دلم گرفته!
گاهی وقتها دل آدمی از زمین و زمان می گیرد.
چند سال گذشته و بویژه چند ماه اخیر شرایط دل گرفتگی زیاد و زیاد تر شده.
و دست آدمی به بکار نمی رود. رغبت قلم به دست گرفتن هم سست شده.
اگر نبود کلام امید بخش بزرگان که چه زود از پا می افتادیم و دیگر رمق زندگی نبود.
من نیز از این قاعده مستثنی نبودم و با مشکلات در ستیز بودم.
از جمله اینکه وبلاگم معطل ماند و بروز نشد ، تا اینکه دوستانی سفارش کردند تا هراز گاهی مطلبی جدید بیاورم.
امروز دست بقلم شدم تا این طلسم شکسته شود! عزیز نازنینی که خود مشوق من بود تا مطلب بنویسم و قرار بود تا در این مسیر همراهم باشد، سرش بزیر انداخت و تنهایم گذاشت!
هر چند دلائل دل گرفتگی و سستی از زمین و آسمان می بارد، اما همیشه باید هوشیار و امیدوار باشیم که کسی هست تا در اوج نگرانی ها و تنهائی ها بدادمان برسد.
بقول دکتر شریعتی – خداوندا آرامشی عطا فرما، تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم – شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می توانم - دانشی که تفاوت آن دو را بدانم .
امروز با شروع نوشتن این یادداشت مطلب را با تفالی به حافظ زینت می دهم.
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را