاشت. حقيقت هميشه يك پله بالاتر از واقعيات است كه بايد در پروسه‌‏اي از واقعيات به آن رسيد.
طهماسبي تصريح كرد: شريعتي در اين بازخواني‌‏ها به واقع‌‏بودگي تاريخ دين، چندان اهميت نمي‌‏داد و بيشتر ذهن مخاطب را به حقيقتي معطوف مي‌‏كرد كه بايد مي‌‏بود و پديد مي‌‏آمد اما نيامده بود. با اين رويكرد شريعتي ذهن مخاطب را از توجه به گذشته واقعي، به آينده‌‏اي آرماني معطوف مي‌‏كرد.
اين دين‌‏پژوه و اسطوره‌‏شناس، گفت: نگاه معنوي شريعتي بيرون از عالم هستي نيست بلكه يك نگاه هستي‌‏شناسانه است. امروز آسمان انديشه ما بسيار قدسي است اما زميني كه روي آن زندگي مي‌‏كنيم، بسيار پلشت است و الفاظي كه بيان مي‌‏كنيم گويي هيچ ارتباطي با زندگي واقعي ندارد.
طهماسبي با بيان اينكه شريعتي در مقابله با مخالفان ايدئولوژي بازخواني شده‌‏اش زبان گزنده‌‏اي به كار مي‌‏برد، افزود: به‌‏كارگيري اين زبان از سوي وي به آن معنا نبود كه اجازه سخن گفتن به ديگران را ندهد.
وي اظهار داشت: ما مخاطبان شريعتي پيش از آمدن وي گويي قبيله خود را گم كرده بوديم، دين‌‏گرداني مثل وطنگرداني است و نسل امروز كه دين را رها كرده، نسل بي‌‏وطني است.
طهماسبي تصريح كرد: روزگار شريعتي براي ما روزگار نبود، ايديولوژيك بود كه امروز وجه تراژيك پيدا كرده است. در تراژدي آدمي از مرزهاي حق و باطل و درست و نادرست عبور مي‌‏كند و خود را در پنجه تقدير مي‌‏بيند كه دوست، دشمن را به بازي گرفته است. در تراژدي هر طرف كه كشته مي‌‏شود، هم راوي سوگوار است هم مخاطب اما در ايدئولوژي وقتي كساني از ما كشته شوند، شهيد و از طرف ديگر هلاك محسوب مي‌‏شوند. امروز شريعتي شاعر قبيله تنهايي ما شده است زيرا ديگر قبيله‌‏اي ديني و ايدئولوژيك ميان ما به‌‏ويژه روشنفكران نيست.
وي افزود: امروز هر كس به فكر خودش يا حداقل خانمش است، شايد ما اين مصيبت‌‏ها را مي‌‏بينيم تا به انديشه‌‏هاي شريعتي رجعت كنيم. به قول «تي اس اليوت» شاعر آمريكايي ما به همان جايي خواهيم رسيد كه آغاز كرده‌‏ايم اما اين بار رسيدن ما با شناخت همراه خواهد بود. شايد به شريعتي بازگرديم و اين بار وي را بشناسيم.
به گزارش خبرنگار "ايلنا"، در ادامه اين سمينار ميزگردي با موضوع «شريعتي و جامعه‌‏شناسي» با حضور «غلامعباس توسلي», «سارا شريعتي», «عبدالرضا نواح» و «محمدامين قانعي‌‏راد» برگزار شد.
در ابتداي اين ميزگرد «سراج‌‏زاده» مدير ميزگرد گفت: نقش شريعتي به عنوان آكادمسين كمتر شناخته شده است و بيشتر چهره ايدئولوگ وي جلب توجه كرده است.
وي با طرح سوالاتي از قبيل از ميان نقش دانشگاهي و ايدئولوژيك شريعتي كدام بارزتر بود؟ آيا ميان اين دو نقش تعارضي وجود دارد؟ آيا شريعتي جامعه‌‏شناس با حفظ سنت‌‏هاي جامعه‌‏شناسي حاوي ايده‌‏هاي جديدي در داخل كشور بود؟ اگر بومي‌‏سازي علوم انساني يك ضرورت است، مباحث شريعتي كمكي به آن مي‌‏كند يا نه، حاضران در ميزگرد را به چالش نظري كشيد.
«غلامعباس توسلي»، استاد جامعه‌‏شناسي دانشگاه تهران و يار هم‌‏دانشگاهي شريعتي در دانشگاه سوربن فرانسه، گفت: امروز پس از گذشت 30 سال از فوت مرحوم شريعتي، الحمدالله محفل وي گرم و رسالتش پابرجاست. وي نقش تعيين‌‏كننده‌‏اي در سرنوشت جامعه‌‏شناسي ايران داشت و بسياري را تحت تاثير قرار داد، به طوري كه بسياري از دانشجويان رشته‌‏هاي فني در سال‌‏هاي 53 تا 55 با رها كرد رشته تحصيلي خويش، به جامعه‌‏شناسي روي آوردند.
وي افزود: البته نقشي كه وي در ارتقاي رشته جامعه‌‏شناسي ايفا كرد، بعدها به خاطر ضديت با انديشه وي، باعث تبعات منفي براي جامعه‌‏شناسي هم شد.
توسلي تصريح كرد: شريعتي ضدپوزيتويست نبود و در آثارش از نقش تجربه در شناخت زياد صحبت كرده است اما پوزيتويست صرف هم نبود و فراتراز آن از ديالكتيك و تفسير و تفهم در جامعه‌‏شناسي صحبت مي‌‏كرد. وقتي از وي پرسيدند انديشه شما متكي به «كارل ماركس» است يا «ماكس وبر» جواب داد، انديشه من متكي به «ماركس وبر» است.
وي اظهار داشت: شريعتي جامعه‌‏شناسي را دوست داشت و جامعه‌‏شناس بود اما يك خودانگيختگي به حد اعلا در وي وجود داشت. به همين دليل كسي نبود كه در جامعه‌‏شناسي حل شود. جامعه‌‏شناسي براي وي يك هدف نبود بلكه يك وسيله بود. شريعتي مي‌‏گفت «ارزش» جايگاه برتري دارد و من نمي‌‏توانم خود را به «واقعيت‌‏ها» محدود كنم. علم يك ابزار است و اگر انسان را به اهدافش برساند ارزش دارد، در غير اين صورت علم, اسكولاستيك جديد است يعني كساني فقط به خود علم توجه دارند.
استاد جامعه‌‏شناسي دانشگاه تهران با اشاره به بحث افسون‌‏زدايي از دين در انديشه شريعتي، گفت: شريعتي قصد داشت با افسون‌‏زدايي از دين، نوعي عقلانيت را بر آن حاكم كند كه در تئوري «پروتستانيزم اسلامي» تجلي مي‌‏يابد.
توسلي با بيان اينكه شريعتي يك جامعه‌‏شناس متعهد بود، تصريح كرد: وي يك جامعه‌‏شناس منحصر به فرد بود و كسي نتوانسته جاي وي را پر كند. وي به دنبال ايجاد يك نوع جامعه‌‏شناسي بومي با توجه به شرايط اجتماعي و مذهبي ايران بود و اگر كسي بخواهد به دنبال يك جامعه‌‏شناسي برود كه درد مردم را بازگو كند، بايد از شريعتي شروع كند.
در ادامه اين ميزگرد «دكتر امين قانعي‌‏راد»، استاد جامعه‌‏شناسي دانشگاه تهران گفت: علم داراي يك خودآگاه و يك ناخودآگاه است. ناخودآگاه علم شامل مفروضات ارزشي, متافيزيكي و جامعه‌‏شناختي است. جامعه‌‏شناسي مثل هر علم ديگري يك سري مفروضات دارد و به يك معنا گرايش‌‏هاي مختلف سوسيولوژي(جامعه‌‏شناسي) حاوي پيش‌‏فرض‌‏هاي ايدئولوژيك است.
وي با بيان اينكه مفروضات و پيش‌‏فرض‌‏ها را همكاران خاموش نظريه‌‏ها نام گذاشته‌‏اند، افزود: برخلاف جامعه‌‏شناسي آكادميك، جامعه‌‏شناسي شريعتي پيش‌‏فرض‌‏هاي خود يا همكاران خاموش خود را پنهان نمي‌‏كند و اگر جامعه‌‏شناسي كلاسيك بر اساس خودآگاه خود صحبت مي‌‏كند. شريعتي دم به ساعت مفروضات خود را به ميان مي‌‏كشد و ارايه مي‌‏دهد و اين به صدا درآوردن همكاران خاموش ناشي از رسالتي بود كه شريعتي براي خودش قائل بود.
قانعي‌‏راد تصريح كرد: در هر نظريه جامعه‌‏شناسي، پيش‌‏فرض‌‏ها مثل موزيك فيلم است كه روي متن فيلم گذاشته مي‌‏شود. شريعتي در آثارش صداي اين موزيك را بالا مي‌‏برد و تلاش مي‌‏كند مفروضات ساير گرايش‌‏هاي جامعه‌‏شناسان را نيز بيان كند.
وي با بيان اينكه جامعه‌‏شناسي شريعتي از انسان‌‏شناسي فلسفي وي متاثر بود، اظهار داشت: شريعتي معتقد بود هر نظريه بايد به مفهوم انسان توجه كند، شريعتي در همه جا يك نوع اثبات انسان را جست‌‏وجو مي‌‏كرد. وي معتقد بود اگر جامعه‌‏شناسي به پيش‌‏فرض اثبات انسان متكي نباشد، مي‌‏تواند به زندان تبديل شود.
قانعي‌‏راد گفت: ما شاهد يك نوع اومانيزم مذهبي در جامعه‌‏شناسي شريعتي هستيم و انسان يك موجود دوبعدي متشكل از روح و خاك است كه باعث خويشاوندي انسان با خدا و طبيعت شده است البته شريعتي خدا و انسان را مقابل هم قرار نمي‌‏دهد.
وي با بيان اينكه انسان تمايل و كشش دروني به خودآگاهي دارد و در عرصه روزمره زندگي به دنبال شناخت و هويت‌‏يابي است، اظهار داشت: انسان تمايل به آزادي و عصيان دارد و به بهاي هبوط بر عليه هر چيزي كه مي‌‏خواهد وي را به بند بكشد، مي‌‏شورد. انسان تمايل ندارد در بهشتي زندگي كند كه برايش تعيين كرده‌‏اند و ترجيح مي‌‏دهد در زميني زندگي كند كه خودش ساخته است.
اين استاد جامعه‌‏شناسي گفت: جامعه‌‏شناسي شريعتي شرايط «شي‌‏وارگي» انسان و «سوژه‌‏شدگي» را بررسي مي‌‏كند و از يك طرف مي‌‏گويد انسان ماهيت خودش را بر اساس طرح خودش مي‌‏سازد و از طرف ديگر مي‌‏گويد تمام تاريخ من دست‌‏اندركار ساخت من بوده‌‏اند.
قانعي‌‏راد گفت: شريعتي در جامعه‌‏شناسي توضيح مي‌‏دهد كه انسان چگونه تحت تاثير جامعه از خودبيگانه مي‌‏شود و به عنوان يك جامعه‌‏شناسي رهايي‌‏بخش نشان مي‌‏دهد كه چگونه مي‌‏توان اين حصار را شكست. وي نشان مي‌‏دهد كه جامعه‌‏شناسي را نمي‌‏توان به يكي از دو بعد ايدئولوژيك يا تكنولوژيك تقليل داد و چنين نيست كه هميشه تكنولوژي ما را بكشد و ايدئولوژي ما را رها كند. اين هر دو مي‌‏توانند ما را به بند كشند و رها كنند و اين درسي براي روشنفكران امروز جامعه ماست كه في‌‏المثل دين و توسعه را مقابل هم قرار مي‌‏دهند.
در ادامه اين ميزگرد «دكتر عبدالرضا نواح»، استاد جامعه‌‏شناسي درصدد پاسخگويي به «احسان نراقي» بر‌‏آمد كه در مصاحبه‌‏اي گفته بود، «انديشه شريعتي به خاطر عدم توانمندي زباني وي نمي‌‏تواند با ژرژ گورويچ (انديشمند فرانسوي) ارتباط داشته باشد.»
نواح گفت: اين اولين بار است كه كسي منكر چنين رابطه‌‏اي مي‌‏شود و آن هم از طرف كسي است كه ارتباط كمتري با شريعتي داشت. به نظر من شريعتي و گورويچ داراي شباهت‌‏هاي انكارناپذيري هستند، به حدي كه شريعتي يك گورويچ است.
وي افزود: اولين شباهت اين دو متفكر، زندگي و سلائق علمي آنهاست. تربيت گورويچ فلسفي بود و در سال 1932 كتاب «گرايش‌‏هاي موجود در فلسفه آلمان» را نوشت و تا آخر عمر اكثر كتاب‌‏هايش را در حوزه «فلسفه مضاف» تاليف كرد. عمده آثار شريعتي هم به‌‏خصوص در «كويريات» يك نوع فلسفيدن از جنس فلسفه مضاف است و در ثاني نگرش كل‌‏نگر و اجتماعي هر دو متفكر شاهد ديگري به ارتباط آنهاست.
اين استاد جامعه‌‏شناسي با بيان اينكه گورويچ و شريعتي هر دو از بينش ديالكتيك برخوردار بودند، اظهار داشت: در بحث كليت جامعه‌‏شناختي و نسبي‌‏گرايي معرفتي، گورويچ كوشيد تا با در نظر گرفتن آزادي انسان و رويكرد اگزيستانسياليستي، جامعه‌‏شناسي را از جزميت بيندازد. شريعتي هم به پيروي از وي، مدل‌‏هاي تعميم‌‏يابنده و نظريات اجتماعي رايج و حتي به لحاظ بي‌‏طرفي آنها را مورد انتقاد قرار داد.
بر اساس اين گزارش، «سارا شريعتي» به عنوان آخرين سخنران ميزگرد «شريعتي و جامعه‌‏شناسي» گفت: در ميان چهره‌‏هاي گوناگون شريعتي، چهره شريعتي جامعه شناس به دليل ابهام در نسبت ميان شريعتي و دانشگاه ناشناخته مانده است.
وي افزود: عده‌‏اي مي‌‏گويند معرفي چهره شريعتي جامعه‌‏شناس چه ربطي به ما دارد؟ گيريم كه اثبات كنيد شريعتي جامعه‌‏شناس بود، چه دردي از ما دوا مي‌‏كند؟ من مي‌‏گويم ربط اين مساله به خود شريعتي بازمي‌‏گردد. 30 سال است كه از شهادت شريعتي مي‌‏گذرد و ما مي‌‏خواهيم نشان دهيم وي چگونه جامعه‌‏شناس بود. اين فرايند در خصوص بسياري از متفكران طي شده است كه ميراث علمي آنها تحت تاثير فعاليت اجتماعيشان قرار گرفته است.
استاديار جامعه‌‏شناسي دانشگاه تهران و فرزند مرحوم دكتر شريعتي تصريح كرد: اين اتفاق براي ماركس هم افتاد و روزگاري وي كليد فهم جهان بود ولي با فروريختن ديوار برلين همه از پايان ماركس صحبت كردند اما يك دهه بعد «دريدا» از شبح ماركس و بازگشت وي سخن گفت. آيا مي‌‏توان امروز هم از بازگشت شريعتي صحبت كنيم، آري و نه؟ آري زيرا شريعتي در اين 30 سال حضور داشته است و نه زيرا هيچ‌‏گاه فراموش نشده است و هر كس كه مي‌‏خواهد در ايران درباره دين و تاريخ صحبت كند، ناگزير است تكليف خود را با ميراث فكري شريعتي روشن كند.
شريعتي با بيان اينكه شريعتي ايدئولوژيك همواره در كانون مباحث و گفت‌‏وگوهاي انتقادي روشنفكران قرار داشته است، اظهار داشت: دانشگاه هيچ‌‏گاه به ارزيابي ميراث جامعه‌‏شناسانه شريعتي نپرداخت و با اين سايه گسترده بر سر جامعه‌‏شناسي ايران تعيين تكليف نكرد.
وي افزود: شريعتي جامعه‌‏شناس، يك چهره آكادميك و بسيار امروزي است و نظريه‌‏هاي چون «جامعه در حال گذار»، «تفكيك ميان زمان تاريخي و اجتماعي», «نهضت و نهاد», «سه‌‏گانه دين, طبقه و دولت» و... متعلق به وي است كه گاهي به انديشمندان ديگري نسبت داده شده است.
استاديار جامعه‌‏شناسي دانشگاه تهران تصريح كرد: از تنش ميان علم و ايدئولوژي و تنش ميان تضاد و نظم اجتماعي تحت عنوان پارادوكس‌‏هاي جامعه‌‏شناسي شريعتي نام برده مي‌‏شود اما اين پارادوكس‌‏ها به نحوي پارادوكس خود علم جامعه‌‏شناسي نيز هست. جامعه‌‏شناسي در مواجهه با پرسش‌‏هايي نظير نسبت فرد و جامعه, ساختار و كنش, علم و اتوپيا ... رويكردهاي گوناگون يافته كه اين تكثر وجود يك تئوري عمومي در جامعه‌‏شناسي را زير سوال برده است.
شريعتي گفت: «آگوست كنت» شهروند جامعه انقلابي بود و شاهد فروپاشي نظم قديم سلطنتي و مساله شخصي‌‏اش آن بود كه چگونه به جامعه سامان دهد؟ اتوپياي وي دين بشري بود. «كارل ماركس» محصول يك جامعه نابسامان و شاهد رنج كشيدن كارگران بود و اتوپياي وي جامعه كمونيستي بود. «اميل دوركيم» مساله شخصي درباره نهاد دين داشت و اينكه وقتي دين اعتبار خود را از دست مي‌‏دهد، سيمان محكم‌‏كننده جامعه چيست و اتوپياي وي پي‌‏ريزي يك اخلاق مدني بود. همه آنها يك مساله فردي داشتند و كار آنها فقط توصيف جامعه نبود بلكه مداخله بود.
وي گفت: جامعه‌‏شناسي انتقادي سنتي كه شريعتي به آن متعلق بود، اغلب از جانب مخالفانش متهم به سلبي بودن است بله زيرا جامعه‌‏شناسي انتقادي كارگزار نظم اجتماعي نيست بلكه بازتابش واقعيت اجتماعي و تعين انتقادي آن است و به قول «بورديو» بايد صداي كساني باشد كه بلندگو ندارند. جامعه‌‏شناسي انتقادي قرار نيست كه يك علم خنثي و بيگانه از مداخله اجتماعي باشد.
شريعتي تاكيد كرد: چهره شريعتي جامعه‌‏شناس ناشناخته مانده است و آنهايي كه شريعتي را به ما شناساندند و مايي كه بر حسب نياز خود از شريعتي گزينش كرديم، بايد جامعه‌‏شناسي واسطه و دريافت‌‏كنندگان را مطالعه كنيم.
وي با اشاره به چهره‌‏هاي گوناگون مرحوم شريعتي در حوزه‌‏هاي سياست، عرفان و جامعه‌‏شناسي، گفت: ما با يك شريعتي روبرو نيستيم بلكه با شريعتي‌‏ها روبرو هستيم كه گاه در برابر هم هستند اما من از اين مساله تشتت را نتيجه نمي‌‏گيرم بلكه غنا را نتيجه مي‌‏گيرم. همه اين شريعتي‌‏ها در يك فرد و نام وحدت پيدا كرد و آنچه به همه اين چهره‌‏ها وحدت مي‌‏دهد، جهت است كه همه چيز را معنادار مي‌‏كند و البته مي‌‏تواند همه چيز را بي‌‏معنا كند. جهت همان عاملي است كه باعث مي‌‏شود همه اين چهره‌‏ها ما را به سمت و سويي هدايت كند.
به گزارش خبرنگار "ايلنا"، ميزگرد دوم سمينار «شريعتي؛ ديروز, امروز, فردا» در روز اول با عنوان «شريعتي و راز معنا» با حضور امير رضايي, علي قاسمي, فرامرز معتمد دزفولي و عباس منوچهري برگزار شد.
در ابتداي جلسه، «امير يوسفي» مدير اين ميزگرد با طرح سوال از چيستي پروژه معناجويي شريعتي و عرضه تفسير معنوي از جهان، حاضران در ميزگرد را به جوابگويي دعوت كرد.
«امير رضايي»، مترجم و نويسنده حاضر در اين ميزگرد با تفكيك دو جريان عرفان مومنانه و عرفان عاشقانه از يكديگر، گفت: حاملان عرفان مومنانه پيامبران ابراهيمي هستند و حاملان عرفان عاشقانه، عرفا يا پيامبران غيرابراهيمي. متاسفانه اين دو جريان در تاريخ در هم تنيده شده و تحت عنوان عرفان اسلامي شناخته مي‌‏شود، در حالي كه اين عنوان فقط بايد به عرفان مومنامه اطلاق شود.
وي تصريح كرد: ابراهيم در انديشه شريعتي جايگاه برجسته‌‏اي دارد زيرا ابراهيم راه رستگاري است و پس از شريعتي تاكنون به ابراهيم (ع) به عنوان باني عرفان مومنانه توجه نشده است. شايد تصور بر اين است كه ابراهيم تنها يك نقش تاريخي داشت و بعد از بنا كردن مكه ديگر دوره‌‏اش تمام شده است اما شريعتي به اين معتقد نبود بلكه معتقد بود اگر ابراهيم شناخته نشود، اسلام شناخته نمي‌‏شود.
اين مترجم و نويسنده گفت: عرفان مومنانه به معبود تعلق دارد، حاصل رابطه با معبود ايمان است. عارف مومن به اصلاح جامعه مي‌‏پردازد، روشنفكرپرور است و دغدغه بقا دارد اما عرفان عاشقانه به معشوق تعلق دارد، حاصل رابطه عشق است و عارف عاشق به اصلاح فرد مي‌‏پردازد، مريدپرور است و دغدغه فنا دارد.
رضايي اظهار داشت: نخستين روشنفكر ديني كه ميان عرفان عاشقانه و مومنانه تفكيك قائل شد، اقبال لاهوري بود با آن جمله معروف كه «پيامبر به معراج مي‌‏رود و به زمين بازمي‌‏گردد اما عارف به معراج مي‌‏رود و بازنمي‌‏گردد». شريعتي نيز با نقد مولوي و حلاج و محي‌‏الدين عربي، به نقد عرفان عاشقانه پرداخت.
«علي قاسمي»، ديگر پژوهشگر اين ميزگرد «نظريه ايمان در الاهيات شريعتي» را موضوع سخنراني خود انتخاب كرد و گفت: نظريه ايمان در الاهيات شريعتي كمتر مورد توجه قرار گرفته است. محور الهيات در صدر اسلام شرك و كفر و در سده‌‏هاي بعد به محور ايمان استوار بود. شريعتي عمل صالح را محور الاهيات خود قرار داد و تلاش كرد در پرتو عقل قرآني راه رسيدن به حقيقت و رستگاري را از طريق كنش معطوف به تغيير فراهم كند.
وي افزود: شريعتي با اين رويكرد مسووليت‌‏ تغيير را از دوش خداوند برداشته و بر دوش انسان ‌‏مي‌‏نهد و در عرصه اجتماعي دست به نوعي تحول‌‏پذيري معرفت‌‏شناسانه مي‌‏زند به گونه‌‏اي كه راه رسيدن به خدا را از بستر مردم ميسر مي‌‏داند.
«فرامز معتمد دزفولي» نيز با موضوع«تجربه مدرنيته ايراني» در اين ميزگرد گفت: من معتقد به روخواني «لوكاچي» از انديشه شريعتي هستم.
وي توضيح داد كه پس از ماركس جبرگرايان اقتصادي به خوانش آثار وي پرداختند كه هيچ نوع اختياري را برنمي‌‏تافتند اما در خوانش «لوكاچ» اختيار به انسان بازمي‌‏گردد.
معتمددزفولي گفت: پروژه انديشدگي شريعتي و سرمشق انديشه وي را در «كويريات» به‌‏خصوص كتاب «كوير» مي‌‏توان ديد. مسائل كانوني كه نبض تپنده آثار شريعتي است، در همان كوير مطرح شده است و كوير جز محكمات و اصول راهبردي وي است.
«عباس منوچهري»، استاد دانشگاه تربيت مدرس نيز كه در اين ميزگرد حاضر بود، گفت: روش انديشه‌‏شناسي و فهم يك انديشه بسيار مهم است. يكي از اين روش‌‏هاي نوع مواجهه با متن، شيوه گفت‌‏وگو با متن است. يعني با يك دغدغه و سوال به سراغ متن برويم و از طريق اين دغدغه با متن رابطه برقرار كنيم.
وي شناخت انديشه عرفاني شريعتي را كليد شناخت كل انديشه شريعتي دانست و تصريح كرد: انديشه انتقادي شريعتي از انديشه عرفاني وي ملهم است.
منوچهري درباره ويژگي‌‏هاي انديشه انتقادي، گفت: اين انديشه قائل به اين است كه در پس ظواهر مي‌‏توان به حقيقت رسيد. در پس پرده ما شاهد سلطه و سركوب هستيم و آدميان نسبت به اين سركوب‌‏گري وقوف ندارند و حتي خلاف آن فكر مي‌‏كنند.
وي چهارگانه استبداد, استعمار، استحمار و استثمار را نمونه گوياي انديشه انتقادي شريعتي در مورد موضوع سركوب‌‏گري برشمرد و خاطرنشان كرد: در تفكر انتقادي شريعتي دو موضوع نقش كليدي دارد؛ يك نقد ايدئولوژي و دوم نقد عقلانيت ابزاري. يك معناي ايدئولوژي فهم اشتباه است و معناي ديگر آن آرمان‌‏خواهي است و شريعتي ايدئولوژي را به هر دو معنا به كار مي‌‏برد.
اين استاد دانشگاه اظهار داشت: شريعتي ايدئولوژي را به معناي آرمان‌‏گرايي، امتداد نقد اجتماعي و ضرورت خواستن وضع متفاوت مي‌‏دانست نه به معناي تحريف و استثمار.
منوچهري افزود: انديشه انتقادي جوهره عرفان شريعتي است. وي وقتي از نيايش بحث مي‌‏كند، نيايش تجلي‌‏گاه عشق و مبارزه و جهاد براي عدالت اجتماعي و رسيدن به وضع مطلوب است.
وي با اشاره به اينكه هر جا سخن از عرفان گفته مي‌‏شود، عقل‌‏ستيري در كنار آن مطرح مي‌‏شود، افزود: در آثار شريعتي هم اگر صحبت از عقل‌‏ستيزي است، مشابه مكتب فرانكفورت و مكتب انتقادي ستيز با عقل ابزاري است كه در زمان ما در سرمايه‌‏داري ظهور كرده است.
بر اساس گزارش خبرنگار "ايلنا"، آخرين ميزگرد روز اول سمينار «شريعتي؛ ديروز, امروز, فردا» با موضوع «شريعتي و بازخواني اسلام» با شركت حبيب‌‏الله پيمان, فروغ جهانبخش, حسين روحاني و محمد عثماني برگزار شد.
در ابتداي ميزگرد، «حبيب‌‏الله پيمان» دبيركل جنبش مسلمانان مبارز گفت: شريعتي قبل از آنكه از اروپا به ايران بيايد، فعاليت‌‏هاي سياسي و اجتماعي داشت و حتي جست‌‏وجوهايي را براي مبارزه مسلحانه آغاز كرد اما منصرف شد و بعد از مدتي تصميم گرفت به ايران بيايد.
وي تصريح كرد: شريعتي به اين نتيجه رسيد چه كساني، همه يا بخشي از انسان‌‏هاي زير سلطه مي‌‏خواهند اين زنجير را پاره كنند. اگر مردم خود در قيد و بند باشند، نمي‌‏توانند اين رسالت تاريخي را انجام دهند و شريعتي شناخت جامعه و تلاش خود را براي رهايي جامعه از قيود دروني، آغاز كرد زيرا هر انقلابي بدون چنين رهايي فكري يك فاجعه به بار مي‌‏آورد.
پيمان گفت: شريعتي وقتي در مشهد بود، فقط به اسلام مي‌‏پرداخت اما در تهران كه با يك جنبش اجتماعي روبرو شد، به بازسازي مذهب شيعه پرداخت. قبلا شريعتي معتقد بود چون از پيامبر(ص) هيچ متني نمانده، مجبور است به دو منبع قرآن و تاريخ و سنت رجوع كند اما پس از حضور در تهران تاريخ شيعه نيز به اين منابع اضافه شد كه خلاف رويه سابق وي بود.
دبيركل جنبش مسلمانان مبارز اظهار داشت: شريعتي از اينجا به بعد به بازسازي و طرح ارزش‌‏هاي شيعه نه از دل واقعيت‌‏هاي تاريخي بلكه از درون شخصيت علي(ع) و ياران وي مي‌‏كرد و يكي از چيزهايي كه در اين ميان از دست مي‌‏دهد روش فكري‌‏اش است كه رجوع به سنت و قران بود. اين دو منبع تنها منابعي در اسلام بودند كه تحت تاثير قدرت قرار نداشتند.
پيمان تصريح كرد: شريعتي تاكيد دارد كه علماي تشيع پيش از صفويه در طول قرن‌‏ها زير پرچم حسيني بودند اما با تاسيس حكومت صفويان، نقطه عطفي در تشيع روي مي‌‏دهد و تشيع صفوي به عنوان يك سلوك و انديشه ديني آشكار مي‌‏شود، اما شواهد تاريخي نشان مي‌‏دهد اكثر علماي برجسته شيعه بعد از غيبت با تيپ شيعه صفوي قرابت بيشتري دارند.
در ادامه اين ميزگرد «فروغ جهانبخش»، استاد دانشگاه‌‏هاي «مك گيل» و «كويينز» كانادا به بررسي مشابهت‌‏هاي انديشه شريعتي و سيد قطب پرداخت.
وي گفت: تاكنون كمتر التفاتي به تشابهات فكري دكتر شريعتي با انديشمندان جهان اسلام شده است. شريعتي به همان اندازه كه وامدار الكسيس كارل» و انديشه سوسياليستي بود، به همان اندازه مديون انديشه «سيد قطب» پدر انديشه اسلام انقلابي است كه توسط رژيم ناسيوناليست «جمال عبدالناصر» در سال 1963 اعدام شد.
جهانبخش با مقايسه تحليلي ميان انديشه‌‏هاي سيد قطب و شريعتي، گفت: مخاطب انديشه هر دو آنها جوانان هستند، برخلاف «محمد عبده» و «جمال عبدالناصر» كه مخاطبشان علما و سياستمداران هستند. هر دو روح لطيف و داراي سابقه روزنامه‌‏نگاري و سردبيري در مجلات را دارند و پدران هر دو داراي گرايش‌‏هاي ملي بودند كه به فرزندانشان منتقل شده است.
جهانبخش تصريح كرد: شريعتي و سيد قطب سابقه آشنايي با علوم اسلامي سنتي و نحوه دينداري سنتي و دردمندي از اين نحوه منفعل دينداري را دارند، با اين تفاوت كه آشنايي و انس سيد قطب با قران بيشتر است.
اين استاد دانشگاه ادامه داد: هر دو انديشمند مغضوب حكومت و جريان‌‏هاي سنتي و منفعل زمان خويش بودند و هر دو براي تحصيل با بورس دولتي به غرب رفتند و عليه دولت‌‏هاي خود شوريدند و ناقد زندگي مدرن در غرب شدند، در عين حال نقدهاي شريعتي به غرب واقع‌‏بينانه‌‏تر بود.
فروغ جهانبخش گفت: هر دو انديشمند از جريان‌‏هاي ليبرال سكولار سرخورده بودند. در جريان ملي شدن نفت شريعتي از مصدق حمايت كرد و به خاطر همين دستگير شده بود اما بعدها از اين جريان رويگردان شد و سيد قطب هم كه در سال 1951 از جمال عبدالناصر، رهبر ملي مصر حمايت مي‌‏كند، در نهايت توسط وي به زندان مي‌‏رود.
وي درباره تشابهات گفتماني شريعتي و سيدقطب، گفت: هر دو انديشمند ضرورت داشتن ايدئولوژي اسلامي را به عنوان آلترنانيو مدنظر دارند، هر دو به وجود تم جاهليت و حاكميت نظام شرك معتقدند كه در تحليل نهايي نظام توحيدي جايگزين آن مي‌‏شود و جهاد مفهوم مشترك اين دو براي رسيدن به اين نظام توحيدي است.
جهانبخش گفت: شريعتي تنها كسي نبود كه ايدئولوژي اسلامي را پروراند -البته تنها شخص در جهان تشيع بود كه اين انديشه را پروراند- و انديشه‌‏اش از دو ساخت ايراني, شيعي برخوردار است.
«حسين روحاني»، دانشجوي كارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه اصفهان نيز طي سخناني با موضوع «بررسي تحليلي ايدئولوژيك كردن دين از نگاه علي شريعتي» در اين ميزگرد گفت: ايدئولوژيك كردن دين يكي از مهمترين دستاوردهاي علي شريعتي است كه موجب پيروزي انقلاب و به حركت در آمدن توده ستم‌‏ديده مردم شد.
وي گفت: در رابطه علم با دين «نحله انطباقي» معتقد است كه بين دين و علم انطباق وجود داشته و نگاه حداكثري به دين دارد كه مرحوم بازرگان از جمله اين افراد بودند. «نحله استخدامي» متعلق به روحانيون نوگراست كه از لحاظ فكري به مقتضيات زمان و مكان توجه دارند اما منابعشان منابع سنتي دين است و در تحليل نهايي يك رويكرد حداكثري به دين است.
روحاني افزود: نحله تفكيكي درباره علم و دين ريشه در نظريات پوپر, كانت و فلسفه تحليلي دارد و تعدادي از افراد اين جريان از گذشته ايدئولوژيك خود ابراز ندامت كرده‌‏اند. رويكرد علي شريعتي به دين تطبيقي است و وي مبدع ايدئولوژيك كردن دين است.
وي تصريح كرد: جريان فكري تفكيكي معتقد است ايدئولوژيزه كردن دين زمينه را براي طرد ديگر انديشه‌‏ها و به محاق فرستادن دموكراسي را فراهم مي‌‏كند اما من معتقدم انديشه ايدئولوژيك كردن دين نه‌‏تنها موجب حاكميت فناتيزم و دگماتيزم نمي‌‏شود بلكه بر عكس موجب پويايي تكامل فكري و عمل هدفمند يا پراكسيس است.
در پايان اين ميزگرد، «محمد عثماني»، كارشناس ارشد علوم سياسي با رويكردي «گادامر»ي به بازخواني مثلث «عرفان، آزادي و برابري» پرداخت و گفت: يك متن داراي ويژگي‌‏هايي است كه اين امكان را به آدمي مي‌‏دهد تا آن را در معرض پرسش‌‏هاي گوناگون قرار دهد و از آن پاسخ جديدي دريافت كند.
وي افزود: گادامر معتقد است كه پديده هرمنوتيكي را بايد طبق الگوي گفت‌‏ گوي دو نفره مشاهده كرد و بر اساس روش پرسش و پاسخ و به روشي ديالكتيك به فهم متن پرداخت.
عثماني تصريح كرد: سه‌‏گانه عرفان، برابري و آزادي را مي‌‏توان به مشابه ميدان مركزي انديشه‌‏هاي شريعتي برشمرد.
به گزارش خبرنگار "ايلنا"، اولين روز از سمينار سه روزه سي‌‏امين سالگرد شريعتي ساعت 7 بعد از ظهر يكشنبه پايان يافت.
خانواده مرحوم شريعتي به‌‏ويژه احسان شريعتي در فرصت‌‏هاي استراحت بين ميزگردها مورد پرسش علاقه‌‏مندان به شريعتي قرار مي‌‏گرفتند



   . ،   .
ناگفته‌هايي از زندگي دكتر علي شريعتي در گفت‌وگو با ناصر ميناچي
بخشي از تفكرات شريعتي هنوز نيز مظلوم واقع شده است

ناصر ميناچي در بيست‌ونهمين سالگرد درگذشت معلم شهيد دكتر علي شريعتي با يادآوري اينكه بخشي از تفكرات و نظرات وي هنوز نيز مظلوم واقع شده است، مي‌گويد :«بخش هايي از انديشه هاي شريعتي زياد مورد نقد و بررسي قرار نگرفته است.»

در آستانه ايام سالگرد دكتر شريعتي، خبرنگار تاريخ سياسي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) با دكتر ناصر ميناچي گفت‌وگويي را به انجام رساند كه طي آن مباحثي در باب «فصل سوم حسينيه ارشاد»،«شريعتي در نگاه ديگران»،«ارتباط حسينيه ارشاد با شريعتي» و... خاطراتي از وي در حج و در نهايت از واپسين روزهاي حيات دكتر شريعتي مطرح شد.

وي در مورد برنامه هاي حسينيه ارشاد بعد از دكتر شريعتي اظهار داشت:« مانيفست اصلي اين دوران را خود مرحوم شريعتي در نامه اي كه در مورخ ‌١٤ آذر ‌١٣٥١ خطاب به من و مرحوم همايون نوشتند مشخص كرده است.ايشان خود سه فصل متمايز براي حسينيه ارشاد قايل بودند كه آغاز فصل سوم آن را بسيار پرباتر از دو دوره پيش مي دانستند. در نامه مذكور مسووليت‌ها روشن و منجز گفته شده است. اما ما نيز به نوبه خود، بعد از مرحوم دكتر شريعتي در دو بخش كارها و فعاليتهاي خودمان را ادامه داديم.»

وي افزود:« يكي از اين بخش‌ها اين بود كه آثار بجا مانده و تكثيرنشده و پياده‌نشده را تدوين و تأليف كرديم كه تيراژ اين نوع كتابها و جزوات تا ‌٤٠٠ و ‌٥٠٠ هزار هم مي‌رسيد. ما در آن ابتدا يكي،دوتا از جزوات و كتاب هاي ايشان را كه از كتابخانه ملي شماره گرفته بود منتشر كرديم و جالب آن كه بعد از آن نيز ساير كتاب ها را با همان شماره ثبت،تكثير مي كرديم. ساواك نيز متوجه اين مساله نبود چون اساسا توجهي به اين مسائل نداشت. آنها فقط مي‌خواستند كتابهاي دكتر را جمع‌آوري، توقيف و خمير كنند. بعد از وفات ايشان طبق توافقي كه با خانواده‌شان داشتيم كتابها و نوارهايي كه باقي مانده بود و احتياج به بازنگري داشت تماما به خانواده‌ي ايشان تفويض شد و آنها نيز هيأتي را انتخاب كرده بودند كه آثار را بازنگري مي‌كردند. حدود ‌٤٠ شماره مجموعه آثار به چاپ رسيد و در اختيار علاقمندان و مشتاقان مرحوم دكتر شريعتي قرار گرفت.»

ميناچي اظهار داشت: « ديگر فعاليت ما بعد از وفات مرحوم شريعتي و آغاز فصل سوم حسينيه‌ي ارشاد، تشكيل جلساتي با حضور شاگردان ايشان بود .در اين جلسات و سمينارهاي مختلف سعي مي شد با دعوت از سخنوران با ارزش كه معتقد به راه شريعتي و آشنا به آثار ايشان بودند،آرا و تفكرات شريعتي مورد نقد و بازنگري قرار گيرد و سعي كرديم از انديشه‌هاي پويا و بي‌طرف براي نقد انديشه هاي شريعتي استفاده كنيم.»

وي با بيان اين كه بخشي از تفكرات و نظرات شريعتي هنوز نيز مظلوم واقع شده است، خاطر نشان كرد:«بخش هايي از انديشه هاي شريعتي زياد مورد نقد و بررسي قرار نگرفته است، به خصوص تفكرات عرفاني ايشان. لذا در همين بيست و نهمين سالگرد مرحوم شريعتي كه امسال در حسينيه‌ي ارشاد برگزار مي‌شود دختر ايشان سوسن شريعتي بيشتر به بخش كويريات خواهند پرداخت. يكي ديگر از كارهاي اين فصل تأسيس كتابخانه در سال ‌١٣٥٨ و ‌١٣٥٩ بود كه از آرزوهاي بزرگ و ديرينه‌ي مرحوم شريعتي بود و بنا به توصيه و وصيت ايشان يكي از بزرگترين كتابخانه‌ها را از نظر كيفيت و سرويس‌دهي تأسيس كرديم كه در آينده نيز مي‌خواهيم مساحت كتابخانه را به دوهزار متر افزايش دهيم.»

وي در مورد نگاه امام خميني(رض) نسبت به شريعتي ،به نقل ازحجت‌الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايي نماينده فعلي مقام معظم رهبري در مؤسسه اطلاعات و نماينده وقت حضرت امام (ره) در اين موسسه و يكي از ياران نزديك ايشان گفت:« يك روز امام(ره) به من(دعايي) فرمودند، من به سه دليل از فوت دكتر شريعتي متأسف هستم. يكي اين كه اي كاش ايشان با آن قدرت بيان و احاطه‌اي كه بر كلام و نفوذي كه در جمع شنوندگان داشت، توجه خود را صرفا به نسل دانشگاهي معطوف نمي‌كرد و همه‌ي جامعه، اعم از روحاني و بازاري را در نظر مي‌داشت و سعي مي‌كرد همه‌ي اقشار از انديشه‌ها و تفكراتش بهره‌مند شوند. تأسف دوم من اين است كه چرا عده‌اي با او در افتاده‌اند و ايشان را به خودشان و خودشان را با او مشغول كردند و نگذاشتند درست كار بكند و درست تبليغ بكند. تأسف سوم من اين است كه ايشان زود از دنيا رفت و نتوانست بماند و ادامه بدهد و كار خودش را تصحيح بكند.»

ميناچي در ادامه نيز با اشاره به نظر مقام معظم رهبري در مورد شريعتي حسب مندرجات صفحه‌ي ‌١٢ روزنامه‌ي كيهان مورخ ‌٢٩/٣/١٣٦٧ شماره‌ي ‌١٣٤٩ ،اظهار داشت:

«به نظر من شريعتي بر خلاف آنچه همگان تصور مي‌كنند، يك چهره همچنان مظلوم است و اين به دليل طرفداران و مخالفان اوست، يعني از شگفتي‌هاي زمان و شايد از شگفتي‌هاي شريعتي است كه هم طرفداران و هم مخالفانش نوعي همدستي با هم كرده‌اند تا اين انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و اين ظلمي به اوست.

شريعتي از جمله منادياني بود كه از طرح اسلام به صورت يك ذهنيت، و غفلت از طرح اسلام به صورت يك ايدئولوژي و قاعده نظام اجتماعي رنج مي‌برد و كوشش مي‌كرد تا اسلام را به عنوان يك تفكر زندگي‌ساز و يك نظام اجتماعي و يك ايدئولوژي راه‌گشاي زندگي، مطرح كند. شريعتي يك چهره‌ي پرنور، پي‌گير براي حاكميت اسلام بود. اين بعد از شخصيت شريعتي آن چنان كه بايد و شايد شناخته نشده است.»

وي اضافه كرد :« در جايي ديگر حجت‌الاسلام والمسلمين دعايي از قول آيت‌الله مشكيني نقل كرده‌اند:"آيت‌الله مشكيني از كساني بود كه شخصا يك شب بلند شدند،‌ رفتند حسينيه‌ي ارشاد و پاي درس مرحوم دكتر نشستند و نقل مي‌كنند از ايشان كه وقتي از درس برگشته بودند،‌ گفته بودند: رفتم و استفاده كردم، بسيار از مطالبي را كه ما نمي‌توانيم بگوييم، ايشان دارند مي‌گويند. اين نشان‌دهنده‌ي همان انصاف و برخورد صادقانه و صميمي است."

وي در ادامه در پاسخ به برخي از موارد مطرح شده در باب ارتباط حسينيه ارشاد، شريعتي و ساواك، اظهار داشت: «در جلد سوم كتاب نهضت امام خميني(رض) تأليف حجت‌الاسلام سيد حميد روحاني مطالبي نقل شده است كه تقريبا در كتاب خاطرات خودم همه‌ي آنها را پاسخ گفته‌ام همچنين مباحث حجت‌الاسلام رسول جعفريان را كه در ارتباط با شريعتي و ساواك و حسينيه‌ي ارشاد مطالبي را گفته بودند. جالب است كه مركز اسناد مدارك مربوط به حسينيه‌ي ارشاد را چاپ و منتشر كرد و هيچ دليلي دال بر اينكه حسينيه‌ي ارشاد با ساواك ارتباط دارد در آن يافت نشد ، خوب اگر چنين است آنها بايد توجه كنند كه مركز اسناد نهادي است كه هيچ ارتباطي هم با ما ندارد. اگر چيزي از آن اسناد و مدارك درنيامده است خوب ديگر ما مقصريم؟»

وي تصريح كرد:«برخي بسيار علاقمند بودند كه از اين اسناد مطالبي استخراج شود كه مويد نظرات خودشان باشد،اما نشد. من و شريعتي بسيار به هم نزديك بوديم و بهتر از هر كسي مي دانم نه تنهاشريعتي رابطه اي با ساواك نداشت بلكه بارها توسط اين سازمان مورد آزار و اذيت قرار گرفت.»

ميناچي در پاسخ به سوال خبرنگار ايسنا در مورد نامه گلايه آميز شريعتي از وي گفت:« هيچ‌گاه بين من و شريعتي ناراحتي و دلگيري اي بوجود نيامد و آن بحثي كه ايشان در نامه اي كه به من نوشتند (كه در كتاب بامخاطبان آشنا نيز چاپ شده است)موضوعي ديگر است.ايشان به من از بزرگواري گفته بودند اگر لازم باشد من كنار مي‌روم ،چرا كه بعضي از مخالفان و حتي بعضي از دوستان از ترس و وحشت گفته بودند كه شريعتي بايد سخنراني‌هايش را قطع كند. اما شريعتي گفت اگر وجود من باعث مي‌شود براي شما (ميناچي) ناراحتي بوجود آيد و كار حسينيه‌ي ارشاد عقب افتد من كنار مي‌روم . هيأت مديره نيز ضوابطي را براي سخنرانان تعيين كرده بودند و ما گفته بوديم كه هيچ حرفي نداريم اما اگر اين ضوابط منجر به اين شود كه شريعتي از حسينيه برود ما آن را امضاء نخواهيم كرد.از اين رو آن صورت جلسه نيز بهم خورد.»

وي در بخش ديگري از گفتگوي خود با خبرنگار تاريخ خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) به ذكر خاطرات خود از دكتر شريعتي در سفر حج اشاره كرد و افزود: « زنده ياد شريعتي ديرتر به كاروان حسينيه ارشاد رسيد.ايشان به علت مواجه شدن با امر التزام بر عدم خروج از حوزه‌ي قضايي محل دستگيري كه در موقع صدور قرار تأمين از ناحيه‌ي بازجويي ساواك و بازپرس دادسراي نظامي، متعهد شده بود و نيز معطل ماندن تا تحصيل اجازه از ساواك مشهد به منظور انجام سفر حج تمتع، طبعا ديرتر از كاروان اعزامي حسينيه‌ي ارشاد، وارد مدينه المنوره شد.»

وي ادامه داد:« تمامي ايرانيان و شيعياني كه به مكه و مدينه مي‌روند احساس خاصي نسبت به اين اماكن مقدس دارند حال چه رسد به شريعتي كه خود كاملا واقف به تاريخ اسلام بود.براي دكتر شريعتي، بازنگري و يادآوري چنين خاطراتي از تاريخ قرن‌هاي گذشته و سرنوشت تاريخ اسلام و حضرت محمد (ص) و حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه (س) بود كه با ديدار خانه‌ي گلين فاطمه(س) در چند روز اقامت در شهر مدينه، چشمانش لحظه‌اي از ريزش اشك باز نمي‌ماند و در اولين و آخرين سخنش در حضور جمع، نمي‌توانست از بروز و ظهور احساسش جلوگيري كند. به هر حال همه‌ي ما در اين سفر، دكتر شريعتي را لحظه‌اي بي‌خيال و جدا از اشك – توأم با تفكر نديديم – به طوري كه در اولين سفر، بر خلاف سفرهاي بعدي – نمي‌توانست براي ما سخني بگويد، زيرا هر زمان كه نام مدينه و پيغمبر و علي(ع) و فاطمه(س) را بر زبان مي‌آورد، اشك امانش نمي‌داد.»

وي اضافه كرد:«در آن سال، زائران حسينيه‌ي ارشاد در يك هتل استيجاري در شارع اباذر اقامت مي‌كردند و به شيوه‌ي گذشته، حسينيه در كنار هتل، تالاري را اجازه نموده و به وسايل صوتي مجهز كرده بوديم كه محلي باشد براي ايراد سخنراني و تدريس مناسك حج. بنا به درخواست اينجانب و تقاضاي زائران كاروان حسينيه قرار شد دكتر شريعتي مقدمتا سخن بگويند. در اين باره مختصري رايزني شد كه بالاخره آقاي صدر بلاغي ترجيح دادند، سخنران دوم باشند. بعد از قرائت قرآن و آمادگي مجلس، دكتر شريعتي پشت تريبون ايستاد و با ذكر نام خدا و درود بر پيامبر (ص) به سخن گفتن آغاز كرد، ولي همين كه نام مدينه و محمد (ص) بر زبان وي جاري شد، شدت احساس و لرزش بيان امانش نمي‌داد، ناگزير در حال هيجان توأم با اشك سخن مي‌گفت.»

ميناچي در توصيف اشتياق شريعتي در مكه و مدينه گفت:« در اين سفر دكتر شريعتي كليه‌ي نقاط و اماكن مذهبي و تاريخي را مورد بازديد و كاووش قرار داد و از هر كجا كه مطلعان محلي، اثري از اقامت رسول اكرم و نشانه‌اي از قدوم مبارك پيامبر اسلام را به دكتر شريعتي ارائه مي‌دادند دقيقا يادداشت مي‌كرد و با متون قديمي، اخبار و روايات تطبيق مي‌داد. به گفته‌ي مترجم همراه ايشان ،شريعتي در بازديد از منطقه احد و رفت‌وآمدهاي مكرر در نقاط مختلف كوهستان احد آن هم در حرارت ‌٤٠ درجه دكتر شريعتي دو بار دچار گرمازدگي شد كه به سختي ايشان را از آن محل خارج كرديم.»

وي در آخرين بخش گفت‌وگوي خود با ايسنا در مورد اتفاقات و حوادث مربوط به درگذشت معلم شهيد دكتر شريعتي گفت:« وقتي فشارهاي داخلي در ايران زياد شد و ساواك مصمم شده بود حسينيه‌ي ارشاد را تعطيل كند ، ما به فكر تغيير [محوريت نيروهاي حاضر در جلسات] حسينيه‌ي ارشاد به يك كشور ديگر همچون انگليس يا فرانسه بوديم. از همين رو تصميم گرفتيم شريعتي به انگلستان برود لذا براي او با نام علي مزيناني پاسپورت گرفتيم، چراكه تمام مدارك و اسناد ساواك با نام علي شريعتي بود و علي مزيناني را نمي‌شناختند.وقتي دكتر وارد انگلستان شد من آنجا شماره‌ي بچه‌هايم را داده بودم كه وقتي رسيد با آنها تماس بگيرد. دكتر شريعتي نيز شماره را روي سيگار خود ياداشت كرده بود ،كه اگر او را گرفتند سيگار را سريع آتش بزند و بسوزاند و اگر هم نگرفتند كه خوب بعد با آنها به محض رسيدن به انگلستان تماس بگيرد. اما متأسفانه دكتر شريعتي پيش شماره شهر را از روي عجله اشتباه يادداشت كرده بود و به خانه‌ي ديگري و در شهر ديگري تماس مي‌گرفت.»

وي اضافه كرد: « دكتر آن شب را كه به انگلستان رسيده بود در پارك خوابيده بود و بعد از آن موفق شده بود با دايي خانمش به نام آقاي فكوهي كه در ساوتهمتون بود تماس گرفت و او را از دانشگاهي كه در آن مشغول بود پيدا كرده بود. بعد از آن كه مدتي آنجا ساكن شده بود ، به فرانسه رفته بود و در آنجا با دكتر حسن حبيبي در يكي از شهرهاي انگلستان ملاقات كرده بود. ساواك نيز در همين اثنا در ايران متوجه شد كه دكتر از ايران رفته است. لذا نگذاشتند زن و بچه‌اش به آنجا بروند.»

ميناچي ادامه داد:« وقتي من به انگلستان رفتم در ساوتهمتون در پياده‌رو در نزديكي همان خانه‌ي آقاي فكوهي او را ديدم كه بسيار از ديدن هم خوشحال شديم و بسيار اظهار پشيماني مي‌كرد و تا صبح براي من تعريف مي‌كرد كه چه كار مي‌كرده است و به من مي‌گفت چگونه در محيطي چنين فريبنده مي‌توان از ابوذر سخن گفت و قلم به دست گرفت. تا صبح بعد از نماز بيدار بوديم كه دختر دايي خانمش سراسيمه آمد و گفت دكتر،‌ پوران را گرفتند ولي ظاهرا براي بچه‌ها مشكلي نيست و آنها مي‌توانند بيايند. از اين رو از اتاق زير شيرواني پايين آمديم و به فرودگاه رفتيم براي استقبال سارا و سوسن ولي هرچه ايستاديم آنها هم نيامدند. شريعتي بسيار نگران و مضطرب بود. هرچه به او اصرار كردم كه به منزل بچه‌هاي من بيايد قبول نكرد و در همان شهر ماند. در هر حال قرار شد فردا، براي ديدن فيلم محمد (ص) كه تازه به نمايش آمده بود تلفني تماس بگيريم. متأسفانه فرداي همان روز،‌صبح هنگام، آقاي فكوهي تلفن كرد و بي‌مقدمه گفت ميناچي دكتر مرد، همين!»

ناصر ميناچي در ادامه با ذكر اقدامات بعد از شنيدن خبر فوت مرحوم شريعتي گفت: « ما از آنجا به آقاي دكتر سروش و يكي ديگر از دوستان تلفن كرديم و به اتفاق رفتيم به شهر ساوتهمتون، وقتي به منزل ايشان رسيديم، خواهر آقاي دكتر فكوهي گفتند شب گذشته دكتر طبقه بالا خوابيده بود و من و بچه‌ها پايين بوديم. صبح كه رفتم براي صبحانه صدايش بكند ناگهان مشاهده كردم كه دكتر با صورت، به كف اتاق افتاده و پنجره اتاق باز است. بلافاصله حركتش مي‌دهند و به بيمارستان مي‌برندش و پزشك پاكستاني كشيك، دكتر را دقيقا معاينه مي‌كند، ولي بعد از اتمام معاينات مي‌گويد اگر يك ربع زودتر آمده بوديد، احتمال داشت زنده بماند. البته،‌ نمي‌توانستيم قبول كنيم كه درگذشت دكتر كاملا عادي بوده باشد.»

وي ادامه داد:« بعهدها ما فهميديم، يك هواپيماي مسافري در معيت مأمور امنيتي وارد انگلستان شده‌اند تا پيكر دكتر را از لندن به ايران ببرند،‌ لذا نگراني اين بود كه براي بي‌حيثيت كردن اين مرد،‌ جنازه‌اش را، طي تشريفات سلطنتي همراه با گارد احترام و نواختن موزيك عزا وارد تهران نموده و يكسره براي دفن در حرم امام رضا (ع) به عنوان هديه شاهانه به مشهدالرضا (ع) ببرند، از طرفي حسين‌زاده معروف به عطاپور، خانواده دكتر را در تهران ملاقات كرده بود كه اين انديشمند برجسته‌ي ايران است و چنان شخصيت ممتازي است كه بايد از او در ايران تجليل شود. به هر حال خانواده دكتر، متوجه شدند كه آنان، همان كساني‌اند كه دژخيم و زندانبانش بودند و ‌١٨ ماه اين مرد را در بدترين شرايط كميته‌ي مشترك ضدخرابكاري اسير كردند. حالا او را انديشمند و شخصيت ممتاز، ياد مي‌كنند؟»

وي افزود:« به هر حال روز يكشنبه به سردخانه مراجعه كرديم كه تعطيل بود و اجازه‌ي رؤيت نمي‌دادند و از بس ما آنجا ناراحت بوديم و به شدت متأثر و گريان، بالاخره مسوول سردخانه دلش به حال ما سوخت و به ما راه داد و كشوي محفظه نگهداري جسد را باز كرد، لحظه‌اي دردناك و جانگداز بود، چهره‌اي آرام و مهربان، تنها دكتر سروش بود كه ما را دلداري مي‌داد. از آنجا به منزل آقاي فكوهي برگشتيم و تلگرافهاي متعددي به دوستان در آمريكا و آلمان مخابره كرديم. به فرزند عزيزش احسان هم يك تلگراف فرستاديم و اطلاع داديم كه متأسفانه پدر به رحمت ايزدي پيوسته، لازم است از آمريكا به وزارت كشور انگلستان تلگرافي اعلام كنيد داير بر اينكه پدرم در انگلستان فوت شده است و اين امر احتمالا، قتل سياسي است. ضرورتا جنازه را دست نزنيد تا من برسم . از آن طرف دانشجويان از نقاط مختلف اروپا آمدند و حركت عظيمي در انگلستان ايجاد كردند. لذا پزشكان بيمارستان ناچار شدند كه يك دور ديگر كالبدشكافي كنند كه اين بار هم عارضه‌ي قلبي تشخيص دادند.»

وي اداامه داد:« از نظر بررسي و تحقيق درباره‌ي مسمومات خوني نيز اقدام شد، لكن به ما خبر دادند كه تنها جايي كه مي‌تواند اين امر را تشخيص دهد ايالت هوستون آمريكاست كه ديگر انجام آن در چنان شرايطي امكانپذير نبود. در اين بحبوحه آقاي فكوهي هم مي‌گفت چون من بايد به ايران مراجعت كنم،‌ چنانچه مأموران امنيتي سر برسند و جنازه را مطالبه كنند، مسلما امتناع من موجب دردسر خواهد شد و ناگزير مي‌شوم جنازه را تحويل دهم. به هر ترتيبي كه امكان داشت، ايشان را راضي كرديم كه از خود سلب مسووليت كند و موضوع را به گردن ما بياندازد.»

ميناچي يادآور شد:«فرداي آن روز، جنازه را با كمك بچه‌ها به لندن تشييع كرديم و يكسره به سردخانه‌ي مخصوص مسلمانها و پاكستاني‌ها انتقال داديم. از دانشجوياني كه از نقاط مختلف اروپا رسيده بودند، شايد حدود صد نفر از آنها، شبانه‌روز اطراف غسال‌خانه پاسداري مي‌دادند. چون از طرف سفارت هم يك آقاي روحاني را فرستاده بودند كه جنازه را غسل بدهد. ناچار بوديم براي انجام امر تغسيل، سريع اقدام كنيم. لذا از آقاي مجتهد شبستري استاد فعلي دانشگاه تهران كه در آن موقع امام جماعت هامبورگ بودند درخواست كرديم تا به اتفاق آقاي دكتر سروش و همراهي چند نفر ديگر در همان جا تشريفات غسل را انجام دهند.»

وي با اشاره به بحث هاي مختلف در مورد محل دفن پيكر مرحوم دكتر شريعتي گفت:«همان شب جلسه‌اي با حضور بچه‌ها كه از اتحاديه‌ي دانشجويان آمده بودند، برقرار شد و درباره‌ي اينكه جنازه را از كجا ببريم بحث طولاني به عمل آمد. عده‌اي پيشنهاد مي‌كردند كه به نجف اشرف بفرستيم تا در آنجا امام نماز بگذارند و هما جا نيز دفن بشود. من مخالفت كردم به دليل اينكه اولا احتمال دارد در مقام و موقعيت ايشان، چنين نمازي برگزار نشود و در ثاني به علت برقراري روابط دوستانه جديد فيمابين كشور ايران و كشور عراق، بلافاصله دولت بغداد به تبعيت از درخواست دولت ايران جنازه را تحويل گرفته، با انجام طواف ظاهري در كاظمين با هواپيماي ايراني كه هر روز سفر دارد،‌ مستقيم به ايران بازگردانند و همان نقشه اصلي را اجرا كنند، بنابراين حمل جنازه به كشور عراق مصلحت نيست. بهترين راه اين است كه با پدر دكتر تماس بگيريم و كسب تكليف كنيم، به هر حال با توضيحاتي كه خدمت ايشان داديم، سرانجام با حمل جنازه به سوريه و دفن در كنار مرقد حضرت زينب (س) به طور امانت موافقت شد.»

وي ادامه داد:« اين موقعيت مواجه شد با دو، سه روز تعطيلات رسمي سفارت سوريه. ناگزير با مرحوم امام موسي صدر كه در سوريه بود تماس گرفتيم و ايشان هم با حافظ اسد رياست جمهوري ملاقات و صحبت كرد، تا بالاخره دستور صدور ويزا،‌ براي ظرفيت يك فروند هواپيماي دربست صادر و به سفارت مخابره شد. من ماندم لندن ولي خانواده‌ي دكتر رفتند.آقاي امام موسي صدر هم يك زمين خيلي مناسب كه الان كنار حياط صحن حضرت زينب (س) مستقر است، اختصاصا براي دكتر گرفتند و با اجازه‌ي دولت سوريه مراسم تدفين انجام شد. در آنجا غوغايي برپا شد. آقاي امام موسي صدر به اتفاق مرحوم دكتر چمران و آقاي ياسر عرفات در امر تدفين شركت كردند و مراسم بسيار باشكوهي برگزار شد و سپس مراسم ختمي هم در خود شهر لبنان برپا گرديد كه ياسر عرفات سخنراني كرد ولي دولت ايران شديدا معترض شد و از سفير لبنان توضيح خواست.»

ميناچي با اشاره به برگزاري مجلس ختمي در انگلستان گفت:«در لندن نيزمراسم فوق‌العاده‌اي برگزار شد و فيلم مراسم هنوز هست. مراسم از خيابان كنزينگتون شروع شد و جنازه تا مسافتي با دوش تشييع شد و سپس با آمبولانس. تمام دانشجويان ايراني از سر تا سر اروپا و آمريكا با تحمل خرج سنگين آمده بودند و چون احتمال داشت ساواك از همه فيلمبرداري كند با ماسك و پوشش صورت در مراسم شركت كرده بودند. حالا شما اين قيافه‌ها و مراسم باشكوه را در خيابانهاي لندن تجسم كنيد و پلاكاردهاي بزرگي براي بزرگداشت شريعتي و امام خميني و تجليل از اين حركت انقلابي و عليه رژيم شاه و آمريكا؟ اسب‌سواران پليس دو طرف جنازه در طول خيابان حركت مي‌كردند تا به مسجد «امام باره» لندن رسيدند. در مسجد همه گروهها حتي كمونيستها نيز شركت كرده بودند و ادعا داشتند كه اول بايد آنان سخنراني كنند و اعلاميه‌اي هم چاپ و پخش كرده بودند. مراسم بسيار باشكوه برگزار شد. مدت‌ها بعد، از رييس گذرنامه شنيدم كه وقتي دكتر فوت شد به دستور رييس ساواك حدود سه روز اداره‌ي گذرنامه تعطيل شد، تا كارمندان نحوه‌ي خروج دكتر شريعتي را كشف كنند.»

ميناچي در پايان تاكيد كرد: «چون وصيت مرحوم دكتر، اين بود كه پشت تالار حسينيه دفن شود به همين دليل هم چون آقاي امام موسي صدر اين مطلب را مي‌دانست فكر مي‌كرد اگر زمان اقتضاء كند و اجازه بدهند مي‌تواند پيكر آن مرحوم را به ايران برگردانده به وصيت وي عمل شود در عين حال از آنجا كه خود مرحوم دكتر، خيلي به زينبيه و بارگاه حضرت زينب (س) عشق مي‌ورزيد و اغلب نوشته‌ها و فريادهايش به نام زينب، پيام‌آور رسالت حسين (ع) بود، به توصيه مرحوم استاد شريعتي پدر دكتر،‌ زينبيه هم جاي مساعدي بود كه دفن شود، لذا موقتا با زينبيه موافقت شد، ولي ‌آنچه كه وصيت كتبي دكتر معلوم مي‌دارد، دفن در پشت تالار حسينيه است. در هر حال به صورت امانت در آنجا باقي است و محلي است براي ديدار زائران حضرت زينب (س).»



    ،  
۲۹ خرداد ۱۳۸۶

باز هم به شریعتی نیاز داریم
واقعا چه زود گدشت. امروز سی امین سالگرد درگذشت دکتر شریعتی است. معمولا شخصیت ها هر چند که بزرگ باشند، بعد از گذشت چند سال نامشان از یادها می رود. دکتر شریعتی نه تنها چنین نشد بلکه هم یادش ماندگار ماند و هم جامعه ما نیازش به او از بین نرفت. شاید خیلی ها به دلیل دین محوری همه جانبه دکتر شریعتی، دوران او را پایان یافته تلقی می کنند و معتقد هستند که در دنیای فعلی نباید همه چیز را از دین و تاریخ دینی طلب نمود. به عقیده من نباید به شریعتی با چنین دیدی نگاه کرد. شریعتی به تناسب زمانی که در آن زندگی می کرد نیاز تحول خواهی بشری را در انقلابی گری می دانست و تمام تلاش خود را کرد که همه اسلام را انقلابی معرفی کند، با واپسگرایی بجنگد و از دین به عنوان یک پشتوانه جدی بهره گیرد. او مفسر دین نبود. او به زندگی انقلابی نسل خودش باور داشت و به جای آنکه مثل روشنفکرهای هم دوره اش با دین سر ناسازگاری داشته باشد، به این واقعیت توجه کرد که دین در درون و اعماق این جامعه نفوذ دارد و او می تواند به دلیل آشنایی اش با تاریخ اسلام، اسلام مورد نیاز جامعه اش را به مردم معرفی کند و به شدت فراوان و حتی گاهی به شکل افراطی به حذف پیرایه های ریاکاری و واپسگرایی دین حمله برد تا دین مورد نیاز را نجات بخش معرفی کند.دین جوهر اندیشه شریعتی نیاز امروز ماست و به این دلیل ماندگار و پایدار شده است.



    ،  
مطلب بالا از سایت آقای ابطحی برداشته شده.



    ،  
آثار و زندگی شریعتی
عمده آثار وی در قالب سخنرانی و تعداد کمی نیز نوشتههایی است از وی بر جا ماندهاست.
سخنرانیها:
• اسلام شناسی
• حسین وارث ادم
• علی تنهاست
• علی اسطوره تاریخ
• مذهب علیه مذهب
• شیعه علوی، شیعه صفوی
• نیایش
با کاروان هله نوشتهها:
• هبوط
• کویر
• گفتگوهای تنهایی
• مذهب علیه مذهب
• میعاد با ابراهیم
• فاطمه فاطمهاست
• ابوذر

دکتر علی شریعتی از جمله اندیشمندان دینی ایران است که به همان اندازه که موافقان و حامیانی دارد، به همان اندازه نیز منتقد و دشمن دارد. با این حال نام علی شریعتی برای همیشه زنده خواهد ماند چرا که او به اعتقاد اغلب ناظران، نقشی مهم در فرآیند گذار اندیشههای اسلامی به سمت و سوی اندیشههای انقلابی معطوف به انقلاب اسلامی ایران ایفا کرد
نقشی که توسط برخی کتمان میشود، توسط برخی مورد نکوهش و انتقاد قرار میگیرد و توسط عدهای دیگر ستوده میشود
زندگی
دکتر شریعتی در دوم آذرماه سال ۱۳۱۲ در مزینان ازتوابع شهرسبزوار متولد شد. شریعتی در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته دکترای جامعه شناسی به فرانسه رفت. شریعتی در سال ۱۳۴۳ بهایران بازگشت و ابتدا بهعنوان دبیر دبیرستان و سپس بهعنوان استادیار دانشگاه مشهد شروع به فعالیت کرد. دکتر شریعتی در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد در تهران دعوت شد و از آن زمان با سلسله سخنرانیهای معروف خود به مبارزه ضد حکومت شاه پرداخت. از دکتر شریعتی دهها جلد کتاب و مقاله تحقیقی و متون سخنرانی برجای مانده است. علی شریعتی روز ۲۹ خرداد سال ۱۳۵۶ درگذشت. آرامگاه وی در سوریه است

بیو گرافی و شرح حال دکتر علی شریعتی
نگاهی به زندگی دکتر علی شریعتی با بازخوانی کتاب طرحی از یک زندگی نوشته پوران شریعت رضوی (همسر دکتر)

در فاصله سالهای تدریسش، سخنرانیهایی در دانشگاهای دیگر ایراد میکرد، از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتیشریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلیتکنیک تهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیتها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاسهای وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. سال شمار زندگی دکتر : ۱۳۱۲: تولد ۲ آذر ماه ۱۳۱۹: ورود به دبستان ابن یمین ۱۳۲۵: ورود به دبیرستان فردوسی مشهد ۱۳۲۷: عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی ۱۳۲۹: ورود به دانش سرای مقدماتی مشهد ۱۳۳۱: اشتغال در ادارهٔ فرهنگ به عنوان آموزگار. شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام السلطنه و دستگیری کوتاه. اتمام دوره دانش سرا. بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش آموزان. ۱۳۳۲: عضویت در نهضت مقاومت ملی ۱۳۳۳: گرفتن دیپلم کامل ادبی ۱۳۳۵: ورود به دانشکده ادبیات مشهد و ترجمه کتاب ابوذر غفاری ۱۳۳۶: دستگیری به همراه ۱۶ نفر از اعضاء نهضت مقاومت ۱۳۳۷: فارقالتحصیلی از دانشکده ادبیات با رتبه اول ۱۳۳۸: اعزام به فرانسه با بورس دولتی ۱۳۴۰: همکاری با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نشریه ایران آزاد ۱۳۴۲: اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دکترا در رشته تاریخ و گذراندن کلاسهای جامعهشناسی ۱۳۴۳: بازگشت به ایران و دستگیری در مرز ۱۳۴۵: استادیاری تاریخ در دانشگاه مشهد ۱۳۴۷: آغاز سخنرانیها در حسینیه ارشاد ۱۳۵۱: تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی ۱۳۵۲: دستگیری و ۱۸ ماه زندان انفرادی ۱۳۵۴: خانه نشینی و آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد ۱۳۵۶: هجرت به اروپا و شهادت.

سالهای کودکی و نوجوانی
دکتر در کاهک ازروستاهای بخش داورزن شهرسبزوار متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سالهای کودکی را در کاهک گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله: مادر، پدر، مادر بزرگ مادری و پدری و ملا زهرا (مکتب دار ده کاهک).
دکتر در سال ۱۳۱۹ -در سن هفت سالگی- در دبستان ابنیمین در مشهد، ثبت نام کرد اما به دلیل اوضاع سیاسی و تبعید رضاخان و اشغال کشور توسط متفقین، استاد (پدر دکتر)، خانواده را بار دیگر به کاهک فرستاد. دکتر پس از برقراری صلح نسبی در مشهد به ابنیمین برمیگردد. در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبیرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دلیل مشغولیتهای استاد کم میشود. در این دوران تمام سرگرمی دکتر مطالعه و گذراندن اوقات خود در کتاب خانه پدر بود. دکتر در ۱۶ سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانش سرای مقدماتی شد. او قصد داشت تحصیلاتش را ادامه دهد.
در سال ۳۱، اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود ولی تاثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. در این زمان فصلی نو در زندگی او آغاز شد، فصلی که به تدریج از او روشنفکری مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.

آغاز کار آموزی
با گرفتن دیپلم از دانش سرای مقدماتی، دکتر در ادارهٔ فرهنگ استخدام شد. ضمن کار، در دبستان کاتبپور در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. دکتر به تحصیل در رشته فیزیک هم ابراز علاقه میکرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت. دکتر در این مدت به نوشتن چهار جلد کتاب دوره ابتدایی پرداخت. این کتابها در سال ۳۵، توسط انتشارات و کتابفروشی باستان مشهد منتشر و چند بار تجدید چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدایی آن زمان تدریس شد. در سال ۳۴، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبیاتانسانی در مشهد، دکتر و چند نفر از دوستانشان برای ثبت نام در این دانشگاه اقدام کردند. ولی به دلیل شاغل بودن و کمبود جا تقاضای آنان رد شد. دکتر و دوستانشان همچنان به شرکت در این کلاسها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شرکت کنند. در این دوران دکتر به جز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را میآزمود. هفته ای یک بار نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گهگاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ میکرد. در این دوران فعالیتهای او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولی شکل ایدئولوژیک به خود نگرفته بود.

ازدواج
در تاریخ ۲۴ تیرماه سال ۴۷ با پوران شریعت رضوی، یکی از همکلاسیهایش ازداوج کرد. دکتر در این دوران روزها تدریس میکرد و شبها را روی پایاننامهاش کار میکرد. زیرا میبایست سریعتر آن را به دانشکده تحویل میداد. موضوع تز او، ترجمه کتاب در نقد و ادب نوشته مندور (نویسنده مصری) بود. به هر حال دکتر سر موقع رسالهاش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع کرد و مورد تایید اساتید دانشکده قرار گرفت. بعد از مدتی به او اطلاع داده شد بورس دولتی شامل حال او شدهاست. پس به دلیل شناخت نسبی با زبان فرانسه و توصیه اساتید به فرانسه برای ادامه تحصیل مهاجرت کرد.


دوران اروپا
عطش دکتر به دانستن و ضرورتهای تردید ناپذیری که وی برای هر یک از شاخههای علوم انسانی قائل بود، وی را در انتخاب رشته مردد میکرد. ورود به فرانسه نه تنها این عطش را کم نکرد، بلکه بر آن افزود. ولی قبل از هر کاری باید جایی برای سکونت مییافت و زبان را به طور کامل میآموخت. به این ترتیب بعد از جست و جوی بسیار توانست اتاقی اجاره کند و در موسسه آموزش زبان فرانسه به خارجیان (آلیس-آلیانس) ثبت نام کند. پس روزها در آلیس زبان میخواند و شبها در اتاقش مطالعه میکرد و از دیدار با فارسیزبانان نیز خودداری مینمود. با این وجود تحصیل او در آلیس دیری نپایید. زیرا وی نمیتوانست خود را در چارچوب خاصی مقید کند، پس با یک کتاب فرانسه و یک دیکشنری فرانسه به فارسی به کنج اتاقش پناه میبرد. وی کتاب نیایش نوشته الکسیس کارل را ترجمه میکرد.
فرانسه در آن سالها کشور پرآشوبی بود. بحران الجزائر از سالها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزائر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر کشورها نیز نفوذ کرده بود.

تحصیلات و اساتید
دکتر در آغاز تحصیلات، یعنی سال ۳۸، در دانشگاه سربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت. ولی در آنجا متوجه شد که فقط در ادامه رشته قبلیاش میتواند دکتراییش بگیرد. پس بعد از مشورت با اساتید، موضوع رسالهاش را کتاب تاریخ فضائل بلخ، اثری مذهبی، نوشته صفیالدین قرار داد.
بعد از این ساعتها روی رسالهاش کار میکرد. دامنه مطالعاتش بسیار گسترده بود. در واقع مطالعاتش گستردهتر از سطح دکترایش بود. ولی کارهای تحقیقاتی رسالهاش کار جنبی برایش محسوب میشد. درسها و تحقیقات اصلی دکتر، بیشتر در دو مرکز علمی انجام میشد. یکی در کلژدوفرانس در زمینه جامعه شناسی و دیگر در مرکز تتبعات عالی در زمینه جامعه شناسی مذهبی.
دکتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیتهای سازمانهای دانشجویی ایران در اروپا شرکت میکرد. در سالهای ۴۰-۴۱ در کنگرهها حضور فعال داشت. دکتر در این دوران در روزنامههای ایران آزاد، اندیشه جبهه در امریکا و نامهٔ پارسی حضور فعال داشت. ولی به تدریج با پیشه گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنها شدت یافت و از آنان قطع امید کرد و از روزنامه استعفا داد. در سال ۴۱، دکتر با خواندن کتاب دوزخیان روی زمین، نوشته فرانس فانون با اندیشههای ایننویسنده انقلابی آشنا شد و در چند سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن که به قلم ژانپل سارتر بود، استفاده کرد.
دکتر در سال (۱۹۶۳) از رساله خود در دانشگاه دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارغالتحصیل شد. از این به بعد با دانشجویان در چای خانه دیدار میکرد و با آنان در مورد مسائل بحث و گفتگو میکرد. معمولا جلسات سیاسی هم در این محلها برگزار میشد. سال ۴۳ بعد از اتمام تحصیلات و قطع شدن منبع مالی از سوی دولت، دکتر علیرغم خواسته درونی و پیشنهادات دوستان از راه زمینی به ایران برگشت. وی با دانستن اوضاع سیاسی – فرهنگی ایران بعد از سال ۴۰ که به کسی چون او – با آن سابقه سیاسی – امکان تدریس در دانشگاهها را نخواهند داد و نیز علیرغم اصرار دوستان هم فکرش مبنی بر تمدید اقامت در فرانسه یا آمریکا، برای تداوم جریان مبارزه در خارج از کشور، تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. این بازگشت برای او، عمدتاً جهت کسب شناخت عینی از متن و اعماق جامعهٔ ایران و تودههای مردم بود، همچنین استخراج و تصفیه منابع فرهنگی، جهت تجدید ساختمان مذهب.

از بازگشت تا دانشگاه
دکترسال ۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش، ولی چون دکتر سال ۴۱ از ایران از طریق مرزهای هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حکم معلق مانده بود. پس اینک لازمالاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزلقلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت. بعد از مدتی با درجه چهار آموزگاری دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضایی هم برای دانشگاه تهران فرستاد. تا مدتها تدریس کرد، تا بالاخره در سال ۴۴، بار دیگر، از طریق یک آگهی برای استادیاری رشته تاریخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدریس او مشکلات و کارشکنیهای بسیاری بود. ولی در آخر به دلیل نیاز مبرم دانشگاه به استاد تاریخ، استادیاری او مورد قبول واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به کار کرد. سالهای ۴۵-۴۸ سالهای نسبتاً آرامی برای خانوادهٔ او بود. دکتر بود و کلاسهای درسش و خانواده. تدریس در دانشکدهٔ ادبیات مشهد، نویسندگی و بقیه اوقات بودن با خانوادهاش تمام کارهای او محسوب میشد.

دوران تدریس
ازسال ۴۵، دکتر به عنوان استادیار رشته تاریخ، در دانشکده مشهد، استخدام میشود. موضوعات اساسی تدریسش تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدنهای غیر اسلامی بود. از همان آغاز، روش تدریسش، برخوردش با مقررات متداول دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگران متمایز میکرد. بر خلاف رسم عموم اساتید از گفتن جزوه ثابت و از پیش تنظیم شده پرهیز میکرد. دکتر، مطالب درسی خود را که قبلاً در ذهنش آماده کرده بود، بیان میکرد و شاگردانش سخنان او را ضبط میکردند. این نوارها به وسیله دانشجویان پیاده میشد و پس از تصحیح، به عنوان جزوه پخش میشد. از جمله، کتاب اسلامشناسی مشهد و کتاب تاریختمدن از همین جزوات هستند.
اغلب کلاسهای او با بحث و گفتگو شروع میشد. پیش میآمد دانشجویان بعد از شنیدن پاسخهای او بیاختیار دست میزدند. با دانشجویان بسیار مانوس، صمیمی و دوست بود. اگر وقتی پیدا میکرد با آنها در تریا چای میخورد و بحث میکرد. این بحثها بیشتر بین دکتر و مخالفین اندیشههای او در میگرفت. کلاسهای او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشتهها درس خود را تعطیل میکردند و به کلاس او میآمدند. جمعیت کلاس آن قدر زیاد بود که صندلیها کافی نبود و دانشجویان روی زمین و طاقچههای کلاس، مینشستند. در گردشهای علمی و تفریحی دانشجویان شرکت میکرد. او با شوخیهایشان، مشکلات روحیشان و عشقهای پنهان میان دانشجویان آشنا بود. سال ۴۷، کتاب کویر را چاپ کرد. حساسیت، دقت و عشقی که برای چاپ این کتاب به خرج داد، برای او، که در امور دیگر بیتوجه و بینظم بود، نشانگر اهمیت این کتاب برای او بود. (کویر نوشتههای تنهایی اوست).
در فاصله سالهای تدریسش، سخنرانیهایی در دانشگاهای دیگر ایراد میکرد، از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتیشریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلیتکنیکتهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیتها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاسهای وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. پس دکتر، با موافقت مسئولین دانشگاه، به بخش تحقیقات وزارت علوم در تهران، منتقل شد. به دلائل اداری دکتر به عنوان مامور به تهران اعزام شد و موضوعی برای تحقیق به او داده شد، تا روی آن کار کند. به هر حال عمر کوتاه تدریس دانشگاهی دکتر، به این شکل به پایان میرسد.

حسینیه ارشاد
این دوره از زندگی دکتر، بدون هیچ گفتگویی پربارترین و درعین حال پر دغدغهترین دوران حیات اوست. او در این دوران، با سخنرانیها و تدریس در دانشگاه، تحولی عظیم در جامعه به وجود آورد. این دوره از زندگی دکتر به دوران حسینیه ارشاد معروف است. حسینیه ارشاد در سال ۴۶، توسط عدهای از شخصیتهای ملی و مذهبی، بنیان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامهٔ آن عبارت بود از تحقیق، تبلیغ و تعلیم مبانی اسلام.
از بدو تاسیس حسینیه ارشاد در تهران، از شخصیتهایی چون آیتلله مطهری دعوت میشد تا با آنان همکاری کنند. بعد از مدتی از طریق استاد شریعتی (پدر دکتر) که با ارشاد همکاری داشت، از دکتر دعوت شد تا با آنان همکاری داشته باشد که این همکاری با ارائه دو مقاله با رویکرد جدید دینی از سوی دکتر اغاز شد که تمجید استاد مطهری را در یی داشت. در سالهای اول همکاری دکتر با ارشاد، به علت اشتغال در دانشکده ادبیات مشهد، ایراد سخنرانیهای او مشروط به اجازه دانشکده بود، برای همین بیشتر سخنرانیها در شبجمعه انجام میشد، تا دکتر بتواند روز شنبه سر کلاس درس حاضر باشد. پس از چندی همفکر نبودن دکتر و بعضی از مبلغین، باعث بروز اختلافات جدی میان مبلغین و مسئولین ارشاد شد. در اوائل سال ۴۸، این اختلافات علنی شد و از هیئت امنا خواسته شد که دکتر دیگر در ارشاد سخنرانی نکند. اما بعد از تشکیل جلسات و و نشستهایی، دکتر باز هم در حسینیه سخنرانی کرد. هدف دکتر از همکاری با ارشاد، تلاش برای پیش برد اهداف اسلامی بود. سخنرانیهای او، خود گواهی آشکار بر این نکتهاست. در سخنرانیها، مدیریت سیاسی کشور به شیوهای سمبلیک مورد تردید قرار میگرفت. در اواخر سال ۴۸، حسینیه ارشاد، کاروان حجی به مکه اعزام میکند تا در پوشش اعزام این کاروان به مکه، با دانشجویان مبارز مقیم در اروپا، ارتباط برقرار کنند.
دکتر با وجود ممنوعالخروج بودن، با تلاشهای بسیار، با کاروان همراه میشود. تا سال ۵۰دکتر همراه با کاروان حسینیه، سه سفر به مکه رفت که نتیجه آن مجموعه سخنرانیهای میعاد با ابراهیم و مجموعه سخنرانیها تحت عنوان حج در مکه بود، که بعدها به عنوان کتابی مستقل منتشر شد. پس از بازگشت از آخرین سفر در راه برگشت به مصر رفت، که این سفر رهآورد زیادی داشت، از جمله کتاب آری این چنین بود برادر.
در سالهای ۴۹-۵۰، دکتر بسیار پر کار بود. او میکوشید، ارشاد را از یک موسسه مذهبی به یک دانشگاه تبدیل کند. از سال ۵۰، شب و روزش را وقف این کار میکند، در حالی که در این ایام در وزارت علوم هم مشغول بود. به مرور زمان، حضور دکتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، که باعث به وجود آمدن جوی یکدستتر و همفکرتر شد. با رفتن این افراد، پیشنهادهای جدید دکتر، قابل اجرا شد. دانشجویان دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در کلاسهای دکتر شرکت میکردند. در ارشاد، کمیتهیی مسئول ساماندهی جلسات و سخنرانیها شد. به دکتر امکان داده شد که به کمیتههای نقاشی و تحقیقات نیز بپردازد. انتقادات پیرامون مقالات دکتر و استفاده از متون اهل تسنن در تدوین تاریخ اسلام و همچنین حضور زنان در جلسات، گذاشتن جلسات درسی برای دانشجویان دختر و مبلمان سالن و از این قبیل مسائل بود. این انتقادات از سویی و تهدیدهای ساواک از سوی دیگر هر روز او را بیحوصله تر میکرد و رنجش میداد. دیگر حوصله معاشرت با کسی را نداشت. در این زمان به غیر از درگیریهای فکری، درگیریهای شغلی هم داشت. عملاً حکم تدریس او در دانشکده لغو شده بود و او کارمند وزارت علوم محسوب میشد. وزارت علوم هم، یک کار مشخص تحقیقاتی به او داده بود تا در خانه انجام دهد. از اواخر سال۵۰ تا۵۱، کار ارشاد سرعت غریبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. دانشجویان هنر دوست را تشویق میکرد تا نمایشنامه ابوذر را که در دانشکده مشهد اجرا شده بود، بار دیگر اجرا کنند. بالاخره نمایش ابوذر در سال ۵۱، درست یکی دوماه قبل از تعطیلی حسینیه، در زیر زمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد، تا حدی که در زمان اجرای نمایش بعد به نام سربداران در ارشاد، حسینیه برای همیشه بسته و تعطیل شد، درست در تاریخ ۱۹/۸/۵۱.

آخرین زندان
از آبان ماه ۵۱ تا تیر ماه ۵۲، دکتر به زندگی مخفی روی آورد. ساواک به دنبال او بود. از تعطیلی به بعد، متن سخنرانیهای دکتر با اسم مستعار به چاپ میرسید. در تیر ماه ۵۲، دکتر در نیمه شب به خانهاش مراجعه کرد. بعد از جمعآوری لوازم شخصیش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت. شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. در اوائل ملاقات در اتاقی خصوصی انجام میشد و بیشتر مواقع فردی ناظر بر این ملاقاتها بود. دکتر اجازه استفاده از سیگار را داشت ولی کتاب نه!! بعد از مدتی هم حکم بازنشستگی از وزارت فرهنگ به دستش رسید. در تمام مدت ساواک سعی میکرد دکتر را جلوی دوربین بیاورد و با او مصاحبه کند. ولی موفق نشد. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و از صلابت و سلامت جسم نیز برخوردار. او با نیروی ایمان بالایی که داشت، توانست روزهای سخت را در آن سلول تنگ و تاریک تحمل کند. در این مدت خیلی از چهرههای جهانی خواستار آزادی دکتر از زندان شدند. به هر حال دکتر بعد از ۱۸ ماه انفرادی در شب عید سال۵۴، به خانه برگشت و عید را در کنار خانواده جشن گرفت. بعد از آزادی یک سره تحت کنترل و نظارت ساواک بود. در واقع در پایان سال ۵۳، که آزادی دکتر در آن رخ داد، پایان مهم ترین فصل زندگی اجتماعی-سیاسی وی و آغاز فصلی نو در زندگی او بود. در تهران دکتر مکرر به سازمان امنیت احضار میشد، یا به در منزل اومیرفتند و با به هم زدن آرامش زندگیش قصد گرفتن همکاری از او را داشتند. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد. به طور کلی، مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت. در همان دوران بود که کتابهایی برای کودکان نظیر کدو تنبل، نوشت.
در دوران خانهنشینی (دو سال آخر زندگی) فرصت یافت تا بیشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شرکت فرزندانش در جلسات تاکید میکرد. بر روی فراگیری زبان خارجی اصرار زیادی میورزید. در سال۵۵، با هم فکری دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان، را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش، خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتها ادامه دهد. راههای زیادی برای خروج دکتر از مرزها وجود داشت. تدریس در دانشگاه الجزایر، خروج مخفی و گذرنامه با اسم مستعار و …
بعد از مدتی با کوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت را بگیرد. در شناسنامه اسم دکتر، علی مزینانی بود، در حالی که تمام مدارک موجود در ساواک به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. چند روز بعد برای بلژیک بلیط گرفت. چون کشوری بود که نیاز به ویزا نداشت. از خانواده خداحافظی کرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حرکت بسیار نگران بود. سر را به زیر میانداخت تا کسی او را نشناسد. اگر کسی او را میشناخت، مانع خروج او میشدند. و به هر ترتیبی بود از کشور خارج شد. دکتر نامهای به احسان از بلژیک نوشت و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پیرامون اخذ ویزا ازامریکا تحقیق کند.
ساواک در تهران از طریق نامهیی که دکتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او از کشور شده بود و دنبال رد او بود. دکتر بعد از مدتی به لندن، نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد. بدین ترتیب کسی از اقامت دوهفتهیی او در لندن با خبر نشد. پس از یک هفته، دکتر تصمیم گرفت با ماشینی که خریده بود از طریق دریا به فرانسه برود. در فرانسه به دلیل جوابهای گنگ و نامفهوم دکتر، که میخواست محل اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشکوک میشود. ولی به دلیل اصرارهای دکتر حرف او را مبنی بر اقامت در لندن در نزد یکی از اقوام قبول میکند. این خطر هم رد میشود. بعد از این ماجرا، دکتر در روز ۲۸ خرداد، متوجه میشود که از خروج همسرش و فرزند کوچکش در ایران جلوگیری شده. بسیار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن میرود و دو فرزند دیگرش، سوسن و سارا را به خانه میآورد. دکتر در آن شب اعتراف میکند که جلوگیری از خروج پوران و دخترش مونا میتواند او را به وطن بازگرداند، او میگوید که فصلی نو در زندگیش آغاز شدهاست. در آن شب، دکتر به گفته دخترانش بسیار ناآرام بود و عصبی … شب را همه در خانه میگذرانند و فردا صبح زمانی که نسرین، خواهر علی فکوهی، مهماندار دکتر، برای باز کردن در خانه به طبقه پایین میآید، با جسد به پشت افتاده دکتر در آستانه در اتاقش روبهرو میشود. بینیاش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از کار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فکوهی تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود.
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی و علت مرگ را ظاهراً انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. و بالاخره در کنار مزار زینب آرام گرفت!…

وصیت نامه
وصیت نامه دکتر علی شریعتی از ویکینبشته Jump to: گشتن, search ... به هر حال پس از بر طرف شدن موانع خروج از کشور به قصد حج خود را آماده کرد و به عنوان یک مسلمان وصیت خود را نوشت. زمستان سال ۱۳۴۸ امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهرههای بیهوده تر شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست (نشانهای از تحمیل مدرنیزم قرن بیستم بر گروهی که به قرن بوق تعلق دارند).
گر چه هنوز تا مرز احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور، عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم.
وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوختهاست چه خواهد بود؟ جز این که همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی دریغی، تماما واگذار میکنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتابهایم و نوشتههایم و آن چه دارم و ندارم بپردازد؛ که چون خود میداند، صورت ریزَش ضرورتی ندارد.
همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و امل بودن من است ــ به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است، که دو راه بیشتر ندارد و به تعبیر درست؛ دو بیراهه:
یکی؛ همچون کلاغ ِ شوم در خانه ماندن و به قار قار کردنهای زشت و نفرت بار، احمقانه زیستن که یعنی زن نجیب متدین. و یا تمام شخصیت انسانی و ایدهآل و معنویش در ماتحتش جمع شدن، و تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن و عروسکی برای بازی ابلهها و یا کالایی برای کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایهداری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدد. و این هر دو یکی است. گرچه دو وجهه متناقض ِ هم، اما وقتی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چُغوک ، یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح؟ مستراح شرقی گردد یا مستراح فرنگی؟ و آنگاه در برابر این تنها دو بیراههای که پیش پای دختران است سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزآسا و زمانه شکن باشد؟ و کودکی تنها، در این تند موج ِ این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند بر خلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟
۱. به لهجه خراسانی یعنی گنجشک
گر چه امیدوار هستم؛ که گاه در روحهای خارقالعاده چنین اعجازی سر زدهاست. پروین اعتصامی از همین دبیرستانهای دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاهها و دکتر سحابی از میان همین فرنگ رفتهها و مصدق از میان همین دولهها و سلطنههای صلصال کالفخار من حماء مسنون، و اینشتین از همین نژاد پلید و شوایتزر از همین اروپای قسی آدمخوار و لومومباً از همین نژاد برده ومهراوهپاک از همین نجسهای هند و پدرم از همین مدرسههای آخوند ریزو ... به هر حالآدماز لجن وابراهیمازآزربت تراش ومحمد" از خاندان بتخانه دار ، به دل من امید میدهند که حسابهای علمی مغز را نادیده انگارد و به سر نوشت کودکانم در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بت خانه میپرورد امیدوار باشم.

دوست میداشتم که احسان متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی میترسم از پوکی و پوچی موج نویها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مآبی این خواجه تاشان نسل جوان معاصر؛ و عقدهها و حسدها و باد و بروتها ی بیخودی ِ این روشنفکران سیاسی. که تا نیمههای شب منزل رفقا یا پشت میز آبجو فروشیها، از کسانی که به هر حال کاری میکنند بد میگویند و آنها را با فیدل کاسترو مائوتسه تونگ و چه گوارا میسنجند و طبعا محکوم میکنند، و پس از هفت هشت ساعت در گوشیهای انقلابی و کارتند[؟] و عقده گشاییهای سیاسی با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن ِ قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن در گیر است و طرح درستِ مسایل ــ آنچنان که به عقل هیچکس دیگر نمیرسد ــ به منزل برمیگردند و با حالتی شبیه به چه گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی میخوابند.
و نیز میترسم از این فضلای افواهالرجالی شود:
از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود.
و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی،
و از روی فیلمهای دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی،
و از روی مقالات و عکسهای خبری مجلات هفتگی و نیز دیدن توریستهای فرنگی که از خیابانهای شهر میگذرند، نیهیلیست و هیپی و آنارشیست،
و یا [ از روی] نشخوار حرفهای بیست سال پیش حوزههای کارگری حزب توده، ماتریالیست و سوسیالیست چپ،
و از روی کتابهای طرح نو ، اسلام و ازدواج ، اسلام و اجتماع، اسلام و جماع، اسلام و فلان و بهمان ... اسلام شناس،
و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات،
و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورهای در حال عقب رفتن، متخصص کشورهای در حال رشد،
و از روی ترجمههای غلط و بیمعنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر ِ وراج ِ لفاظِ ضد بشرِ هذیان گوی ِ مریض ِ هروئین گرای ِ خنگ، که یعنی: ناقد و شاعر نوپرداز و ...

خلاصه من به او چه شدن را تحمیل نمیکنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست هستم. البته اگزیستانسیالیستم ویژه خودم؛ نه تکرار و تقلید و ترجمه. که از این سه تا ی منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دو تای دیگر؛ تقی زاده و تاریخ، از نصیحت نیز هم، از هیچکس هیچوقت نپذیرفتهام. و به هیچکس، هیچوقت نصیحت نکردهام. هر رشتهای را بخواهد میتواند انتخاب کند. اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من میدانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ، اگر آرایش میخواندم یا بانکداری و یا گاوداری و حتا جامعه شناسی به درد بخور، آنچنانکه جامعه شناسان نوظهور ما برانند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را اتود میکنند و تصادفا به همان نتایج علمی میرسند که صاحبکار سفارش داده، امروز وصیتنامهام، به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط از سهام و املاک و منازل و مغازهها و شرکتها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم میکردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف نمیکردم.
اما بیرون از همه حرفهای دیگر اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیباییهای احساس و فهم و مگر ارزش برخی کلمهها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است؟
چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت میبرند! و چه گاوانسانهایی که فقط از آخورآباد و زیر سایه درخت چاق میشوند. من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه میخواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه، و شرابم هنر، و دیگر بس. اما من از آغاز متأهل بودم، ناچار باید برای خانوادهام کار میکردم و برای زندگی آنها زندگی میکردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بی کسم، کوزه آبی آورده باشم.
او آزاد است که خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو هیچ چیز در این جهان به انتخاب کردن نمیارزد، پلید است، پلید.
فرزندم! تو میتوانی هر گونه بودن را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچکس، هیچ چیز.
انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود را و جهان را) و تعصب میورزد و میپرستد و انتظار میکشد و همیشه جویای مطلق است؛ جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه میزند. اگر این صفات را جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که میبینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری، همه دارد پایمال میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیتهایش دارد مسخ میشود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هر چه میخواهی باشی باش اما ... آدم باش.
۲. مقصود او در اینجا از خانواده اجتماع است و مقصود از تأهل، تعهد به مردم.
اگر پیاده هم شدهاست سفر کن. در ماندن، میپوسی. هجرت کلمه بزرگی در تاریخ شدن انسانها و تمدنها است. اروپا را ببین. اما وقتی ایران را دیده باشی، وگرنه کور رفتهای، کر باز گشتهای. افریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است. در اروپا مثل غالب شرقیها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفتههای ماست. از آن اکثریتی که وقتی از این زندان روزنهای به بیرون میگشایند و پا به درون اروپا میگذارند، سر از فاضلاب شهر بیرون میآورند حرفی نمیزنم که حیف از حرف زدن است. اینها غالبا پیرزنان و پیر مردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفتهاند. چقدر آدمهایی را دیدهام که بیست سال در فرانسه زندگی کردهاند و با یک فرانسوی آشنا نشدهاند. فلان آمریکایی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی ِ لوس ِاشرافی ِکثیفِ عنتر ِفرنگی احاطه میشود، تا چه حد جو خانواده ایرانی و روح جاده [ساده؟] شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کردهاست؟
اگر به اروپا رفتی اولین کارت این باشد که در خانوادهای اتاق بگیری که به خارجیها اتاق اجاره نمیدهند. در محلهای که خارجیها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی ِبیمغز ِآلوده دور باش. با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش. کن مع الناس و لا تکن مع الناس واقعا سخن پیغمبرانهاست.
واقعیت، خوبی، و زیبایی؛ در این دنیا جز این سه، هیچ چیز دیگر به جستجو نمیارزد.. نخستین، با اندیشیدن، علم. دومین، با اخلاق، مذهب. و سومین، با هنر، عشق.
[عشق] میتواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنگ. چیزی شبیه جواد فاضل، یا متینترَش؛ نظام وفاً، یا لطیف تـَرَش؛لامارتین، یا احمق تـَرَش؛دشتی، یا کثیف تـَرَش؛بلیتیس! و نیز میتواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجرهای بگشاید و شاید هم دری ... و من نخستینش را تجربه کردهام و این است که آن ردوست داشتن" نام کردهام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی میبخشد و هم همچون اخلاق، روح را به خوب بودن میکشاند و خوب شدن. و هم زیبایی و زیباییها (که کشف میکند،که میآفریند) چقدر در این دنیا بهشتها و بهشتیها نهفتهاست. اما نگاهها و دلها همه دوزخی است. همه برزخی است که نمیبیند و نمیشناسد. کورند و کرند. چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمیشنوند. همه جیغ و داد و غرغرو نق نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.
وای، که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه دار است! لبریز است! چقدر مایههای خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفتهاست! زندگی کردن وقتی معنی مییابد که فن استخراج این معادن
۳. با مردم باش و با مردم مباش
ناپیدا را بیاموزی و تو میدانی که چقدر این حرف با حرفهای ژید به ناتانائلش شبیهاست، با آن متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو میکنم، تصادف با یکی دو روح فوقالعادهاست، با یکی دو دل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است. چرا نمیگویم بیشتر؟ بیشتر نیست. یکی بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و، نیست. گرچه من به اعجاز حادثهای، این کلام موزون را در واقعیت ِ ناموزون زندگیم، به حقیقت، داشتم.برخوردم (به هر دو معنی کلمه.
کویر را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفتهام و به میراثت میدهم بخوان و آن دستخط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها نصیحت که در زندگی مرتکب شدهام حفظ کن(به هر دو معنی کلمه)
اما تو سوسن ساده مهربان ِاحساساتی ِزیباشناس ِ منظم ِدقیق و تو "ساراًی رندِ عمیق ِ عصیانگرِ مستقل. برای شما هیچ توصیهای ندارم. در برابر این تند بادی که بر آینده پیش ساخته شما میوزد، کلمات که تنها امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم چه کاری میتوانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجاز گری است که از اعماق روح شما سر زند، جوش کند و ارادهای شود مسلح به آگاهیای مسلط بر همه چیز و نقاد هر چه پیش میآورند و دور افکننده هر لقمهای که میسازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار کنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پختهاند. دعوای امروز بر سر این است که لقمه کدام طباخی را بخورند . هیچکس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه میخورند غذاهایی است که دیگران هضم کردهاند. و چه مهوع!

۴. مقصود دکتر احتمالا این کلمات باشد: پوران عزیزم این عکس را که چند لحظه پس از شنیدن خبر تولد احسان در یک کافه برداشتهام به رسم یادگار به تو تقدیم میکنم آثار پیری وباباً شدن به همین زودی در چهرهام نمایان است آن را به یادگار نگه دار تا بیست سال دیگر این خط شعر را که از زبان فردوسی به تو مینویسم بخواند و بداند که میراث اجدادی خویش را که جز کتاب و فقر و آزادگی نیست چگونه باید حفظ کند و او نیز جز رنج و علم و شرف در حیات خویش چیزی نیندوزد
چنین گفت مر جفت را نره شیر
که فرزند ما گر نباشد دلیر
ببریم از او مهر و پیوند پاک
پدرش آب دریا و مادرش خاک
۱۳۳۸ پاریس علی شریعتی
آن هم کیها میسازند؟! رهبران روشنفکر ِزنان ِامروز ِاجتماع ما! آنها که مدل نوین زن بودن شدهاند! هفده دیای هاً! آزادزنان! این تنها صفتی است که آنها موصوفات راستین آنند؛ آزاد از ... عفت کلام اجازه نمیدهد. این چادرهای سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید، و نه رشد فکری، و نه شخصیت یافتن واقعی، و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید، و آنگاه نتیجه این شد که همانشاباجی خانمشد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو میزند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی میکند و پاسور میزند. یکملا باجی" اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور درآوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟
اما مسأله به همین سادگیها نیست. زن روز آمار دادهاست که از ۱۹۵۶ تا ۶۶ (ده سال) موسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شدهاست. و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا و در تاریخ اقتصاد است و نیز تنها علت غایی همه این تجدد بازیها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تا کنون فلج بود و زندانی بود و از این حرفها ... اما اینها باز یک فضیلت را دارایند. یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. .... چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صفِ متجانس ِمتخاصم پیدا کردهام. هر وقت آن ملاباجی گشنیز خانمهاً را میبینم میگویم؛ باز هم آنها. و هر وقت آنجیگی جیگی ننه خانمهاً را میبینم، میگویم باز هم همینها.
و اما تو همسرم. چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچکسی را در زندگی کردن از دست ندادهای. نه در زندگی، در زندگی کردن. به خصوص بدان گونه که مرا میشناسی و بدان صفات که مرا میخوانی. نبودن من خلائی در میان داشتنهای تو پدید نمیآورد. و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کردهای وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست.
به هر حال اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصایل شخصیت انسانی من اشتباه کرده باشی در این اصل هر دو هم عقیدهایم که: اگر من هم انسان خوبی بودهام همسر خوبی نبودهام. و من به هر حال آن قدر خوب هستم که بدیهای خویش را اعتراف کنم و آنقدر قدرت دارم که ضعفهایم را کتمان نکنم و در شایستگیم همین بس که خداوند با دادن تو آنچه را به من ندادهاست جبران کردهاست و این است که اکنون در حالی که همچون یک محتضر وصیت میکنم ، احساس محتضر ندارم. که با بودن تو، میدانم که نبودن ِمن، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمیآورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمدهاست که:
برو ای مرد، برو چون سگ آواره بمیر/ که وجود تو به جز لعن خداوند نبود// سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس/ بر سر همسر و گهواره فرزند نبود
از طرف مالی، تنها یادآوری این است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کردهام، و البته دلم از این کار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی میکنم یا چیزی میفروشم، برای پول منزل آن را مجددا باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.
آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (ماهی جهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنا بر این سالی سه محصل میتوانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکهای اضافی من و خانواده خودش)
کار سوم این که جمعی از شاگردان آشنایم همه حرفها و درسهای چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرفهای من در لابلای همین درسهای شفاهی و گفت و شنودهای متفرقه نهفتهاست. ... و نیز کنفرانسهای دانشکاهیم جداگانه، و نوشتههای ادبیم در سبک کویر، جدا؛ و نوشتههای پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشتهام جمع آوری شود و نگهداری، تا بعدها که انشاءالله چاپ شود. . شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند، مگر قوی سپید و غریب راه و در کشور و شمع زندان و درسهای اسلام شناسی، از سقیفه به بعد، با امت و امامت در ارشاد و کنفرانسهای مربوط به علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هر چه به این زمینهها میآید از جمله بیعت در کانون مهندسین و علی حقیقتی بر گونه اساطیر و ... همه در یک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان امت و امامت تدوین شود.
اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی ترجمه کند. در باره این آثار بخصوص کتاب DESALIENATION DES SOCIETES MUSULMANS مرا و همچنین مقاله SOCIOLOGIE D’INITIATION مرا که با چهار جامعه شناس خارجی تحقیق کردهایم و اوت زتود چاپ کردهاست. کتاب L’ANGE SOLITAIRE مرا دلم نمیخواهد ترجمه کنند. کار گذشتهای و رفتهای است.
همه التماسهایت را از قول من نثار ... عزیزم کن که آنچه را از من جمع کرده و در بارهام نوشته از چاپش منصرف شود که خیلی رنج میبرم.
از دوستانم که در سالهای اخیر به علت انزوایی که داشتم و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شدهاند، پوزش میطلبم.و امیدوارم بدانند که دوری از آنها نبود، گریز به خودم بود و این دو، یکی نیست.
کتاب کویر را با اتمام آخرین مقاله و افزودن داستان خلقت یا دردبودن پس از پاکنویس تمام کنید و منتشر سازید. مقدمهاش تنها نوشته عین القضاة است. و در اولین صفحهاش این جمله توماس ولف: نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن
در پایان این حرفها بر خلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچوقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شدهام، یک بار در زندگیم بود که به اغوای نصیحتگران ِبزرگتر، و به فن کلاهگذاری سر خدا ... ، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار، یکجا حقوقم را دادند و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد. و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع وشرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بیخبر، خانه کسی را گرو کردم به پنج هزار تومان، و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم . و بعد فهمیدم که بر خلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم و اصل پولم را هم به هم زدم. اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطره اش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش قیامت باشد و آتش و آن شعلهها که بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید میتوانستم مانعش شوم، کاری کنم که رخ ندهد، نکردم. گر چه نمیدانستم که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم. در این کار احساس پلیدی نمیکنم. اما ده سال تمام گداختهام و هر روز هم بدتر میشود و سختتر. و اگر جرمی بودهاست آتش مکافاتش را دیدهام و شاید بیش از جرم. و جز این، اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم.
و خدا را سپاس میگزارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترینشغل را در زندگی مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم، این هر دو. و عزیزترین و گرانترین ثروتی که میتوان به دست آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، و من تنها اندوختهام این، و نسبت به کارم و شایستگیم، ثروتمند، و جز این، هیچ ندارم. و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آن را بخورند که حلالترین لقمهاست.
و حماسهام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان من و مردم در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمیشناخت و فخرم این که در برابر هر مقتدر تر از خودم متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تر از خودم متواضعترین.
و آخرین وصیتم، به نسل جوانی که وابسته آنم. و از آن میان به خصوص روشنفکران، و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچوقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمیتوانستهاند به سادگی مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند اما آنچه را در این معامله از دست میدهند بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که به دست میآورند.
و دیگر این سخن یک لا ادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بودهاست که شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند.
و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن متن مردم است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد بردهایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاشهای ماست.
و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی میکوبیدند، این که:
دین چو منی گزاف و آسان نبود / روشن تر از ایمان من ایمان نبود // در دهر چو من یکی و آن هم کافر! / پس در همه دهر یک مسلمان نبود
ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیای است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی _ به معنای علمی کلمه _ و آزادی انسانی _ به معنای غیر بورژوازی اصطلاح _ در زندگی آدمی آغاز میشود.



   فریدون مظلومی بلالمی ،   کیش
با سلام
احتراما دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است :
۱-انانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند .
۲-انانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند .
۳-انانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند.
۴- انانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم هستند.
توضیح هرکدام از موارد بماند بعد........



    ،  
گفتگو با حجت الاسلام روح الله حسینیان در سالگرد درگذشت شریعتی

دکتر شریعتی به تمام معنا درد دین داشت
زمان: ۳۱/۳/۱۳۸۶
خبرگزاری آريا- شریعتی به تمام معنا درد دین داشت. اين سخن روح الله حسينيان روحانيى است که بيشترين دسترسی را به اسناد مرتبط با دکتر علی شريعتی يکی از مهمترين روشنفکران دينی دارد.
گفتگوی حاضر را به نقل از سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر می سازيم.
شریعتی به تمام معنا درد دین داشت و نمی‌خواست از اسلام قرائتی راستی یا چپی داشته باشد. او دنبال قرائت اصیل اسلام بود یا بقول خودش او دنبال نفی اسلام تاریخی بود كه در حوادث تاریخ توجیه شده بود. او به دنبال بازگشت به خویشتن اسلامی بود. شریعتی قرائتی ایدئولوژیك از اسلام داشت حال آنكه روشنفكران اسلامی به دنبال ایدئولوژی زدایی هستند. شریعتی از آن جهت روی عناصر انقلابی اسلام تأكید می‌كرد تا اسلام را به عنوان رقیبی برای ماركسیسم انقلابی نشان بدهد. شریعتی اگر بر عناصری از قبیل آزادی و دمكراسی اصرار می‌كرد به دنبال رقابت اسلام با لیبرالیسم بود. هر چند شریعتی در مسیر حركت خود دچار اشتباهاتی شد،‌ ولی هدف او خیر بود. به قول دكتر شهید بهشتی، شریعتی یك جستجوگر در مسیر شدن بود. او به سوی شناخت اسلام زنده‌ی سازنده‌ی پیش برنده‌‌ی خالص‌تر حركت می‌كرد و پیوسته رو به اصالت اسلامی پیش می‌رفت. كتابهای آخری وی این ادعا را اثبات می‌كند كه كمتر حاوی اشتباهات جدی بود.
در آستانه سالگرد درگذشت دكتر علی شریعتی در خدمت حجت الاسلام روح الله حسینیان رئیس مركز اسناد انقلاب اسلامی هستیم تا مصاحبه ای در مورد مرحوم شریعتی با ایشان داشته باشیم.
..................................................................
آقای حسینیان ضمن تشكر از قبول مصاحبه، مركز اسناد انقلاب اسلامی كتابی را در سه جلد از اسناد دكتر علی شریعتی به چاپ رسانده ،‌انگیزه‌ی این اقدام چه بوده است؟

حسینیان :‌یكی از اهداف مركز اسناد انقلاب اسلامی انتشار منابع تاریخ انقلاب اسلامی است به همین جهت تا كنون ده‌ها منبع اسنادی را منتشر نموده است . اما اسناد شریعتی انگیزه‌ی دیگری هم داشت وآن اینكه قبلا تعدادی از اسناد به صورت گزینشی در مورد شریعتی به چاپ رسید و مركز تصمیم گرفت برای اینكه قضاوت نسبت به شریعتی عادلانه تر باشد كل اسناد وی را به چاپ برساند.

بعضی شریعتی را وابسته به ساواك می‌دانند و نامه‌ی چهل صفحه‌ای شریعتی و بعضی از نوشته‌های شریعتی را دلیل این وابستگی میدانند و بعضی به كلی منكر صحت این نوشته‌ها می‌باشند و آن را جعلی می‌خوانند. نظر شما چیست؟

حسینیان:هر دو گروه راه اشتباه و غیر منصفانه‌ای را می‌پیمایند. ما در اصول استنباط فقه اسلامی آموخته‌ایم كه برای فهم روایت احتیاج به درایت داریم . صحت خبر واحد شرایطی دارد از جمله وثوق راوی و مهم‌تر جهت صدوری است . فقها میگویند جهت صدوری روایت باید مشخص شود یعنی ممكن است روایتی موثق باشد ،‌ولی معصوم آن را به خاطر تقیه صادر كرده باشد. برای فهم اینكه متن روایت جهت تقیه بوده یا نه باید با اصول دیگر تطبیق داده شود.
شكی نیست كه این نامه و نوشته‌ها خط شریعتی است و از لحاظ محتوا نیز از شریعتی است، ولی نباید به خاطر این نامه شریعتی را وابسته به ساواك دانست در همین اسناد صدها سند دیگر است كه نشان می‌دهد شریعتی پیوسته تحت تعقیب ساواك بوده ،‌شریعتی چند بار دستگیر شده ،‌ شریعتی به زندان افتاده ،‌شریعتی با رژیم مبارزه ‌كرده، حتی شاه نسبت به شریعتی حساسیت نشان داده و دستور دستگیری وی را صادر كرده و سرانجام رژیم شاه دستور جمع‌آوری كتاب‌های شریعتی را صادر كرده است. به عنوان نمونه قسمتی از آخرین تصمیم و ارزیابی نصیری رئیس ساواك كه به شهربانی دستور داده این است كه چون كتاب‌های شریعتی حاوی مطالب تحریك آمیز و انقلابی است و سعی نموده از تعصبات مذهبی سوءاستفاه كند كلیه كتابها و نشریات وی را جمع‌آوری كنید.
بنابراین وقتی مجموعه رفتار ،‌اسناد اندیشه و عملكرد شریعتی و مجموعه‌ی مواضع و اقدامات ساواك درباره شریعتی را كنار هم بگذاریم قطع پیدا می‌كنیم كه شریعتی نه تنها یك شخصیت غیر وابسته به ساواك ،‌بلكه یك شخصیت مبارز و انقلابی است.

بعضی شریعتی را از لحاظ تیپولوژی از دسته روشنفكران اسلامی با افكار لیبرالیستی دسته بندی می‌كنند بعضی نیز وی را روشنفكر مذهبی با افكار التقاطی ماركسیستی تفسیر می‌كنند شما وی را در زمره ‌ی چه دسته‌ای قرار می‌دهید؟

حسینیان :‌ بنده به عنوان كسی كه اكثر قریب به اتفاق آثار شریعتی را مطالعه كرده و پرونده‌ی ساواك وی را به دقت بررسی كرده شریعتی را یك روشنفكر مذهبی نمی‌دانم، بلکه شریعتی را یك دیندار روشنفكر می‌شناسم . دیندار روشنفكر دغدغه اصلی‌اش دین است ،‌اصالت برای دین قائل است هر چند به دنبال نوآوری و ابتكار هم هست . روشنفكران مذهبی اصل را بر حقانیت لیبرالیسم و قبل از این ماركسیسم قرار می‌دادند اما به خاطر فرهنگ ایرانی كه بدون مذهب نمی شود تأثیری گذاشت سعی می‌كردند عناصری از مفاهیم مذهبی را با لیبرالیسم یا ماركسیسم ممزوج یا تفسیر كنند. ولی شریعتی هیچ ویژگی از این دو قشر روشنفكر مذهبی را نداشت. او ضد ماركسیسم بود با توده‌‌ای‌ها و ماركسیست بارها جنگیده بود. او فرهنگ غرب بر مبنای لیبرالیسم را درك كرده بود و كاملا از آن تنفر داشت . او به تمام معنا درد دین داشت. دردمند بودن وی حتی از نامه‌ای كه به ساواك نوشته كاملا قابل درك است. او نمی‌خواست از اسلام قرائتی راستی یا چپی داشته باشد. او دنبال قرائت اصیل اسلام بود یا بقول خودش او دنبال نفی اسلام تاریخی بود كه در حوادث تاریخ توجیه شده بود. او به دنبال بازگشت به خویشتن اسلامی بود. شریعتی قرائتی ایدئولوژیك از اسلام داشت حال آنكه روشنفكران اسلامی به دنبال ایدئولوژی زدایی هستند. شریعتی از آن جهت روی عناصر انقلابی اسلام تأكید می‌كرد تا اسلام را به عنوان رقیبی برای ماركسیسم انقلابی نشان بدهد. شریعتی اگر بر عناصری از قبیل آزادی و دمكراسی اصرار می‌كرد به دنبال رقابت اسلام با لیبرالیسم بود. هر چند شریعتی در مسیر حركت خود دچار اشتباهاتی شد،‌ ولی هدف او خیر بود.
به قول دكتر شهید بهشتی، شریعتی یك جستجوگر در مسیر شدن بود. او به سوی شناخت اسلام زنده‌ی سازنده‌ی پیش برنده‌‌ی خالص‌تر حركت می‌كرد و پیوسته رو به اصالت اسلامی پیش می‌رفت . كتابهای آخری وی این ادعا را اثبات می‌كند كه كمتر حاوی اشتباهات جدی بود.

آثار شریعتی مملو از انتقاد نسبت به روحانیت است آیا این نشانه‌ی ضدیت شریعتی با اسلام نیست ؟‌

حسینیان :‌ بله آثار شریعتی نشان می‌دهد كه وی یك بدبینی مفرطی نسبت به روحانیت داشته و گاه موجب اعتراضات زننده و تند نسبت به روحانیت می‌شد. و همین موضوع یكی از اشتباهات شریعتی بود كه اعتراض روحانیون سنتی را بر می‌انگیخت و از طرف دیگر روحانیون كه نسبت به اهداف شریعتی وقوف بیشتری داشتند خلع سلاح می‌كرد. ولی تذكر دوستان و روحانیون انقلابی به وی موجب تجدید نظر در مواضع شریعتی نسبت به روحانیون شد. و در جلسه پرسش و پاسخ كه بعدا به صورت كتاب چاپ شد وی در این جلسه اتهامات خود علیه روحانیت را توجیه كرد و مدعی شد انتقادات من به روحانیت است نه عالمان دین ،‌ما در تشیع روحانی نداریم عالم دین داریم . گر چه توجیه قابل قبول نبود،‌ ولی وی تلاش كرد تا با تعریفی جدید از روحانیت گذشته‌ها را ترمیم كند. وی در این جلسه 12 دلیل بر عظمت روحانیت شیعه آورد وجود روحانیت را یك ضرورت تاریخی ،‌طلاب را به عنوان مجاهدان پاك بازی كه با حقوقی كمتر از یك مرغ آمریكا دوران زندگی را با زهد می‌گذرانند . طلاب را امید آینده بیداری مردم، روحانیون را مشعل‌داران مبارزه علیه ظلم در طول تاریخ و پاك ترین طبقه و ... معرفی كرد.
با این حال شریعتی همواره از امام خمینی به نیكی یاد می‌كرد. وی ظهور روح انقلابی را مدیون شخصیت‌های پارسایی می‌دانست كه از میرزای شیرازی تا آیت الله خمینی پرچمدار آن بوده‌اند. او قیام امام را قیام ابوذروار می‌دانست كه بر سر قدرت زمان فریاد می‌زدو اسرافیل وار در صور قرآن می‌دمید . امام خمینی هم در ختم آیت‌الله آقا مصطفی به صورت اشاره هم از روحانیون گله كرد كه شریعتی را مرتد می‌دانستند هم از شریعتی كه عالمانی چون مجلسی را متهم می‌كرد. امام خمینی با كنایه‌ شریعتی را روشن فكری معرفی كرد كه برای اسلام خدمت می‌كند.



   سایت آقای ابطحی 12 امرداد 1386 ،  
۲ مرداد ۱۳۸۶
حسینیه ارشاد



هر وقت از خیابان شریعتی رد می شوم و گنبد بزرگ حسینیه ارشاد را می بینم یاد دوران پر شور جوانی و نوجوانی می افتم که آن جا را مرکز روشن فکری دینی می دانستیم. شریعتی، نماد روشن فکری دینی بود و حسینیه ی ارشاد مرکز تبلیغ دینی بود که شوری آفرید و انقلاب. غربت حسینیه ی ارشاد هم البته در کشش نسل ما به حسینیه بی اثر نبود. روحانیون سنتی بیشترین فشار را علیه حسینیه داشتند. اسناد ساواک که منتشر شده می گوید در سال ۱۳۵۱ که حسینیه تعطیل شد، به دلیل سخنان سیاسی دکتر شریعتی نبود، بلکه به خاطر فشار روحانیون سنتی تعطیل شده است. مجاهدین خلق آن روز هم گروه دیگری بودند که با دکتر و حسینیه ارشاد مخالف بودند؛ آن ها می گفتند که حسینیه ارشاد در شمال شهر است و برای بورژواها درست شده و صحبت های دکتر شریعتی لالائی است. با همه ی این تنوع مخالفت، باز هم حسینیه ارشاد ماند؛ و استوار هم ماند.

شاید امروز نیاز جامعه ی ما نگاه کاملاً دینی شریعتی نباشد ولی شریعتی و حسینیه ی ارشاد نیاز قطعی آن روزهای جامعه ی ما بود. باز هم هر وقت از جلو حسینیه ی ارشاد رد می شوم می بینم قرابت تاریخی نسل ما با آن جا را یادآور می شود.



    ،  
بسم الله الرحمن الرحيم

أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى

"می گویند تقوا از تخصص لازم تر است، آن را می پذیرم. اما می گویم آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد، بی تقوا است."
شهید چمران



    ،  
ملت ايران و خانه فاطمه(س)
توده مردم همچنان به اين خانه وفادارند، و هنوز پس از گذشت قرن‌ها و دگرگوني‌ها و زاد و مرگ ايمان‌ها و عشق‌ها و انديشه‌هاي بسيار، از در اين خانه، به قصري، معبدي، و قبله‌اي ديگر، نرفته‌اند. تعجب نكنيد كه چگونه من دارم از «گريستن» دفاع مي‌كنم، كه شنيده‌ايد ـ و بارها ـ كه از برنامه گريه و روضه انتقاد كرده‌ام.
كد خبر: ۱۰۹۷۸ تاريخ انتشار: ۱۴:۲۳ - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷ تعداد بازديد: ۲۶۱۲

با وجود آن‌كه دكتر علي شريعتي، از منتقدان شيوه مرسوم عزاداري‌ها و سوگواري‌ها براي خاندان اهل بيت(ع) به شمار مي‌رود، وي در سخنراني مشهور خود در سالروز شهادت فاطمه زهرا(س)، از گريه مردم بر مصائب اهل بيت(ع) تجليل و تنها آن را نيازمند تكميل مي‌داند كه آن هم به عهده روشنفكران و دانشمندان است.

وي مي‌گويد: هر مذهبي، مكتبي، هر نهضتي يا انقلابي، از دو عنصر تركيب مي‌يابد؛ عقل و عشق. يكي روشنايي است و ديگري حركت. يكي شعور و شناخت مي‌بخشد و به مردم بينايي و آگاهي مي‌دهد و ديگري، نيرو و جوشش و جنبش مي‌آفريند... .

در يك جامعه، در يك نهضت فكري يا مكتب انقلابي، دانشمندان، گروه روشنفكران آگاه و مسئول، كارشان نشان دادن راه و شناساندن مكتب يا مذهب و آگاهي بخشيدن به مردم و مردم، مسئوليتشان روح دادن و نيرو و حركت بخشيدن است... .

اسلام نيز چنين بوده است و بيشتر از هر مذهبي، دين «كتاب» و «جهاد» است و انديشه و عشق. آنچنان كه در قرآن نمي‌توان دانست كه مرز ميان عقل و ايمان كجاست. شهادت را زندگي جاويد مي‌شمارد و به قلم و نوشته سوگند مي‌خورد و در ميان ياران پيامبر، «عابد» و «مجاهد» و «مبلغ» از هم مشخص نيستند.

و تشيع، به ويژه با تاريخ و فرهنگش، تجلي‌گاه عشق و شور و خون و شهادت است و كانون ملتهب و جوشان احساس و در عين حال، يك نوع تفكر و معرفت و فرهنگ علمي و عقلي ويژه و نهضت فكري نيرومند و مشخص؛ «حادثه»اي است در سرگذشت انسان و به نام و نهاد علي، از «علم» و «عشق».

و «حقيقت‌پرستي» چنين مذهبي است كه حقيقت، بي‌پرستش، فلسفه و دانش است و پرستش، بي‌حقيقت، بت‌پرستي يا شهوت!

اشك: شهادت عشق
تشيع در تاريخ، اين چنين زاد و زيست. متفكران و دانشمندانش، مظهر اجتهاد و تعمق و تحقيق و منطق و فرو رفتن در اندرون معاني و شناختن متحول و متكامل مفاهيم اعتقادي و حقايق اسلامي و نگهباني روح و حقيقت و جهت راستين اسلام نخستين در معركه گيج‌كننده و گمراه‌سازنده‌اي كه به نام فلسفه و تصوف و علم و ادب و زهدنمايي و يوناني‌زدگي و شرق‌گرايي در افكار برانگيخته بودند.

و توده مردمش، مظهر وفاداري به حقيقت و اخلاص و عشق و شور و فداكاري و جانبازي در راه علي و ادامه‌دهندگان راه علي، در دوره‌هايي كه زور و شكنجه و قتل‌عام بر زندگي توده حكومت مي‌راند و لبي را كه به نام او باز مي‌شد، مي‌دوختند و خوني را كه با مهر او گرم مي‌شد، مي‌ريختند و از خاندان پيغمبر سخن گفتن، پاداشش در خلافت پيغمبر، پوست كندن و سوزاندن بود.

و اما، امروز نيز توده مردم ما همچنان عشق مي‌ورزند، همچنان دوست مي‌دارند، همچنان به اين خانه وفادارند، و هنوز پس از گذشت قرن‌ها و دگرگوني‌ها و زاد و مرگ ايمان‌ها و عشق‌ها و انديشه‌هاي بسيار، از در اين خانه، به قصري، معبدي، و قبله‌اي ديگر، نرفته‌اند، مي‌بينيم كه همچنان سر بر ديوار خانه فاطمه نهاده‌اند و به درد، مي‌نالند. اين اشك‌ها، هر كدام «كلمه»اي است كه توده‌هاي صميمي و وفادار ما با آن، عشق ديرينه خويش را به ساكنان اين «خانه» بيان مي‌كنند. اين زبان توده است و چه زباني صادقتر و زلالتر و بي‌رياتر از زباني كه كلماتش، نه لفظ است و نه خط، اشك است و هر عبارتش ناله‌اي، ضجه دردي، فرياد عاشقانه شوقي!

مگر چشم از زبان صادقانه‌تر سخن نمي‌گويد؟ مگر نه اشك، زيباترين شعر و بي‌تابترين عشق و گدازانترين ايمان و داغترين اشتياق و تبدارترين احساس و خالصترين «گفتن» و لطيفترين «دوست داشتن» است كه همه، در كوره يك دل، به هم آميخته و ذوب شده‌اند و قطره‌اي گرم شده‌اند، نامش اشك؟!

مي‌بينيم كه توده ما هنوز حرف مي‌زند و حرف خودش را خوب مي‌زند. تعجب نكنيد كه چگونه من دارم از «گريستن» دفاع مي‌كنم، كه شنيده‌ايد ـ و بارها ـ كه از برنامه گريه و روضه انتقاد كرده‌ام.

آري، اين دو سخن با هم متضاد نيستند. «برنامه گريه كردن»، به عنوان يك «كار» و يك «وظيفه» و يك «وسيله» براي رسيدن به «هدفي» و به عنوان يك «اصل» و يك «حكم»، چيز ديگري است و «گريستن»، يعني تجلي طبيعي يك احساس، حالتي جبري و فطري از يك عشق، يك رنج، يك شوق با اندوه، چيز ديگري...

كسي كه عاشق است و از معشوقش دور افتاده و يا عزادار است و مرگ عزيزي قلبش را مي‌سوزاند، مي‌گريد، غمگين است، هرگاه دلش ياد او مي‌كند و زبانش سخن از او مي‌گويد و روحش آتش مي‌گيرد و چهره‌اش برمي‌افروزد، چشمش نيز با او همدردي مي‌كند؛ يعني اشك مي‌ريزد، اشك مي‌جوشد و اين حالات همه نشانه‌هاي لطيف و صريح ايمان عميق و عشق راستين اويند... .

من هم مثل شما به او مي‌نگرم!
گريه‌اي كه تعهد و آگاهي و شناخت محبوب يا فهميدن و حس كردن ايمان را به همراه نداشته باشد، كاري است كه فقط به درد شستشوي چشم از گرد و غبار خيابان مي‌آيد.

فراموش نكنيم كه نخستين كسي كه بر سرگذشت حسين بزرگ گريست، عمر سعد بود و نخستين كسي كه بر اين‌گونه «گريه بر حسين» ملامت كرد، شخص زينب بزرگ!

و بد نيست بدانيد كه نخستين مجلس عزاداري، در دربار يزيد!...

هيچ مذهبي، تاريخي و ملتي چنين خانواده‌اي ندارد؛ «خانواده‌اي كه در آن پدر، علي است و مادر، فاطمه و پسر، حسين و دختر، زينب»؛ همگي در زير يك سقف و در يك عصر و يك خانواده.

و در عين حال، به هيچ خانواده‌اي، از جانب ملتي اين همه عشق و اخلاص و ايمان و شعر و خون نثار نشده است.
ملت ما، بر گرد در و بام خانه فاطمه، يك فرهنگ پديد آورده است؛ از اين خانه يك تاريخ پر از هيجان و حركت و شهامت و فضيلت، بر بستر زمان جاري شده است؛ نهر زلال و حيات‌بخشي كه بر همه نسل‌هاي ملت ما گذشته است و هم‌اكنون نيز در عمق روح و وجدان توده ما جريان دارد.

اين تنها ملتي است كه در زندگي نوع بشر روي خاك، در غم خاندان محبوب خويش و در عزاي قهرمان آزادي و ايمان خويش، در طول تاريخ درازش، همواره غمگين و عزادار مانده است و پايمال كردن فضيلت و محكوميت حقيقت و فاجعه حكومت جنايت و زور را، به رغم گذشت زمان و غلبه هميشگي اين نظام بر تاريخش و سرنوشتش، فراموش نكرده است.

اما اين عشق‌ها همه عقيم مانده‌اند؛ اين اشك‌ها همچون باراني كه بر شوره‌زار ببارد، سبزه‌اي در اين كوير نمي‌روياند و اين همه فداكاري‌ها، سرمايه‌ها، آمادگي‌ها و تجمع‌ها و نيروهاي انساني و وقت‌ها و فرصت‌هاي عزيز نيروبخش هدر مي‌رود.

مقصر كيست؟ دانشمند! كه پا به پاي توده، مسئوليت خويش را انجام نمي‌دهد؛ او بايد به توده، «آگاهي» و «شناخت» و «جهت» مي‌داد و نداد... .



   . ،   .88/03/31
تا سحر اي شمع بر بالين من ــ امشب از بهر خدا بيدار باش ــ سايه غم ناگهان بر دل نشست ــ رحم كن امشب مرا غمخوار باش ــ كام اميدم به خون آغشته شد -- تير اي غم چنان بر دل نشست -- كاندرين درياي مست زندگي -- كشتي اميد من بر گل نشست -- آه! اي ياران به فريادم رسيد -- ورنه مرگ امشب به فريادم رسد -- ترسم آن شيرين تراز جانم زراه -- چون بدام مرگ افتادم رسد -- گريه و فرياد و بس كن شمع من! -- بر دل ريشم نمك ديگر مپاش -- قصه بيتابي دل پيش من -- بيش از اين ديگر مگو خاموش باش -- جز توام اي مونس شبهاي تار -- در جهان ديگر مرا ياري نماند -- زآنهمه ياران بجز ديدار مرگ -- با كسي اميد ديداري نماند -- همدم من،مونس من،شمع من -- جز توام در اين جهان غمخوار كو؟ -- واندرين صحراي وحشت زاي مرگ -- واي بر من واي بر من يار كو؟ -- اندرين زندان من امشب، شمع من -- دست خواهم شستن ازاين زندگي -- تا كه فردا همچو شيران بشكنند -- ملتم زنجيرهاي بندگي دكتر علي شريعتي -- برگرفته از كتاب : دفترهاي سبز



   الهام ،   تهران88/04/24
پریشانم

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

می‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!

" علي شريعتي"



   آهوان ،   پرديس90/04/19





يعني ميشه يه روزي برسه كه هيچ كي مشكل نداشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



   به نقل از تابناک ،   تهران91/03/29
شریعتی به روایت ژاک آگوستین برک
این معلم، مبارز و سخنرانی که انبوهی نوشته برایمان به جا گذارده است، فرصت مرتب کردن و دسته‌بندی کار‌هایش را نداشت. عمر بسیار کوتاه او برایش جای تفریح نگذاشت. با این حال آثارش هرگز ردپایی از نفس زدن‌های جوانی که در تعقیب‌اش هستند را ندارد. بسیاری از تعابیری که شریعتی به کار می‌برد جسورانه‌اند و در تقابل با ایمان سنتی‌اند.
کد خبر: ۲۵۲۱۲۹تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۳:۲۰
به گزارش روزگار نو ، مجله «اندیشه پویا» ترجمه خلاصه سخنرانی ژاک آگوستین برک، جامعه‌شناس و اسلام پژوه فرانسوی و استاد علی شریعتی را منتشر کرده است که پس از مرگ شاگرد خود که به تعبیر او «نه تنها رسم هجرت که رسم غربت و کناره‌گیری را نیز به جا می‌آورد» نوشته است که در پی می‌آید:
***


شاگرد کناره‌گیر من


۱
روز ۱۵ مه سال ۱۹۷۷ بود که علی شریعتی داوطلبانه کشورش را ترک کرد. هنوز جوان بود اما کشورش برای او غیرقابل تحمل شده بود. تقدیر بر آن بود که شریعتی یک ماه بعد در روز ۱۹ ژوئن در لندن و در شرایطی پرابهام از دنیا برود. حدود پانزده سال پیش از آن، همین مردِ هجرت کرده - که سرنوشت‌اش هنوز هم مبهم است- در سمینار مطالعات عالی علوم اجتماعی من شرکت کرده بود. همچنان افسوس می‌خورم که چرا درکش نکردم و بیشتر با او تبادل نظر نکردم. او نه تنها رسم هجرت بلکه رسم غربت یا «کناره‌گیری» را نیز به جا می‌آورد. در ایران بر خیل گسترده‌ای از مخاطبان تاثیرگذار بود، اما در پاریس خود را زیر ظاهری ساده منزوی کرده بود. به ندرت در مسئله‌ای وارد می‌شد. وجهه‌ای که در میان جوانان هم‌وطنش داشت، در محافل ما و در جلسات و کنش‌های ما مخفی بود. برخلاف سن و سالش، نوعی خِرد و شور در او مشهود بود. اما بیش از آن خویشتنداری‌اش مرا تحت تاثیر قرار می‌داد، چیزی که مطمئنا برآمده از اصل «تقیه» در شیعه بود.


در سال‌های پایانی دهه پنجاه یا اوایل دهه شصت میلادی - وقتی که جنگ الجزایر به اوج هولناک خود رسید- او به تپه سنت‌ژنویو [منطقه‌ای که سوربن در آن واقع است] رفت و آمد داشت. طبقه روشنفکر فرانسه به طور جمعی تصمیم به تجدیدقوا گرفته بود. دو کتاب فانون که مقدمه‌شان را سار‌تر نوشته بود، برای ما به اندازه مانیفست‌های سیاسی همچون یک اتفاق روشنفکری بودند. خیلی خوشبینانه بود اگر فکر می‌کردیم که اروپا به صرف ترقی‌طلبی‌اش می‌تواند غرور و خودمحوری‌ را کنار بگذارد. در آن زمان اگر از «فرهنگ» سخن می‌گفتید احساس می‌شد که این کلمه حقیر دوباره دارد جان می‌گیرد. اما اسلام آفریقایی- آسیایی برای شورش علیه بی‌عدالتی‌ها منتظر کلمات نماند. شریعتی نیز به اسلام و در وهله اول شیعه باور داشت و در همین راه حرکت کرد. با این حال او به مواضع لائیک‌ها هم گوش می‌سپرد و لویی ماسینیون و ژرژ گورویچ می‌خواند. ماسینیون بر پایه تقلید از حلاج سفری معنوی انجام داده و گورویچِ جامعه‌شناس نیز در نقطه تلاقی دورکیم و فیخته، نظامی انتقادی را تکمیل کرده بود. به اگزیستانسیالیسم سار‌تر اشاره کردم که به رغم گسترش ساختارگرایی، سلطه آن هنوز در جنوب رود سن غالب بود. اطمینان دارم که این جوان آسیایی به تعهد شورانگیز سار‌تر و نقشی که او در تمامی مبارزات آزادی‌خواهانه‌اش در الجزایر، ویتنام و غیره ایفا کرد به شدت توجه نشان می‌داد.


۲
مسائل ایران چندان متفاوت از مشکلات مردم عرب نبود و چیزهایی باید در این کشور تغییر می‌کرد. تردیدهای ویرانگری بین سنت بازگشت به گذشته و روشنگریِ وابسته به غرب‌گرایی وجود داشت. اینجا و آنجا‌‌ همان درگیری بین حفظ شرایط و تغییر در میان بود. اما چه کسی باید تغییر را هدایت می‌کرد؟ آیا سوسیالیسمی باید شکل می‌گرفت که به دنیای بین‌المللی گرایش داشته باشد؟ یا شاید هم فرم‌های سیاسی و خاص‌تری به میدان می‌آمدند؟ فرضیه‌های یکسانی از سوی هر دو طرف پیشنهاد شدند و می‌شد صادق هدایت را پیشرو نوعی ادبیات آشفتگی در نظر گرفت که خیلی زود در بیروت، قاهره، بغداد و... هم طنین‌انداز ‌شد. ایمان در مردم عقب‌گرد نکرده بود و آنچنان نبود که از خودآگاه روشنفکران بیرون رفته یا رنگ‌ باخته‌ باشد، اما مدرنیته آن را داخل پرانتز قرار داده بود. جمال عبدالناصر نماز می‌خواند و به مسجد احترام می‌گذاشت اما بدون آن‌ها حکومت می‌کرد. او تلاش می‌کرد سوسیالیسمی سکولار بسازد و فرهنگ عرب را نه با بازگشت به الهیات بلکه با نوعی قلمه زدن بین‌المللی تجدید کند. در ایران اما شیعیسم توسط رژیم شاه نابود نشد و ظرفیت‌های بسیج اجتماعی‌اش بر همه عوامل جمعی دیگر برتری داشت. شریعتی به یک انقلاب اسلامی فکر می‌کرد. او خودش را به عنوان یک روشنفکر روشنگر در نظر می‌گرفت و نه به عنوان فردی که اخلاقا هجرت کرده است. او در مدرنیته تراوشی از غرب نمی‌دید بلکه آن را مرحله‌ای ضروری برای هر فرهنگی می‌دانست. او قصد داشت نجات یابد و مردمان‌اش را از وضعیت دشوار و خطرناک آینده‌ای بی‌ریشه و بدون گذشته معتبر نجات دهد؛ یعنی‌‌ همان وضعیت دشواری که مردمان کشورش همانند سایر مردم دنیا در برابر آن از پای در می‌آمدند.


۳
حالا فرض کنیم در زمانی هستیم که شریعتی به کشورش بازگشته است؛ جایی که رژیم با حبس شش ماهه به استقبال‌اش می‌رود. بعد او به عنوان استادیار دانشگاه مشهد تاریخ درس می‌دهد. تاریخ‌شناس و جامعه‌شناس است، در واقع‌‌ همان چیزی است که می‌خواهد. در کنفرانس‌های متعددی ابراز عقیده می‌کند و بلافاصله گفته‌هایش منتشر و احتمالا به صورت مجلد در می‌آیند. ‌تولیداتش توده مردم را تحت تاثیر قرار می‌دهد چون جسارت در محتوا و شوک‌آور بودن موضوعات کاملا واضح است: مسئولیت شیعه، بحثی در ایدئولوژی، تشیع سرخ و غیره. از سال ۱۹۷۰ میلادی بخشی از دانشگاه و به‌طور گسترده‌تر طبقه روشنفکر از او تبعیت می‌کنند. شریعتی به مدت یک سال ممنوع‌التدریس می‌شود. این مرد سی و شش ساله را این چنین بازنشسته می‌کنند! او در این زمان با مهدی بازرگان مرکز حسینیه ارشاد را در تهران بنا می‌کند و در آنجا در مورد اسلام‌شناسی سخن می‌گوید؛ یعنی چیزی که عنوان کتاب بزرگی می‌شود. شهامت‌اش بیشتر می‌شود و همین‌طور تعداد حضار. پلیس حکومتی و‌‌ همان ساواک معروف از چه نگران است که مرکز را تعطیل و استاد را هیجده ماه زندانی می‌کند؟


شریعتی به محض آزاد شدن به روستایش در خراسان پناه می‌برد و به زودی آنجا را ترک می‌کند و به سوی جلای وطن و مرگ می‌رود. شریعتی خود را به عمل گروهی و تحولات موثر متعهد کرد. در چشم او انقلاب اسلامی بدون وقوع انقلاب در خود اسلام نمی‌توانست پیش رود. هر مذهبِ درگیر مدرنیته‌ای با این چالش‌ها مواجه است. آنچنان که پل ریکور نشان داده است چنین وضعیتی از سویی به سمت ایدئولوژی و از سوی دیگر به سمت مدینه فاضله راه می‌برد. ایدئولوژی عملا دفاع از ایمان را با دفاع از منافع اجتماعی می‌آمیزد. در مورد مدینه فاضله نیز باید گفت در چنین راهی، مسئولیت‌های عینی به نفع تعبیرات زیبا و بدون مرجع زمینی از میدان به در می‌شوند. این‌ها زیاده‌روی‌های سوداگرانه و بازگشت به سال‌های طلایی‌اند و بس. با این حال شریعتی نه به سال‌های طلایی گذشته، بلکه به فرداهایی سازنده می‌اندیشد و آنچه که در اسلام اصیل می‌جوید نوعی روش‌شناسی حال است. آموزش غربیِ بسیار سریع اما عمیقی که داشت، او را به سمت تحلیل اجتماعی- تاریخی و نتایج آن سوق می‌داد.


او نیز همانند همه روشنفکران نسل خود، جذب مارکسیسم شد؛ هر چند که به صورت منفی. شریعتی چه چیزی را در مارکسیسم نقد می‌کند؟‌‌ همان ادعای ماتریالیستی‌‌ای را که ظاهرا به یکباره آن را در مغایرت با هر مذهبی قرار می‌دهد. شریعتی یکی یکی همه این‌ها را رد می‌کند بدون اینکه بدانیم آیا اثراتی روی متفکران چپ بین‌المللی گذاشته است یا نه؟ آیا قضاوت‌هایش سبکسرانه و اشتباه نبوده‌اند؟ حقیقت این است که در مورد او نمی‌توان از سیستم سخن گفت. این معلم، مبارز و سخنرانی که انبوهی نوشته برایمان به جا گذارده است، فرصت مرتب کردن و دسته‌بندی کار‌هایش را نداشت. عمر بسیار کوتاه او برایش جای تفریح نگذاشت. با این حال آثارش هرگز ردپایی از نفس زدن‌های جوانی که در تعقیب‌اش هستند را ندارد. بسیاری از تعابیری که شریعتی به کار می‌برد جسورانه‌اند و در تقابل با ایمان سنتی‌اند.



   منبع : اعتماد ،   تهران91/03/29
عرفان در کار بود
گفت‌وگو از محسن آزموده
آثار دکتر شریعتی سرشار است از اشاره‌های متنوع به سنت‌ها و جریان‌های متنوع فکری: جامعه‌شناسی فرانسوی، اندیشه‌های مارکسیستی، عرفان خراسانی، اسلام‌شناسی، اگزیستانسیالیسم فرانسوی، تحلیل تاریخی و… . از جنبه‌های متنوع به آثار شریعتی نگریسته شده است و طرح سه‌گانه عرفان، آزادی و عدالت یکی از ایده‌هایی ا‌ست که این روزها و همسو با پروژه‌هایی چون عقلانیت و معنویت، جذاب می‌‌نماید. با کمال اطهاری، پژوهشگر اقتصاد سیاسی درباره امکان هم‌نشینی این مفاهیم و امکان‌هایی که این امر در برابرمان می‌گشاید به گفت‌وگو نشستیم.
مثلث عرفان، آزادی و عدالت از سه‌گانه‌های مورد علاقه دکتر شریعتی ‌است که این روزها به آن توجه می‌شود. به نظر شما آیا هم‌نشینی این سه مفهوم در کنار یکدیگر امکان‌پذیر است؟
موضوع عرفان با اصول آزادی و عدالت هم ارز نیست. این دو اصولی هستند که کل جامعه بشری درباره اهمیت معنای آنها در برپایی نظامات اجتماعی به توافق رسیده‌اند. اگرچه درگذشته تفاوت‌هایی معنایی وجود داشته و موجب بلوک‌بندی جهانی هم شده بود، اما در قرن بیست و یکم معنا در برداشت از این دو به هم نزدیک شده است. به تعبیر دیگر این دو اصولی حصولی هستند که به صورت عقلانی تعریف می‌شوند و درباره آنها قرارداد اجتماعی بسته می‌شود. البته در جوامع مختلف بنا به فرهنگ و سطح توسعه این قرارداد فرق می‌کند. اما به طور کلی معنایشان به هم نزدیک شده است و امروزه هم‌گرایی بشر در معنای دو مفهوم عدالت و آزادی بسیار بیشتر از قرن بیستم است. اما عرفان یک مکتب یا طریقت است و در موضوع مباحث معرفت‌شناسی می‌گنجد و تکیه‌اش بر شناخت حضوری است. یعنی در عرفان به جای عقل، به شهود رجوع می‌کنیم. هر چند در عرفان نیز عناصر عقلانی وجود دارد، ولی وجه ممیزه آن از فلسفه، تکیه‌اش بر شناخت حضوری و تاکید بر اهمیت بیشتر آن است. لذا چیدمان این سه، یعنی عدالت و آزادی و عرفان در کنار هم به نظرم درست نیست. از سوی دیگر عدالت و آزادی به جامعه رجوع دارند و شرط و شروط مشخص عقلانی برای رابطه فرد با جامعه عنوان می‌‌شوند، یعنی حقوقی که جامعه در قبال فرد دارد و بالعکس. اما عرفان معرفتی حضوری یا شهودی است و به همین دلیل فردی است و ربطی به قرارداد اجتماعی ندارد. معرفت حضوری شخصی است. همچنین از عرفان به طور مستقیم آزادی و عدالت حاصل نمی‌شود یعنی این دو به طور عقلانی و قابل توافق در جامعه با عرفان قابل ارتباط نیستند. این نقصی است که این چیدمان پیدا می‌کند.
اگر بخواهیم گونه‌یی ارتباط میان عرفان به عنوان یک طریق معرفت و آزادی و عدالت به عنوان دو اصل راهنمای تنظیم جامعه بیابیم، چه راه‌حلی را پیشنهاد می‌کنید؟
من در اینجا به یاد شعری از شاملو می‌افتم که می‌گوید: دریغا اگر عشق به کار می‌بود هرگز ستمی در وجود نمی‌آمد که به عدالتی نابه‌کارانه از آن دست، نیاز افتد! این شعر را می‌توان این‌گونه برگرداند: دریغا اگر عرفان در کار بود، هرگز ستمی در وجود نمی‌آمد که به عدالتی احتیاج باشد. موضوع عرفان را به طریق دیگری داریوش شایگان نیز مطرح می‌کند که به نظر من تکمیل‌کننده بحث است. شایگان معتقد است بشر لایه‌های معرفتی جداگانه‌یی دارد. برخی از این لایه‌ها، عقلانی و برخی غیرعقلانی است. او مثلا طب علمی را با طب سوزنی مقایسه می‌کند و نشان می‌دهد که این دو اگرچه مبناهای متفاوتی دارند اما هر دو کارآمدند. به نظر شایگان این لایه‌ها نمی‌توانند با یکدیگر ارتباط بر قرار کنند اما به مدد عرفان می‌توان این لایه‌های جداگانه را به یکدیگر پیوند داد. به نظر او با عشق، یا عرفان، یا شناخت حضوری می‌توان لایه‌های معرفتی گوناگون را به هم مرتبط کرد. او برای این امر تعابیر زیبایی نیز به کار می‌برد: مثلا می‌گوید برای پرواز بین لایه‌ها باید بر بال فرشتگان نشست. این تعبیر عارفانه، نقش عرفان را برای بستن قرارداد اجتماعی نشان می‌دهد. یعنی ممکن است بتوانیم فاصله‌های میان معانی مختلف و گاه متضاد عدالت و آزادی را با عرفان بپیماییم اما اینکه عرفان در کنار اینها قرار بگیرد، به نظرم غیرممکن است. البته برخی معتقدند عقل هم می‌تواند نقش میانجی‌گرانه عرفان را ایفا کند. مثلا مولانا در مقالاتش می‌گوید عقل همان ملک یا فرشته است. برخی از عرفای ما مرتبه عقل را چنان می‌دانند که قادر است به شناخت حضوری نیز دست یابد. مثلا ملاصدرا جهان متکثر را تجلی مراتب مختلف عقل به مثابه نور می‌داند. به طور کلی به نظرم می‌توان به صورت عقلانی نشان داد که لزومی ندارد عرفان در کنار عدالت و آزادی قرار بگیرد، اما می‌توان از عرفان برای همدلی درباره آزادی و عدالت بهره گرفت تا همزبانی عقلانی درباره آنها به دست‌ آید. از این بابت می‌توان با حرف دکتر شریعتی همراه شد که می‌توان از عرفان ایرانی به عنوان همدل‌کننده و هم جهت‌کننده جامعه درباره آزادی و عدالت استفاده کرد.
طرح بحث عرفان آیا در جامعه ایران نیز اهمیت دارد؟
بله، از دیرباز عرفان در فرهنگ جامعه ایرانی نقش موثری داشته و در مذهب نیز بازتاب داشته است. عرفان ایرانی در واقع برخاسته از گرایش‌های اندیشه و فرهنگ ایرانی از عصر باستان است و البته تحولاتی نیز بعدها پیدا می‌کند و به عنوان یک خرد جمعی و خاطره قومی عمل می‌کند. به نظر من ایران باید از ذخایر و گنجینه‌های فکری خودش استفاده کند اما نمی‌تواند عرفان را به عنوان اصل مد نظر قرار داد، ضمن آنکه موجب اختلاف نظر نیز می‌شود. بنابراین عرفان را نباید در کنار دو اصل مقوم و اساسی و سازنده جامعه بشری (آزادی و عدالت) گذاشت.
آیا معنایی که از عرفان مراد می‌کنیم، در هم‌نشینی این سه تاثیری ندارد؟ مثلا عرفان را می‌توان به معنای عرفان ایرانی- خراسانی در نظر گرفت، چنان‌که برخی مباحث دکتر شریعتی برآمده و ناظر بر آن است یا عرفانی که متاثر است از اگزیستانسیالیسم، ضمن اینکه می‌دانیم یکی از مباحث مورد علاقه دکتر شریعتی همین مباحث اگزیستانسیالیستی فرانسوی بوده است یا برای مثال جنبش الهیات رهایی‌بخش در امریکای لاتین که تلفیقی از نگرشی الهیاتی و دیدگاه‌های مارکسیستی است.
فرقی نمی‌کند، هر معنایی که برای عرفان در نظر بگیریم، نمی‌تواند خودش را به عنوان یک اصل معنا کند. با یک دید عرفانی می‌توان تفسیری از آزادی و عدالت به دست داد. بسته به اینکه چه مکتب یا طریقتی اتخاذ شود، تفسیری از آزادی و عدالت ارائه می‌شود که مقبول جامعه است. مثلا کشیش‌های امریکای لاتین (الهیون رهایی‌بخش) تفسیری از آزادی و عدالت ارائه کرده‌اند که با تعریف سوسیالیسم از آزادی و عدالت سازگار بوده است و آنگاه بر اساس این تعریف به عنوان یک جناح از حزب کارگران برزیل (که اکنون در قدرت است) در عرصه سیاست حضور یافته‌اند اما معنایی که دکتر شریعتی از عرفان مراد می‌کند، مثل همه کسانی که در سرآغاز وضع یک جریان فکری و حرکت فکری قرار دارند، چند وجهی است و مرگ زودرس ایشان هم موجب شد اندیشه‌اش که جنبه‌های متنوع داشت، در نهایت یک انسجام فلسفی کامل نداشته باشد. در واقع او یک جریان فکری را معرفی می‌کرد، نه یک جریان فلسفی یا فلسفه سیاسی را. بنابراین با این تعبیر شما موافقم که اندیشه دکتر شریعتی ترکیبی است مابین سنت عرفان ایرانی با مکتب اگزیستانسیالیسم و حتی مکاتب رادیکال.
این گرایش وجودی چه اندازه ریشه در تفکر عرفانی ایرانی دارد؟
این خصلت همواره در عرفای ما بوده است. حتی در فلسفه ملاصدرا بن‌مایه‌هایی اگزیستانسیالیستی را می‌توان سراغ گرفت. ملاصدرا معتقد به تقدم وجود بر ماهیت است که ادعایی اگزیستانسیالیستی است. بنابراین در عرفان ایران ریشه‌های اینچنینی وجود دارد.
آیا این گرایش عرفانی نافی عمل اجتماعی و سیاسی نیست؟
خیر، ما می‌بینیم در رفتار عرفایی مثل حلاج یا جریانی چون سربداران جهت‌گیری‌های اجتماعی وجود دارد. به طور کلی این رفتار ریشه در تفکر ایرانی دارد. بن‌مایه‌های این رفتار نیز به تفاسیر موجود به خاطره قومی ما از دین زرتشت بازمی‌گردد. می‌دانیم در دین زرتشت، انسان یاور اهورامزدا برای پیروزی بر اهریمن است. به نظر من زمانی عدالت و آزادی و دموکراسی در جامعه ما یا به تعبیر دیگر مدرنیته بومی در ایران تحقق می‌پذیرد که آمیزه‌یی خلاق میان وجه عقلانی عرفان ایرانی با تفسیرمان از اصول آزادی و عدالت صورت پذیرد. اگر بپذیریم «حرکت جوهریه» یا همان منطق دیالکتیک، چه در غرب (هگل) و چه در ایران (ملاصدرا) حاصل ترکیب مکاتب عقلانی و اشراقی است، آنگاه فلسفه نوین سیاسی ایران را از عرفان ایرانی بی‌نیاز نخواهیم دانست.
به نظر شما جایگاه امروزین دکتر شریعتی را در میان سایر اندیشمندان و روشنفکران ایرانی چگونه می‌توان ارزیابی کرد؟
من شریعتی‌شناس نیستم تا بتوانم درباره همه اندیشه‌های ایشان اظهارنظر کنم. اما دعوت دکتر شریعتی به مدرنیته بومی با واژگان خاص خودش بود. به نظر من مدرنیته بومی و نهادسازی‌هایی که برای مدرنیزاسیون بر پایه شناخت خصایص یک جامعه وجود دارد، جزو ضروریات توسعه است. من اندیشه ایشان را به عنوان یک آغازگر در زمان خودش تحسین می‌کنم. این راه را به نظرم داریوش شایگان به سیاق عرفانی خودش پیش می‌برد، یا سیدجواد طباطبایی با کوشش برای دمیدن روح تاریخ به جامعه، با بهره گرفتن از فلسفه هگل، می‌خواهد این مسیر را به طور عقلانی بپیماید و… به نظر من این راه‌ها وجوه مختلف تلاشی هستند که برای رسیدن به مدرنیته بومی باید بپیماییم اما باید درک و عمل و گفتمان عقلانی و اجتماعی خود را از آزادی و عدالت، در قالب فلسفه سیاسی یا نظریه‌های اجتماعی، مبنا قرار دهیم. به این ‌ترتیب حتی کسانی که ناقد این کوشش‌ها هستند، سازنده آن مدرنیته بومی هستند. این مجموعه‌یی است که به نظرم دکتر شریعتی در آن جایگاه مهمی دارد و در جای خود حائز اهمیت است.
نظر شما درباره نقدهایی که به شریعتی می‌شود، چیست؟
مشکل برخی ایرانیان این است که تمایل به بت‌سازی شخصیت‌ها در آنها زیاد است و همواره یک «دلیل» راه می‌خواهند که دنباله‌رویش باشند. بخشی از نقدهای کسانی چون سیدجواد طباطبایی برای شکستن این فضای مرید و مرادبازی خوب است، تا نشان بدهد با دکتر شریعتی نمی‌توان به تمام عناصری که برای مدرنیته بومی لازم است، دست یافت و گاه با وی می‌توان از آن منحرف شد. بخش عمده‌یی از تلاش دکتر شریعتی در تاریخ خودش صرف شکستن «زور» اندیشه غالب و افکار عامه‌پسند می‌شود. بنابراین نقدهای عالمانه به دکتر شریعتی پذیرفتنی است، اما این را که ایشان باعث انحراف اندیشه ایرانی از مسیر بالندگی مدرنیته بومی شده است (این درباره آل‌احمد هم گفته شده) نمی‌پذیرم. به نظرم کوشش آنها هم برای شکستن بت‌های فکری حاکم (چپ یا راست) تلاش ارزشمندی بوده است. شاید سختی آغازگری این تلاش موجب شد که نتواند دستگاه منسجم و همه‌جانبه‌یی ارائه کند و اصولا بضاعت اندیشه در آن زمان بیش از این نبود، از این ‌رو برخی جاها در دستگاه فکری‌ ایشان تناقضات درونی محسوس است.
منبع: اعتماد



   منبع: وبسایت نشر آثار شهید بهشتی ،   تهران91/04/01
آخرین مصاحبه شهید دکتر بهشتی درباره زنده‌یاد دکتر علی شریعتی؛ ۲۹ خرداد ۱۳۶۰

آشنایى شما با دکتر از چه زمانى آغاز مى‏شود؟ در این رابطه اگر خاطراتى از ایشان دارید عنوان بفرمایید.
بسم‏الله الرحمن الرحیم. نخستین آشنایى من با مرحوم دکتر شریعتى مربوط مى‏شود به سال ۱۳۴۹٫ در تابستان آن سال در مشهد با آقاى خامنه‏اى و مرحوم دکتر شریعتى و بعضى از آقایان چند جلسه داشتیم و پیرامون مسائل و نیازها صحبت کردیم. در همان مواقع عده‏اى از افراد علاقه‏مند به تنظیم مواضع فکرى اسلامى جلساتى داشتند و خلاصه کارشان را در مجموعه‏اى تنظیم کرده بودند. در آن مجالسى که داشتیم گاهى هم پیرامون دین بحث و صحبت مى‏شد؛ ولى به‏طور عمده با دکتر پیرامون حرکت اسلامى و جنبش اسلامى و نیازهاى آن در شرایطى که جنبش در آن موقع داشت و همچنین آینده جنبش گفت‏وگو مى‏کردیم. به‏هر حال جلسات خوب و سودمندى بود. از آن به بعد باز جلسات گفت‏وگو و بحث داشتیم. مخصوصاً زمانى که دکتر به تهران آمدند گاهى فرصت‏هایى براى تبادل‏نظر و گفت‏وگو پیش مى‏آمد.
نظرتان را در مورد طرز تفکر و عقاید دکتر شریعتى بیان بفرمایید.
این سؤال مکرر گفته شده و جواب آن نیز مکرراً بیان شده است. حالا هم همان جواب را مى‏گویم.
مرحوم دکتر شریعتى یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستجوگر و یک اندیشه ناآرام بود؛ اندیشه‏اى که همواره در پى فهمیدن و شناختن بود. مایه‏هاى اصلى این اندیشه، یکى معارف اسلامى بود که دکتر در خانه پدرشان و در شهر مشهد با آنها آشنا شده بود )آشنایى بیش از یک جوان معمولى و در سطحى بالاتر( و مطالعاتى که در زمینه ادبیات و جامعه‏شناسى در رابطه با فرهنگ غربى و اروپایى داشت.
خصوصیت دکتر این بود که هویت و اصالت خود را در این مطالعات گم نکرده و دچار از خود بیگانگى نگشته بود. پیدا بود که در طول سال‏ها مطالعه و تحصیل در زمینه جامعه‏شناسى و معارف غربى، شیفته و دلباخته مطلق فرهنگ غربى نشده بود، بلکه اصالت فرهنگ غنى اسلام همواره براى او جاذبه نیرومند داشت. همین امتیاز سبب شده بود که دکتر بتواند با حفظ خویشتن خویش و هویت خود، در یک سیر و سلوک فکرى و معرفتى، گام‏هاى بلندى به جلو بردارد و نتایج جالب و زیبا و ارزنده‏اى را به‏دست آورد.
یک استعداد سرشار و قریحه دانا، در چنین حرکت و پویش سازنده‏اى، خودبه‏خود درباره مسائل مختلف نظر مى‏دهد و چه‏بسا نظراتش در مورد یک مسئله‏اى در زمان‏هاى مختلف، گوناگون مى‏شود. نخستین چیزى که از این بابت در ذهنم مانده مطلبى است که دکتر در کتاب »یاد و یادآوران« بیان این است که چگونه دکتر شریعتى در یک سال که به حج مشرف مى‏شود و در مراسم حج مى‏بیند عده‏اى از حجاج شیعه در عرفات و مواقف دیگر حج، بیاد امام حسین هستند، زیارت وارث مى‏خوانند، زیارت عاشورا مى‏خوانند، در برخورد با این جریان اول بار این مطلب به ذهنش مى‏آید که آیا اینجا در این کنگره عمومى مسلمانان جهان، بجاست که شیعه، آن آهنگ و آرمان ویژه خودش، یعنى حسینى بودن را مطرح مى‏کند؟ آیا بهتر نیست که در آنجا، شیعه مثل دیگر مسلمانان همان دعاها و دیگر مناسک عمومى اسلام را بجاى آورند؟ سال بعد وقتى دوباره به حج مشرف مى‏شود و همین مناظر را مى‏بیند یکمرتبه متوجه مى‏شود که عجب! حقیقت این است که مراسم پرشکوه حج، یک ظاهر و جسم است که باطن و روح آن در حسینى اندیشیدن و حسینى زیستن است. بنابراین، توجه به امام حسین، به هر صورت، در مواقف مختلف حج یعنى توجه به روح این مناسک و عبادت بزرگ و در پیوند همه عبادت‏ها ولایت و امامت. ذهنش متوجه این مى‏شود که اگر حج، این مراسم بزرگ و باشکوه در خدمت خلافت اموى و عباسى و زمامداران طاغوتى قرار گیرد حقى است که باطل از آن بهره‏بردارى مى‏کند ؛ اما اگر همین مناسک حج در راستاى امامت حسین و حسینیان قرار گیرد، آن‏وقت حقى است که یک حق پرشکوه‏تر با آن همراه است. بنابراین، به‏نظرش مى‏آید که بسیار به‏جاست که در همان جا، در همان مواقف، دل‏ها متوجه کربلاى امام حسین باشد و زیارت‏هاى مربوط به امام حسین خوانده شود – که در آن زیارت‏ها از شهادت و امامت حسینى یاد شود و دل و جان و ضمیر حج‏گزاران با روح حج، که امامت حسینى باشد، تجدید عهد کند. یعنى سال قبل به‏نظرش مى‏رسد که این کار نابجاست، در سال بعد به‏نظرش مى‏رسد که نه تنها بجاست بلکه ضرورت حفظ محتواى راستین حج است. در این رابطه است که یک سخنرانى ایراد مى‏کند که به‏صورت این کتاب منتشر مى‏شود؛ یعنى چگونه باید همیشه به یاد حسین و حسینیان بود.
یک اندیشه پویا و جستجوگر همیشه از این گردش‏ها و چرخش‏هاى صد و هشتاد درجه‏اى دارد و دکتر شریعتى در رابطه با مسائل بسیارى یک چنین اندیشه‏اى داشت. خودش درباره مارکس مى‏گفت که وقتى مى‏گویید مارکس چه گفت، بگویید مارکس در چه سالى : مارکس در زمانى که مانیفست را مى‏نوشت (۱۸۴۸)، یا مارکس سال ۱۸۷۰، یا بعد. بنابراین، در ذهن و اندیشه‏اش توجه داشته که براى انسان‏هاى جستجوگر در رابطه با مسائل مختلف در طول زمان نظرات مختلف پیدا مى‏شود. حالا او از مارکس سخن گفته، من مى‏خواهم بگویم که در تاریخ فقهمان، فقهاى برجسته‏اى داریم که آنها نیز داراى ذهن نقاد، قریحه‏اى سرشار و اندیشه‏اى پویا بوده‏اند.
علامه حلّى و شیخ طوسى دو فقیه معروف هستند و هر دو داراى کتاب‏هاى فراوان. ما مى‏بینیم که در مورد یک مسئله فقهى، علامه حلى در کتاب‏هاى مختلف، فتاوى گوناگون دارد. یعنى اندیشه‏اش پویاست. و عجیب این است که او گاهى در یک کتاب فقهى مسئله‏اى را برحسب نیاز در دو جا مطرح کرده ؛ یک بار در آغاز کتاب و یک بار در پایان آن، و تا کتاب را به آخر نرسانده داراى یک برداشت جدید مى‏شده و درباره همان مسئله در پایان کتاب، در اواخر کتاب، یک فتواى جدید مى‏دهد. این ویژگى اندیشه‏هاى پویا و پرتوان است، و دکتر اندیشه‏اى پویا و پرتوان داشت.
آنچه مى‏توانم در رابطه با دکتر بگویم دو نکته است: یکى اینکه بر حسب برخوردهایى که داشتیم و تاحدى که شنیده و یا نوشته‏هایش را خوانده‏ام، دکتر همواره رو به اصالت اسلامى پیش مى‏رفت؛ یعنى هر چه جلو مى‏رفت به اصالت اسلامى نزدیک‏تر مى‏شد. دوم اینکه، برعکس آنچه گاهى درباره او گفته مى‏شد که آدمى است که حرف دیگران را نمى‏پذیرد، او حرف‏هاى مستند و منطقى افرادى را که صاحب‏نظر بودند مى‏شنید و گوش مى‏داد و مى‏پذیرفت، به‏شرط آنکه آن طرف در آن سطح و در آن حد از قدرت فکرى و قدرت تحلیل باشد که بتواند مشکلى را براى او بگشاید و مطلبى را برایش باز کند.
نظر روحانیت مبارز از دیرباز نسبت به دکتر شریعتى چه بوده است؟
نظر روحانیون در مورد دکتر چند دسته بود: یک دسته کسانى که دکتر را به‏عنوان یک تحصیل‏کرده و روشنفکر در خط دفاع از اسلام مى‏دانستند و او را ارج مى‏نهادند و کار او را خدمت مى‏دانستند. دسته دیگر کسانى که به‏دلیل اشتباهات قابل ملاحظه‏اى که در برداشت‏هاى اسلامى دکتر بود، در عین آنکه کار او را ارج مى‏نهادند، سخت انتقاد مى‏کردند؛ اما انتقادى منصفانه و سازنده. یک دسته هم کسانى بودند که چون از دور با دکتر برخورد مى‏کردند نسبت به او آن بینش گروه اول و دوم را نداشتند؛ به‏طورى که در روحانیون مبارز نیز در رابطه با دکتر برداشت‏هاى گوناگون وجود داشت.
ویژگى‏هاى دکتر شریعتى در چه چیزهایى بود؟
دکتر مردى سخت‏کوش، پرتلاش، پرکار و پراحساس بود. او یک انسان براستى هنرمند بود، و این جنبه هنرى، در قلمش و نوشته‏هایش بخوبى مشهود است. او یک اندیشه پرجهش بود و این جهش‏ها بخوبى در نوشته‏ها و گفتارش مشهود است. براستى علاقه‏مند بود به اینکه دور از تأثیر فرهنگ غرب و شرق، در سرزمین ما یک جنبش و انقلاب اصیل در پرتو اسلام و براساس تعالیم اسلام بوجود بیاید و به این کار سخت عشق مى‏ورزید و علاقه داشت. او به نسل جوان بسیار بها مى‏داد و با رنج و درد نسل جوان خوب آشنا بود و مى‏توانست بیانگر آرمان‏ها و آرزوها و رنج‏ها و دردها باشد. به‏هر حال او یک سرمایه ارزنده بود. البته، همان‏طور که گفتم، دکتر یک پوینده و جوینده بود که در راه پویش و جویایى‏اش، در برداشت‏هاى اسلامى و اجتماعى‏اش، در مواردى اشتباهات قابل ملاحظه‏اى داشت و لازم است در رابطه با خواندن آثار دکتر به این نکات توجه شود.
نقش دکتر على شریعتى در انقلاب اسلامى چه بود؟
دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثرى در جو اسلامى و انقلاب اسلامى به‏وجود آورد، و در جذب نیروهاى جوان درس‏خوانده و پرشور و پراحساس به‏سوى اسلام اصیل نقش سازنده‏اى داشت و دل‏هاى زیادى را با انقلاب اسلامى همراه کرد. این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد.
به عنوان آخرین سؤال، بفرمایید که در آن زمان نظر مجاهدین خلق درباره دکتر شریعتى چه بود؟
آن موقع‏ها جوان‏هایى که با مجاهدین ارتباط داشتند مکرر مى‏آمدند و از کار حسینیه ارشاد و افکار دکتر شریعتى انتقاد مى‏کردند و مى‏گفتند که این جریانى است که مخالفین انقلاب اسلامى به‏وجود آورده‏اند تا از گرایش جوان‏ها به انقلاب و قیام مسلحانه – که تز مجاهدین و فدائیان خلق بود – جلوگیرى کنند و بکاهند. بنابراین، از نظر اصولشان و برطبق نظراتشان نسبت به کار دکتر و آن برنامه‏ها نظر مخالف داشتند. آنها دکتر را یک نوع حرکت انحرافى تلقى مى‏کردند. این آن مقدار بود که جوان‏هایى از آنها که پیش ما مى‏آمدند، اظهار مى‏کردند.

منبع: وبسایت نشر آثار شهید بهشتی



   باز شریعتی+تقی رحمانی+با نگاهی به امروز ،   تهران91/04/05
باز شریعتی

تقی رحمانی

شریعتی را سه ویژگی بود: نبوغ، اخلاص و ذوق ادبی سرشار.

نبوغ باعث می‌شود که آدمی زود و تند مطلب را درک کند و اگر ذوق ادبی داشته باشد هنرمندانه آن را درک کند و در نتیجه خطیب شود یا نویسنده‌ای زبردست گردد.

خلوص باعث می‌شود که اندیشمند سخن‌اش از دل برآید و بر دل‌ها نشیند. چنین سعادتی را خداوند بر شریعتی عطا کرد و او نیز شکر نعمت به جای آورد.

از این منظر، خوانش شریعتی هر خواننده‌ای حتی نقاد را اگر منصف باشد به احترام به او وامی‌دارد حتی اگر با عقایدش مخالف باشد.

شریعتی در سی سالگی به ضرورت زنده کردن حوزه تمدنی ایران رسید و عصر طلایی ایرانیان را در مقابل عصر صفویه قرار داد و همچنین در مشی مبارزه حرکت سربداران را در برابر راهبرد خواجه‌نظام‌الملکی.

حال علت این دو انتخاب چه بود؟ در این یادداشت علل این دو انتخاب تاریخی را پی می‌گیریم.

اندیشمندان سپهرساز تاریخ را دستمایه تئوری‌پردازی می‌کنند بخصوص اگر در پی تحول در جامعه باشند. بازگشت به نوزایی با بازخوانی تمدن یونان آغاز شد. بی‌گمان اروپای امروز، یونان دیروز نیست، اما نوزایی از بازخوانی گذشته آغازمی‌شود. شریعتی مقطعی از تاریخ ایران را دستمایه‌ نگاه برای نوزایی مجدد کرد. در این مورد باید به سخن ویکوی ایتالیایی اشاره کرد که معتقد بود مورخ همیشه در زمان حال تاریخ را می‌‌نگارد. شریعتی فرازهای تاریخی متنوعی را پیش روی ما می‌گذارد که هر کدام قابل تامل است.

- حوزه تمدنی ایران و دوره طلایی آن

- تاریخ مبارزه با ظلم یعنی رادیکالیسم شیعه

- دوره تاریخی صفویه همراه با نقد آن

شریعتی در سه دوره فکری زندگی خود یعنی از سال 1345 تا سال 1354 به فرازهای تاریخی ایران پرداخته است. به عنوان نمونه در سال‌های قبل از 48 و اوج‌گیری فعالیت حسینیه، وی به دوره طلایی ایرانیان توجه کرده است. عصر طلایی ایرانیان بعد از اسلام از قرن سوم تا ششم را با اندکی تسامح در برمی‌گیرد. حوزه تمدنی ایرانی – اسلامی بر جهان سروری می‌کند. فکر و اندیشه، هنر، ساختار، نظام اداری – لشگری ایرانی قدرتی در خور دارد. شریعتی از آن دوران به نیکی یاد می‌کند و آرزوی تحقق چنین جامعه‌ای را دارد. شریعتی در اثبات این دوره تمدنی به نقد و حتی نفی دوره تمدنی دیگر یعنی دوران صفوی می‌پردازد و به این دوره هجوم می‌‌آورد و گاه نقاط مثبت این دوره را فراموش می‌کند. آیا این فراموشی عمدی است؟

آنچه که وی از ایران صفوی می‌گوید دورانی منحط است که همه چیز فدای قدرت، مصلحت و تحجر می‌شود و شالوده فرهنگی فکری جامعه به خواب می‌رود و زر و زور و تزویر شکل مسلط می‌گیرد. به همین دلایل او حتی به قدرت تمدنی، سیاسی، لشگری و اداری و حتی فرهنگ قابل اعتنای صفوی اهمیت در خور نمی‌دهد.

شریعتی چرا این گونه برخورد می‌کند؟ او در دوره صفوی تفکر خلاق را غایب می‌بیند و رد پای تحجر را باز می‌یابد. تصلب عقیده – فکر را عامل نابودی حوزه تمدنی می‌داند.

در حالی که بسیاری مستقیم و غیرمستقیم در میان رهبران جمهوری اسلامی دوره صفوی را بسیار محترم می‌شمارند حتی رهبر انقلاب با نفی شاهان صفوی، از علامه مجلسی دفاع می‌کند. در این مورد به نظر شریعتی نقد وارد می‌کند.

در سال‌های اخیر در مورد خدمات صفویان کتاب‌های فراوانی از سوی صاحبان قدرت نوشته شده است که در این کتب به درستی به قدرت زبان فارسی در سه دربار صفوی، امپراطوری هندوستان و دربار عثمانی اشاره شده است. شاید یکی از مهم‌ترین آثار مجموعه کتبی است که آقای علی‌اکبر ولایتی مشاور رهبر جمهوری اسلامی آن را منتشر کرده است. تفاوت عمده دید شریعتی با دیدگاه مزبور در چیست؟ شریعتی معتقد است که جوهر استمرار حوزه تمدنی، آزادی فکر و عقیده و اندیشه و خلاقیت است. در غیر این صورت مرگ آن حوزه تمدنی قطعی است. این نظر تا چه میزان بر صواب است جای سوال دارد؟ اما نظری مهم و قابل گفتگوست. برای نگارنده که در مناسبات قدرت سیاسی حساس است همیشه سوال است که چرا شریعتی به دوره سلجوقیان و مدارس نظامیه چندان توجه نداشته است. در حالی که اقتدار تمدن ایرانی – اسلامی تا قرن هفتم و حتی در زمان مغول‌ها تا مقطعی استمرار یافته است.

برای شریعتی برپایی حوزه تمدنی به شکل رنسانس یا نوزایی مهم است. عصر طلایی این نوزایی از نظر شریعتی با خلاقیت، آزادی و آفرینندگی معنا پیدا می‌کند. او با این ملاک دوره‌ای از تاریخ ایران را مثبت ارزیابی می‌کند و دوره‌ای از تاریخ ایران را منفی. در این تقابل به عامل مهم در برپایی حوزه تمدنی اشاره دارد که همان خلاقیت، آزادی و نوزایی است. پس شریعتی در سال‌های ورود به ایران در جای روشنفکری که می‌خواهد آگاهی را به متن توده‌ها ببرد به دوره تاریخی استناد می‌کند که شورانگیز، افتخارآمیز و غرورانگیز است و تلاش می‌کند دوره صفوی را به عنوان دوره‌ای تلخ که ایران در جهان اسلام منزوی و تنها می‌شود و از طرفی در دام تسلط و تحجر می‌افتد مورد نقد قرار گیرد.



شریعتی، سربداران یا خواجه ‌نظام‌الملک

شریعتی علاوه بر طرح حوزه تمدنی و راهبرد رسیدن به عصر نوزایی در تاریخ گذشته جستجوی دیگری هم دارد. این جستجو انتخاب تیپ ایده‌آل برای مبارزه با ظلم است. شریعتی در حوزه تمدنی نقش رادیکال و عدالت‌طلب را باور دارد. در این نقش باید بیشتر بدهی و کمتر بگیری. برای این ابوذر معبود اوست و شیخ خلیفه مازندانی.

همین شر یعتی در یک حوزه تمدنی که نزاع می‌شود قصد دارد نهضت راه بیاندازد. چنین تفاوتی را باید درک کرد. سارتر روشنفکری است که در حوزه تمدنی غرب و فرانسه، آزادی را مراقبت می‌کند و قصد آن دارد که دموکراسی را عمیق‌تر کند. هر حوزه تمدنی خلاق نقش‌های فراوان به عهده شخصیت‌ها و جریان‌ها می‌گذارد. و جالب آن است که در تعامل و تقابل این جریان‌هاست که حوزه تمدنی شکوفاتر می‌شود.

اگر این خلاقیت و آزادی در آن حوزه تمدنی نباشد مرگ و فروپاشی گریبان آن را خواهد گرفت. همگان می‌دانیم که شریعتی از نظریه ظهور و سقوط تمدنی آرنولد توین‌بی تاثیر پذیرفته بود.

شریعتی‌ای که در سودای ظهور تمدنی ایران جدید است، در معرض انتخاب قرار می‌گیرد. برای برپایی حوزه تمدنی جدید باید با نظم موجود به تقابل پرداخت.

اینجاست که منظومه فکری شریعتی شکل می‌گیرد. اما وی از شرایط زمانه هم متاثر است. در شرایطی که 1- استبداد سیاسی در جامعه ایران حاکم است. 2- مشی انقلابی در جهان متداول است. 3 – همه راه‌های اصلاح در حکومت پهلوی بسته شده است. 4 – سازمان رسمی دین منفعل است. 5 – جامعه ایران مذهبی است. حال شریعتی باید سربداران را انتخاب کند یا خواجه‌نظام‌الملک طوسی را؟

این انتخاب مهم است. اما شریعتی دلباخته مصدق بود. مدل مصدق در میانه‌روی دموکراتیک شکست خورده بود. شریعتی هیچ گاه تا آخر عمر هم مصدق را فراموش نکرد. اما شریعتی چرا به سربداران رسید و خواجه نظام‌الملک را کنار گذاشت؟

سربداران رادیکالیسم شیعه علیه ظلم افسارگسیخته مغول بود. آنها در مقطعی از تاریخ ایران پیروز شدند و حکومت بر پا کردند. شریعتی از سربداران الگو ساخت. چرا چنین بود؟ این انتخاب را در دوره دوم فعالیت خود یعنی از سال 49 تا 51 انجام داد. او نگاه خوش‌بینانه به مبارزه کوتاه مدت پیدا کرده بود. در نتیجه می‌خواست با ارائه مدل سربداران و طرح نظریه شیعه تمام به مبارزین جان برکف یاری رساند و چنین نیز کرد.

شریعتی بعد از آزادی از زندان تلاش کرد از دوره دوم فعالیت خود فاصله بگیرد و به بحث‌های نظری که معطوف به عمل اجتماعی و توده‌ای باشد روی آورد منتها این بار مشی چریکی را نفی کرد اما از عدالت‌طلبی فاصله نگرفت.

نیاز به مدل، تیپ و الگوی جدید

شریعتی تاریخ را دستمایه حال می‌کرد. او در سپهر حوزه تمدنی به دوگانه دوره طلایی و دوره صفوی رسید و اولی را بر دومی ترجیح داد و لازمه تمدن‌سازی را برای خود آگاهی‌بخشی دانست. در دوره حاد شدن مبارزه وی به رادیکالیسم شیعه توجه کرد و سربداران را بر خواجه نظام‌الملک و همچنین جریان محافظه‌کار شیعه ترجیح داد. همگان می‌دانیم که در تاریخ مبارزان شیعه گرایش شیخی – صوفی داشتند که با جریان کلاسیک شیعه متفاوت بودند. اما همگان می‌ دانیم که شریعتی مصدقی بود و تلاش کرد اصلاحات مصدق به پیروزی برسد. اما دربار پهلوی و کودتای خارجی توانست دولت ملی را ساقط کند. باید توجه داشت عنصر ایرانی به دو روش با حکومت‌ها برخورد کرده است.

روش خواجه نظام الملکی که تلاش کرده با اصلاح رفتار پادشاه و سلطنت به جامعه خدمت کند و جریان انقلابی که اصلاح حکومت را غیرممکن می‌دیده است. هر دو جریان در تاریخ ایران دارای خدمات و زیان‌هایی بوده‌اند که باید هر جریان را در زمان و مکان خود تحلیل کرد تا به قضاوت منصفانه از آن رسید.

اما منظور شریعتی تیپ سازی و مدل سازی بود که در زمان خودش کاربرد داشته باشد. تاریخ معاصر ما به یاد دارد که دولت‌مرد مصلحی چون مستوفی‌الممالک از گریز از تحقیر‌های رضاشاه سیاست را کنار گذاشت.

می‌دانیم که امییرکبیر چرا کشته شد. همچنین از انزوای مصدق در احمدآباد همگی خبر داریم. اینان اگر چه خوشنام بودند اما کامیاب نبودند. به عبارتی ساختار قدرت سیاسی در ایران معاصر، حتی امثال خواجه نظام‌الملک را هم تحمل نمی‌کند.

فراموش نکنیم که با علی امینی چگونه برخورد شد. با این حال سال‌هاست که نگارنده به دنبال تیپ و الگویی می‌گردد که میان حسن صباح و خواجه نظام‌الملک قرار بگیرد. چرا که حوزه تمدنی زمانی زنده می‌شود که بتواند هم حسن صباح و هم خواجه نظام الملک را تحمل کند. حوزه تمدنی زنده در نوسان نهضت و نظام زیست می‌کند.

فراموش نکنیم که تاریخ ما تیپ خوشنام کامیاب نداشته است.هر منتقد شریعتی باید به این واقعیت پاسخ دهد که تیپ سازی زمانی دلرباست که در واقعیت نیز رخ دهد. از همین روست که باید صورت مسئله تیپ سازی و الگوسازی شریعتی را شناخت و آنگاه به نقد و بررسی آن پرداخت.

بخشی از نگاه تاریخی شریعتی در مورد حوزه تمدنی ایده‌آل و مطلوب مورد توجه ماست. اما رسیدن به این حوزه تمدنی نیاز به یافتن راه میانه‌ای دارد که نسل شریعتی با شکست مصدق به مدل سربدارانی کشیده شد. اینجاست که باید دید که این زمانه و تیزهوشی ما امکان می‌دهد تا بتوانیم میان مدل خواجه نظام الملک و سربدارانی پیوندی برقرار کنیم؟ کاری که مصدق می‌خواست انجام دهد، اما نگذاشتند. شاید این بار به کمک جامعه مدنی این مهم عملی شود، شاید.



   رضا ،   تهران92/03/29
دکتر شریعتی که ما نسل شصتی ها می شناختیم، با دکتر شریعتی دهه چهل و پنجاهی ها تفاوت داشت،اما نه آنقدر که دکتر شریعتی ما با دهه هفتادی ها فرق دارد. دهه هفتادی هایی که شریعتی را نمی شناسند. اغلب شان تک جمله هایی از شریعتی حفظ کرده اند و این اواخر هم چه جوک هایی که برای دکتر شریعتی نساخته اند!

به گزارش تابناک، دکتر شریعتی برای نسل هایی که او را ندیده اند پدیده ای است پر از تناقض، پر از ابهام! برخی با تک جمله های وی احساس آرامش می کنند و برخی با بعضی از ادعاهای وی در کتاب هایش به هم می ریزند. کسی که خود معترف است بین دو افراط گیر افتاده است. در ایران او را مخالف شیعه می نامند و در عربستان وی را به غالی گری متهم می کنند و خود در نهایت به این شعر استناد می کند که

در نه کعبه گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است غریبم سائلم آن ره کدام است

شریعتی که در خانواده ای مذهبی رشد کرده است، می کوشد هم روشنفکری مذهبی باشد و هم می کوشد در دوره ای که دوره ایدئولوژی های چپ و راست است، اسلام را در دوره ای که مبارز ه با استبداد با الهام از مکتب و ایدئولوژی ، یک ایدئولوژی مبارزه تعریف کند.

هم در این دوره است که برخی از اعضای مجاهدین خلق به دلیل اینکه معتقدند اسلام ایدئولوژی مبارزه نیست، ناشی از این تفسیر و القائات بیرونی، مارکسیست می شوند و اسلام را در عمل کنار می گذارند.

علی شریعتی ناشی از همین دو خصوصیت یعنی تلاش برای روشنفکر بودن و مبارز بودن، به برخی از مفاهیم یا شاید تابوهای اسلامی یورش می برد و تفسیرهای جدیدی از آنان ارائه می دهد. تفسیر هایی که برخی از لایه های روحانیت را علیه او بر می انگیزاند. احساساتی که تا پس از انقلاب هم علیه او ادامه می یابد و تازه در سال های اخیر است که فضایی منصفانه برای صحبت و نقد شریعتی فراهم می شود.

شریعتی برای این دو هدف کتاب نوشت، سخنرانی و وعظ و خطابه خواند. فرضیه هایی را در کتاب هایش و ادعاهایی را در سخنانش بیان نمود و که برخی در همان زمان صدق و کذب آن مشخص بود و برخی هم گذران زمان صدق و کذب آن را نشان داد.

شریعتی علیرغم همه این مطالب، محبوبیت داشته و دارد. مطالبش دل جوانان را می رباید. جدا از ادعاها و مطالبش، دل نوشت ها و درون نوشت های وی مخصوصا در کتاب کویر، روح یک انسان دردمند و دغدغه دار را نشان می دهد که می کوشد تغییری در خودش، در جامعه اش، در تفکرش و... ایجاد کند. خیلی راحت از روحیه خود و موانع سخن می گوید و خیلی صادق و بی پیرایه مخاطب را در جریان احوالات درونی خود می گذارد. فراز و فرودهای فکری و عاطفی اش مستقیما برای مخاطبش فراز و فرود ایجاد می کند.

احساساتش و آرمانهایش پس از گذشت سالها دانشجویان را سیراب می کند و گاهی بر روحانیت نقد وارد می کند و گاه تحویل شان می گیرد. گاه عصیان می کند و گاه آرام است.
شریعتی فارغ از صدق و کذب گفته ها و نوشته هایش، برای دوستدارانش قطعا بدون دینداری شناخته نیست؛ بدون روشنفکری شناخته نیست؛ بدون واژه های سازی شناخته نیست؛ شریعتی شاید همه اینها باشد و همه اینها شریعتی نباشد. دکتر علی شریعتی، دکتر علی شریعتی است.

برگرفته از سايت تابناك ٢٩ خرداد ٩٢



   رضا ،   تهران92/03/29
دکتر شریعتی که ما نسل شصتی ها می شناختیم، با دکتر شریعتی دهه چهل و پنجاهی ها تفاوت داشت،اما نه آنقدر که دکتر شریعتی ما با دهه هفتادی ها فرق دارد. دهه هفتادی هایی که شریعتی را نمی شناسند. اغلب شان تک جمله هایی از شریعتی حفظ کرده اند و این اواخر هم چه جوک هایی که برای دکتر شریعتی نساخته اند!

به گزارش تابناک، دکتر شریعتی برای نسل هایی که او را ندیده اند پدیده ای است پر از تناقض، پر از ابهام! برخی با تک جمله های وی احساس آرامش می کنند و برخی با بعضی از ادعاهای وی در کتاب هایش به هم می ریزند. کسی که خود معترف است بین دو افراط گیر افتاده است. در ایران او را مخالف شیعه می نامند و در عربستان وی را به غالی گری متهم می کنند و خود در نهایت به این شعر استناد می کند که

در نه کعبه گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است غریبم سائلم آن ره کدام است

شریعتی که در خانواده ای مذهبی رشد کرده است، می کوشد هم روشنفکری مذهبی باشد و هم می کوشد در دوره ای که دوره ایدئولوژی های چپ و راست است، اسلام را در دوره ای که مبارز ه با استبداد با الهام از مکتب و ایدئولوژی ، یک ایدئولوژی مبارزه تعریف کند.

هم در این دوره است که برخی از اعضای مجاهدین خلق به دلیل اینکه معتقدند اسلام ایدئولوژی مبارزه نیست، ناشی از این تفسیر و القائات بیرونی، مارکسیست می شوند و اسلام را در عمل کنار می گذارند.

علی شریعتی ناشی از همین دو خصوصیت یعنی تلاش برای روشنفکر بودن و مبارز بودن، به برخی از مفاهیم یا شاید تابوهای اسلامی یورش می برد و تفسیرهای جدیدی از آنان ارائه می دهد. تفسیر هایی که برخی از لایه های روحانیت را علیه او بر می انگیزاند. احساساتی که تا پس از انقلاب هم علیه او ادامه می یابد و تازه در سال های اخیر است که فضایی منصفانه برای صحبت و نقد شریعتی فراهم می شود.

شریعتی برای این دو هدف کتاب نوشت، سخنرانی و وعظ و خطابه خواند. فرضیه هایی را در کتاب هایش و ادعاهایی را در سخنانش بیان نمود و که برخی در همان زمان صدق و کذب آن مشخص بود و برخی هم گذران زمان صدق و کذب آن را نشان داد.

شریعتی علیرغم همه این مطالب، محبوبیت داشته و دارد. مطالبش دل جوانان را می رباید. جدا از ادعاها و مطالبش، دل نوشت ها و درون نوشت های وی مخصوصا در کتاب کویر، روح یک انسان دردمند و دغدغه دار را نشان می دهد که می کوشد تغییری در خودش، در جامعه اش، در تفکرش و... ایجاد کند. خیلی راحت از روحیه خود و موانع سخن می گوید و خیلی صادق و بی پیرایه مخاطب را در جریان احوالات درونی خود می گذارد. فراز و فرودهای فکری و عاطفی اش مستقیما برای مخاطبش فراز و فرود ایجاد می کند.

احساساتش و آرمانهایش پس از گذشت سالها دانشجویان را سیراب می کند و گاهی بر روحانیت نقد وارد می کند و گاه تحویل شان می گیرد. گاه عصیان می کند و گاه آرام است.
شریعتی فارغ از صدق و کذب گفته ها و نوشته هایش، برای دوستدارانش قطعا بدون دینداری شناخته نیست؛ بدون روشنفکری شناخته نیست؛ بدون واژه های سازی شناخته نیست؛ شریعتی شاید همه اینها باشد و همه اینها شریعتی نباشد. دکتر علی شریعتی، دکتر علی شریعتی است.

برگرفته از سايت تابناك ٢٩ خرداد ٩٢



   يزدان پناه ،   تهران93/03/29
زندگي دكتر علي شريعتي در يك نگاه

۱۳۱۲- تولد دوم آذر ماه 1312 در روستای کاهک
۱۳۱۹- ورود به دبستان "ابن یمین"
۱۳۲۵- ورود به دبیرستان فردوسی مشهد
۱۳۲۷- عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی
۱۳۲۹- ورود به دانشسرای مقدماتی مشهد
۱۳۳۱- اتمام دوره دانشسرا و استخدام در اداره فرهنگ مشهد
بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش آموزان
شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام و دستگیری کوتاه مدت
۱۳۳۲- عضویت در نهضت مقاومت ملی
۱۳۳۳- اخذ دیپلم ادبی
انتشار کتاب (ترجمه) نمونه‌های عالی اخلاقی در بحمدون اثر کاشف الغطاء
۱۳۳۴- انتشار کتابهای "ابوذر غفاری" و "تاریخ تکامل فلسفه"
ورود به دانشکده ادبیات مشهد
۱۳۳۶- دستگیری به همراه ۱۶ نفر از اعضای نهضت مقاومت در مشهد
۱۳۳۷- فارغ التحصیل از دانشکده ادبیات با احراز مقام اول
۲۴ تیر ماه: ازدواج با همکلاس خود بنام (بى بى فاطمه) شریعت رضوی
۱۳۳۸- اعزام به فرانسه با بورس دولتی بدلیل کسب رتبه اول
تولد اولین فرزندش "احسان"
پیوستن به سازمان آزادیبخش الجزایر
۱۳۳۹- ملحق شدن همسر و فرزند در فرانسه
زندانى شدن در پاریس بخاطر مبارزاتش در راه آزادى الجزایر
۱۳۴۰- همکاری با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نهضت آزادی و نشریه ایران آزاد
۱۳۴۱- مرگ مادر
تولد دومین فرزندش "سوسن" (زرى)
آشنائی با افکار فانون نویسنده انقلابی آنتیلی الاصل و عضو جبهه نجات بخش الجزایر و کتاب دوزخیان روى زمین
آشنائی با ژان پل سارتر
۱۳۴۲- تولد سومین فرزندش "سارا"
اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دکترا در رشته تاریخ و گذراندن کلاسهاى جامعه شناسی
۱۳۴۳- بازگشت به ایران و دستگیری در مرز و انتقال به زندان قزل قلعه
پایان انتظار خدمت و از شانزدهم شهریور ماه انتصاب مجدد در اداره فرهنگ
۱۳۴۴- انتقال به تهران بعنوان کارشناس و بررسی کتب درسی
۱۳۴۵- استادیاری رشته تاریخ در دانشگاه مشهد
۱۳۴۷- آغاز سخنرانی‌هاى او در حسینیه ارشاد و دانشگاه‌ها
انتشار کتابهاى "اسلام شناسى مشهد" مجموعه آثار ۳۰ و "از هجرت تا وفات"
۱۳۵۰- تولد چهارمین فرزندش "مونا"
۱۳۵۱- تعطیل حسینیه ارشاد و ممنوعیت از سخنرانى
۱۳۵۲- معرفی خود به ساواک و هجده ماه زندان انفرادی در کمیته شهربانی
۱۳۵۴- خانه نشینی و آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد
۱۳۵۶- هجرت به اروپا و شهادت

سرانجام دکتر علی شریعتی در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ (37 سال پیش در چنین روزی) در سن چهل و چهارسالگی در حالی که سه هفته از سفرش به انگلستان می‌گذشت، در ساوت‌همپتون به شکل مشکوکی درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی به دلیل نداشتن سابقهٔ بیماری قلبی، عدم کالبدشکافی و اعلام نتیجه سریع و خبرداشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی خبر مشکوک بود. شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حسینیهٔ ارشاد دفن کنند ولی هم‌اکنون در قبرستانی کنار آرامگاه حضرت زینب کبری در شهر دمشق سوریه نگهداری می‌شود.

زنده یاد، شریعتی را در ادبیات معاصر معلم شهید می‌نامند و از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی یه یاد او برگزار و اجرا کرده‌اند و از آن زمان نقدها و تجلیل‌های زیادی پیرامون آثار، آراء و تاثیراتی که او بر چند دههٔ معاصر ایران گذاشته وجود دارد. شریعتی علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، دلیل دیگر شهرتش کارنامه فعالیت‌های اوست که برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدادگری نسبت به سلطنت وقت داشته است



   يزدان پناه ،   تهران93/03/29
گزينه اي از سخنان زنده ياد دكتر شريعتي


خدا را سپاس که عمر را در خواندن و نوشتن گذراندم

که بهترین شغل را در زندگی،

مبارزه برای آزادی و نجات ملتم می‌دانستم

و اگر این دست نداد،

بهترین شغل یک آدم خوب،

معلمی و نویسندگی است

و من از هجده سالگی کارم این هر دو

و حماسه‌ام اینکه،

کارم گفتن و نوشتن بود

و یک کلمه را در پای خوکان نریختم.

یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم

و قلمم همیشه در میان من و مردم در کار بود

و جز دل‌ام یا دماغ‌ام کسی و چیزی را نمی‌شناخت

و فخرم این که در برابر هر مقتدرتر از خودم متکبرترین

و در برابر ضعیف‌تر از خودم متواضع‌ترین بودم.



 
ثبت نظر
نام :
شهر :
ایمیل :
 
کد امنیتی :
تایپ کد امنیتی :  
 
 
وبلاگ  |  زندگینامه  |  پیشینه کاری   |  پروژه کیش   |  دیدگاهها   |  فعالیتهای فرهنگی اجتماعی   وب سایت   لینک ها
© 2009 YazdanPanah.com       Hosted by CyberPersia.com